eitaa logo
پروانه های وصال
8.2هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.7هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 21 🔸🔹 البته میزان خواب هر کسی بستگی به طبع و مزاجش داره. معمولا افرادی که رطوبت بدنشون
22 🔶 هر جایی که آدم میتونه زمان خودش رو بیشتر کنه باید این کار رو انجام بده. ⭕️ یکی از اتفاقات این دوره و زمانه سرگرمی های فراوان هست. بازی های موبایلی و کامپیوتری، دستگاه های پلی استیشن، انواع فیلم و کارتون و سریال، چرخیدن توی اینترنت و اینستاگرام و... و انواع و اقسام سرگرمی ها همگی دارن قسمت های مهمی از عمر و جان انسان ها رو میگیرند... 💢 خیلی از این سرگرمی ها سلامتی انسان رو هم تهدید میکنند و انواع بیماری ها رو برای انسان به وجود میارن. 🔸 البته بیماری ها رو خیلی وقتا میشه درمان کرد ولی اون زمانی که از دست دادیم دیگه به دست نخواهیم آورد... ✅ ببینیم در طول روز چند ساعت رو به سرگرمی های مختلف اختصاص میدیم.
💗✨جمعه تون عالی 🌸✨آرزو میکنم 🌷✨در این روز معنوی 💗✨هر چه صفای دل 🌸✨سـلامت تن 🌷✨عشـق پاک 💗✨و اجابت دعاست 🌸✨از آن شما مهربانان 🌷✨و همگی حاجت روا باشید 🌸✨روز خوبی در کنار 💗✨عزیزانتان داشته باشیـد 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️حرمت پدر و مادر ...! 🎙 پدر و مادرت را نگاه کن. نگاه کردن به جمال مادرت خودش عبادته ... فرمان مادر را ببر، ببین که چه بر سر تو خواهد آمد. هرچه مادرت سخت گیر تر باشد فرمانش را ببر ... اگر مادرت تند باشد فرمان بردن از او اثرش بیشتر است. فرمان مادر ِ خوش اخلاق را که همه می برند. اگر به غریبه هم بگوید اینجا بیا، خواهد گفت خانم چه می گویید، چشم. کارش را رها می کند و بار او را بر میدارد و یا راه او را باز می کند. اگر مادر و پدر تندی دارید تا فرمان او را بردید آن وقت می فهمید چه کرده اید. خداوند متعال نشانت خواهد داد که ببین چه کرده ای، کار بزرگان را انجام دادی، با ما رفیق و انیس و مونس شدی ... 🖌"حاج محمد اسماعیل دولابی" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ོ       ⠀ོ         ⠀ོ         ⠀ོ •| |• |عَسَی‌أن‌تَكرَهُ‌شَيئًاوَهُوَخَیرٌلَكُم...| گاهی دعاهایمان و اصرار بر آن ، خود گرھ اے بر زندگیمان مۍ‌شود! پس؛ دعا ڪن و "خیر" بخواھ، اما نھ آن خیرے ڪھ تو فڪر میڪنی...! :) 🌿 🍂🍁🍂🍁
امام خامنه‌ای: ❇️ کسانی که واقعاً دلشان برای اسلام می‌تپد و برای کشورشان، متوجه این باشند که پست، میزان نیست، مقام میزان نیست، اینها چیزی نیستند، این مقامات تمام می‌شود؛ آنی که هست خدمت است. " آدم متعهد" در هرجا باشد، اگر دید خدمتش خوب است آن جا، بیشتر دلگرم است. باید هدفش این باشد که خدمت بکند، نه هدفش این باشد که مقام داشته باشد. 🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 زمانه لیاقت ندارد، تو چرا باید محروم باشی؟! استاد پناهیان🎤
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و بیست و هشتم نفس عمیقی کشید
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و بیست و نهم عبدالله مات و متحیر مانده و خبر نداشت که این آتش خشم بی‌سابقه، از لرزش قلب عاشق مجید برای همسر و دخترش شعله می‌کشد که نگاهی به من کرد و می‌خواست با حالتی منفعلانه از خودش دفاع کند که مجید امانش نداد و دوباره خروشید: «اگه قراره بیای اینجا و الهه رو آزار بدی، همون بهتر که نیای! همه که ما رو تحریم کردن، تو هم رو همه!» سپس بلند شد و به دلداری دل بی‌قرارم، کنار کاناپه روی زمین نشست. نگاهم به عبدالله بود و دلم برایش می‌سوخت که بی‌خبر از همه جا، اینطور تنبیه شده و دل مجید پیش من بود که آهسته صدایم کرد: «الهه جان! تو رو خدا آروم باش! اصلاً بهش فکر نکن! بخاطر حوریه آروم باش!» باز کمر دردم شدت گرفته و دست و پا زدن‌های دخترم را درون بدنم احساس می‌کردم که انگار او هم از غمی که از بردگی پدرم به جانم افتاده بود، بی‌تاب شده و با بی‌قراری پَر پَر می‌زد. از شدت سر درد چشمانم سیاهی می‌رفت که پلک‌هایم را روی هم گذاشتم و شنیدم مجید با لحنی ملایم‌تر رو به عبدالله کرد: «امروز دکتر به الهه گفت باید خیلی مراقب باشه. می‌گفت ممکنه بچه زودتر به دنیا بیاد. می‌گفت نباید هیچ استرسی داشته باشه. فشارهای این مدت به اندازه کافی اذیتش کرده، تو رو خدا تو دیگه یه چیزی نگو که بیشتر اذیت شه.» نمی‌خواستم برادرم بیش از این چوب دل‌نگرانی‌های همسرم را بخورد که چشمانم را گشودم و با لبخندی بی‌رنگ خیال مجید را راحت کردم: «من حالم خوبه! آرومم!» و عبدالله که تازه علت این همه جوش و خروش مجید را فهمیده بود، از جایش بلند شد، کنار مجید روی زمین نشست و با مِهری برادرانه عذر خواست: «ببخشید الهه جان! ای کاش بهت نمی‌گفتم!» و مجید هنوز آرام نشده بود که پاسخ شرمندگی عبدالله را با ناراحتی داد: «از این به بعد هر خبری شد به الهه نگو! بذار این دو ماه آخر الهه آروم باشه!» از اینکه اینهمه برادرم سرزنش می‌شد، دلم به درد آمد و خواستم در عوض اوقات تلخی‌های مجید، دلش را شاد کنم که با خوش‌زبانی پرسیدم: «چیزی شده که گفتی گرفتاری؟» و دیگر دل و دماغی برای عبدالله نمانده بود که با لحنی گرفته پاسخ داد: «نه، یخورده سرم تو مدرسه شلوغ بود، کلاس خصوصی هم داشتم. ولی امروز دیگه کلاس نداشتم، گفتم بیام بهتون یه سر بزنم...» و مجید حسابی حالش را گرفته بود که با خاطری رنجیده ادامه داد: «ولی فکر کنم مزاحم شدم.» و دست سرِ زانویش گذاشت تا بلند شود که مجید دستش را گرفت و اینبار با مهربانی همیشگی‌اش تعارف کرد: «کجا؟ حالا بشین! منم دلم برات تنگ شده!» ولی عبدالله عزم رفتن کرده بود که با همان چهره گرفته‌اش، پاسخ تعارف گرم مجید را به سردی داد و دوباره خواست برخیزد که مجید با لبخندی نجیبانه عذرخواهی کرد: «ببخشید! نمی‌خواستم باهات اینجوری حرف بزنم.» سپس خندید و در برابر سکوت سنگین عبدالله، حرف عجیبی زد: «من که هیچ وقت برادر نداشتم. تهران که بودم برادرم مرتضی بود، ولی اینجا داداشم تویی!» و با همین جمله غرق احساس، مقاومت عبدالله را شکست که خودش دست گردن مجید انداخت و او هم احساس قلبی‌اش را ابراز کرد: «منم خیلی دوستت دارم مجید جان! ببخشید اذیتت کردم!» و خدا می‌داند در پس ناراحتی خبری که عبدالله برایم آورده بود، این آشتی شیرین چقدر دلم را شاد کرد که نقش غم از قلبم محو شد. با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و بیست و نهم عبدالله مات و م
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و سی ام حالا پس از مدت‌ها در این خانه کوچک میهمان داشتیم و عبدالله پذیرفته بود که برای شام پیش‌مان بماند. خجالت می‌کشیدم که من بانوی خانه و مسئول طبخ غذا بودم، ولی تمام مدت روی کاناپه دراز کشیده و نه تنها کمکی به مجید و عبدالله نمی‌کردم که مدام برایم میوه و آب میوه هم می‌آوردند. شام که تمام شد، عبدالله کنار من نشست و مجید برای شستن ظرف‌ها به آشپزخانه رفت. حالا برای من که این مدت از دوری و بی‌وفایی نزدیکترین عزیزانم حسابی دل شکسته بودم، این خلوت صمیمی با برادرم به قدری لذت‌بخش بود که احساس می‌کردم می‌توانم تمام غم‌هایم را به این شب رؤیایی ببخشم. هر چند هنوز تهِ دلم برای دخترم می‌لرزید، اما به همین شادی شیرین به قدری انرژی گرفته بودم که عزم کردم از همین امشب با همه غم و غصه‌هایم مبارزه کنم تا فرزندم به سلامت متولد شود. مجید کارش که تمام شد، با پیش‌دستی کوچکی که از رطب تازه پُر کرده بود، از آشپزخانه بیرون آمد. با عشقی که از سرانگشتانش می‌چکید، پیش دستی را کنارم روی کاناپه گذاشت و با مهربانی سفارش کرد: «ماهی سرده، خرما بخور تنت گرم شه...» و هنوز حرفش به آخر نرسیده بود که صدای زنگ موبایلش از اتاق خواب بلند شد و رفت تا موبایلش را جواب بدهد که عبدالله صدایش را آهسته کرد و طوری که مجید نشنود، پرسید: «مجید خیلی نگرانته! چی شده؟» با دو انگشتم خرمایی برداشتم و نمی‌خواستم نگرانش کنم که با لبخندی پاسخ دادم: «چیزی نشده، فقط امروز دکتر گفت باید تا می‌تونم استراحت کنم و استرس نداشته باشم...» که صدای بلند مجید که با کسی جر و بحث می‌کرد، نگذاشت حرفم را تمام کنم. درِ اتاق خواب را بسته بود تا صدایش را نشنویم و باز به قدری عصبانی شده بود که فریادهایش تا اتاق پذیرایی می‌رسید: «آخه یعنی چی؟!!! ما هنوز دو ماه نیس قرارداد بستیم! وضعیت زندگی من طوری نیس که بتونم این کارو بکنم!» و هر چه طرف مقابلش اصرار می‌کرد، مجید محکم روی حرف خودش ایستاده و با قاطعیت پاسخ می‌داد: «امکان نداره من این کار رو بکنم! حاجی اصرار نکن، باور کن نمی‌تونم!» و دست آخر با عصبانیت خداحافظی کرد و از اتاق بیرون آمد. من و عبدالله فقط با چشمانی متحیر نگاهش می‌کردیم که خودش با حالتی عصبی توضیح داد: «من نمی‌دونم مردم چرا اینجوری شدن؟!!! امروز حرف می‌زنن، قرارداد امضا می‌کنن، فردا می‌زنن زیر همه چی!» و سؤالی که در دل من بود، عبدالله پرسید: «مگه چی شده؟» خودش را روی مبل رها کرد و با اخمی که صورتش را پوشانده بود، پاسخ داد: «هیچی! یه مسئله کاری بود. می‌خواست دبه کنه، منم گفتم نمیشه!» از لحنش پیدا بود که نمی‌خواهد بیش از این توضیح دهد و شاید نمی‌خواست دل مرا بلرزاند که سعی کرد بخندد و با آرامشی ساختگی بحث را عوض کند، ولی خیال من به این سادگی راحت نمی‌شد و منتظر فرصتی بودم تا علت اینهمه عصبانیتش را بفهمم که عبدالله رفت و من با دقتی زنانه بازجویی‌ام را آغاز کردم. با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و سی ام حالا پس از مدت‌ها در
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و سی و یکم گوشه اتاق خواب روی زمین نشسته و کیفش را مرتب می‌کرد که در پاشنه درِ اتاق ایستادم و با حالتی موشکافانه پرسیدم: «مجید! چی شده بود که انقدر عصبانی شده بودی؟» سرش را پایین انداخت و نگاهش را میان لایه‌های کیفش گم کرد تا خط ناراحتی‌اش را از چشمانش نخوانم و با خونسردی پاسخ داد: «هیچی الهه جان! چیز مهمی نبود. یه چیزی گفت، منم جوابش رو دادم، تموم شد!» دستم را به چهارچوب گرفتم تا کمتر سرم گیج برود و باز پرسیدم: «یعنی برای هیچی انقدر داد و بیداد می‌کردی؟» سرش را بالا آورد، خواست چیزی بگوید، ولی پشیمان شد که به شوخی اخم کرد و سر به سرم گذاشت: «مرد اگه داد و بیداد نکنه که مرد نیس! باید بعضی وقتا یه خورده داد بزنه تا انرژی‌اش تخلیه بشه!» و شاید هنوز عقده برخورد تندش با عبدالله به دلم مانده بود که طعنه زدم: «آخه امشب کلاً خیلی بد‌اخلاق بودی! اول که با عبدالله دعوا کردی، بعدم پشت تلفن داد می‌زدی!» خنده از روی صورتش جمع شد و شاید نمی‌دانست در برابر طعنه تلخم چه بگوید که در سکوتی غمگین، کیفش را جمع کرد و من نمی‌خواستم دلش را بشکنم که لب تخت نشستم و با پشیمانیِ پُر نازی صدایش زدم: «مجید! از حرفم ناراحت نشو! خُب دلم برات می‌سوزه! وقتی می‌بینم انقدر ناراحتی، نگرانت میشم!» از روی زمین بلند شد، کنارم لب تخت نشست و با لحنی لبریز محبت پاسخ داد: «الهه جان! تو نمی‌خواد نگران من باشی! تو فقط نگران خودت باش! فقط نگران این بچه باش!» سپس صورت گرفته‌اش به لبخندی ملیح باز شد و اوج نگرانی عاشقانه‌اش را نشانم داد: «همه نگرانی من تویی! اگه دیدی امشب عصبانی بودم، فقط بخاطر خودت بود! به خاطر اینکه همه تن و بدنم برات می‌لرزه! وقتی می‌بینم عبدالله یه چیزی میگه که ناراحتت می‌کنه، به هم می‌ریزم!» ولی از تارهای سفیدی که دوباره روی شقیقه موهای مشکی‌اش می‌درخشید، می‌توانستم بفهمم که فشار‌های عصبی این مدت، کوه صبر و آرامشش را از پا در آورده که سرم را کج کردم و با صدایی آهسته گفتم: «آخه تو همیشه خیلی آروم و صبور بودی!» که عاشقانه به رویم خندید و دستانم را گرفت تا باور کنم هنوز هم حرارت محبت انگشتانش به جانم آرامش می‌دهد و پاسخ گلایه‌ام را با چه طمأنینه شیرینی داد: «الهه جان! من هنوزم آرومم، به شرطی که تو آرامش داشته باشی! ولی اگه یه زمانی احساس کنم آرامش تو داره به هم می‌خوره، دیگه نمی‌تونم آروم باشم!» و من هنوز کنجکاو ماجرای امشب بودم که مستقیم به چشمانش نگاه کردم و دوباره سراغ تلفن مشکوکش را گرفتم: «پشت تلفن بهت چی گفتن که انقدر ناراحت شدی؟ مگه اونم به من ربطی داشت؟» و او بلافاصله جواب داد: «یه چیزی ازم خواستن که اگه براشون انجام می‌دادم، باید آرامش تو رو به هم می‌زدم. منم گفتم نه!» ولی من با این جملات مبهم قانع نمی‌شدم و خواستم پاپیچش شوم که دستان دلواپسم را میان انگشتان مردانه و مهربانش فشار داد و عاجزانه تمنا کرد: «الهه جان! مگه قرار نشد دیگه به هیچی فکر نکنی؟ یه مسئله‌ای بود، تموم شد! تو هم دیگه بهش فکر نکن! بخاطر حوریه فراموشش کن!» که دیگر نتوانستم حرفی بزنم، ولی احساس بدی داشتم که نگران همسرم شده و می‌ترسیدم در کارش به مشکلی بر خورده و به روی خودش نمی‌آورد و همین دلواپسی زنانه و کابوس حماقت پدرم کافی بود که تا نیمه‌های شب خواب به چشمانم نیاید و فقط به سقف اتاق نگاه کنم، ولی باید به هوای حوریه هم که شده به خودم آرامش می‌دادم که چند بار آیت‌الکرسی خواندم تا بلاخره خوابم بُرد. با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
💌 🌹 ‌شهـــید باکری: رفیق خوب نگاه کن!... آنجا زمان بعد از ماست! عده‌ای فراموش می‌کنند و از ما بودن، پشیمان می‌شوند... و عده‌ای ما برایشان نردبان می‌شویم... و عده‌ای دیگر در فراقمان می‌سوزند... چه آینده‌ی دشواری در انتظار جا مانده‌هاست... 🍁🍂🍂🍂
بسم الله الرحمن الرحیم امشب شب ♨️‍ امام زمان عج الله تعالی فرجه ♨️ زنده کن با خنده هات این خاکُ این کویر خشک و بی سامونُ من انتظار می کشم بارون کاه به گلزار شود گر تو به گلزار آییی نرخ یوسف شکند گر تو به بازار آیی دلای مرده با تو زنده میشه دل منم بهاریه همیشه می پیچه با تو بوی گل همه جا کی گفته با یه گل بهار نمیشه دلای مرده با تو زنده میشه دل منم بهاریه همیشه تو میایی و میفهمه دنیا معنی حقیقی نوروز من انتظار می کشم اون روز قال الحیدر ابوتراب اصحاب المهدی شباب صاحب اختیاریسن حاکیمیسن سن ذخیره بنی هاشمیسن حیدر وار شباهتین صولتده چکیب سن سینسی سینایه دییر قامتی طوبایه دییر یاریمیزین بیر نفسی عمر مسیحایه دییر قسمت دوم 🌸 شده امشب دل ماغرق مسرت آمده از آسمان صوت بشارت شده زهرا وعلی ازدل و جان شاد چون که امشب آمده عید امامت عهد غصه ها تمام است ذکر شیعه این کلام است امشب برتمام دنیا مهدی سرور و امام است 🌸مولا مولا یامهدی قدسیان کرده به پابزم طرب را پرشده زنور حق عالم بالا متبرک شده از غنچه نرگس عالم خاکی و هم عالم عقبا غنچه واشده به بستان دنیا گشته نور باران بلبل شاد و نغمه خوان شد گشته عالمی خرامان 🌸مولا مولا یامهدی مهدی چون گل بهار است قلب شیعه را قرار است امشب در سمای ایمان مهدی ماه گلعذار است نهم ماه ربیع عید ولادی مهدی صاحب زمان نورهدادی باشینا قویدی آقا تاج امامت بوگجه حجت حق درده دوادی سن سن گوزلرین ضیاسی سن سن دیللرین صفاسی تبریک صاحب زمانه اولدون عالمین آقاسی 🌸مولا مولا یامهدی گل آقا جیسملره دوباره جان ویر کعبه بامیندن اوزون بیرده اذان ویر گل بقیعه تجلیل ایله دورد امامی فاطمه قبرینی عشاقه نشان ویر گل ایت عالمی گلستان شیعه دردینه قیل درمان چک بیلدن او ذوالفقاری ای منتقم شهیدان 🌸مولا مولا یامهدی 🍂🍁🍂
🌤ویژه 🌸آغاز امامت (عج)🌸 🌹 🌷آقا مبارک است رَدای امامتت ای غایب از نظر به فدای امامتت می خواستند حق تو را هم قضا کنند کَذاّبها کجا و عبای امامتت ما زنده ایم از برکات ولایتت ما عهد بسته ایم به پای امامتت از روز اولی که رسیدیم زین جهان گشتیم آشنا به صدای امامتت این روزها هوای تو را کرده ام بیا ماییم یاکریمِ هوای امامتت آقا بیا تقاصِ شهیدان به پای توست آقا فدای کرببلای امامتت تا روزِ بازگشتِ تو سیدعلی شده 🌷 پرچم به دوش، زیرِ لوای امامتت 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امام محمد باقر ( ع) فرمودند: هر کس خوش نيت باشد، روزی‌اش افزايش می‌يابد .. و هر كس با خانواده‌اش‌ خوشرفتار باشد، بر عمرش افزوده می‌گردد .. هر كس بر خدا توكل كند، مغلوب نمی‌شود .. و هر كس از گناه به خدا پناه برد، شكست نمی‌خورد .. افزايش نعمت از جانب خداوند قطع نمی‌شود، مگر اينكه شكر از جانب بندگان قطع گردد .. 📚بحارالانوار، ج ۶۸، ص۵۴" ┄┅┅❅🍁🍂🍁❅┅┅┄
✨﷽✨ ✍در زمان پهلوی می‌خواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس، شوراى ملّى را بسازند و بايد ۳۵ خانه خراب می‌شد، به اطلاع صاحبان خانه‌ها رساندند كه خانه شما را مترى فلان مقدار می‌خریم. هر كس اعتراض دارد، بنويسد تا رسيدگى شود، هيچ‏كس به‌جز مرحوم آیت الله حسینعلی راشد تربتی اعتراض نكرد، اين جريان خيلى بر مسؤولين گران آمد و گفتند: فقط یک آخوند، اعتراض كرده، بعد مرحوم راشد را دعوت كردند و آماده شدند تا به بهانه این اعتراض او را تحقیرش نمايند. نزد ایشان آمدند، بعد از سلام و احوال‏پرسى پرسيدند اعتراض شما چيست؟ گفت: حقيقتش اين است اين خانه را من سال‌ها قبل و به قيمت خيلى كم خریده‌ام و در اين مدت‌زمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قيمتى كه شما پيشنهاد کرده‌اید، زياد است! من راضى نيستم از بیت‌المال مردم قيمت بيشترى براى خانه‌ام بگيرم. بهت و تعجّب همه را فراگرفت و يكى از اعضاى كميسيون كه از اقلیت‌های دينى بود، از جا برخاست و مرحوم راشد را بوسيد و گفت: اگر اسلام اين است، من آماده‌ام براى مسلمان شد. 📚با اقتباس و ویراست از کتاب جرعه‌ای از دریا  ‌‌✅‌‌کانال استاد قرائتی 🍁🍂🍁
🌛خدایا🙏 ⭐️خلوت لحظه‌هايم را 🌛با ياد تو پر میکنم ⭐️و اميدوارم به 🌛لطف خـداوندی‌ات ⭐️باشد که به دوستان و 🌛عزیزانم دراین شب‌ زیبا ⭐️نظری ازمهر داشته باشی 🌛ای مهـربانترین مهـربانان🍃 خوبان خدايي ، شب .بخیر🌙❤️ 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸به نام خـــــــــدا ✨به رسم آغاز سلام                     🌸با عشق و تبسم ✨و به آواز سلام 🌸از سبزترین ترانه ها ✨سر شـــــــــارید ...                   🌸بر روے گـــــــــل  ✨تک تڪتان باز سلام 🌸ســـــــــلام ✨صبحتون پر از عشق و زیبایی 🌸🍃
﷽ سـ🌸ـلام آغـاز امامـت حضرت مهـدی (عج) مبارک 💐 امروز شنبه ☀️ ٢۴ مهر ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ٩ ربیع الاول ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ١۶ اکتبر ٢٠٢١ ميلادى 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بر چهرہ 💗پر ز نور مهدی صلوات 🌸بر جان و دل 💗صبور مهدی صلوات 🌸تا امر فرج 💗شود مهيا بفرست 🌸بهر فرج 💗و ظهور مهدی صلوات 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آغاز امامت ولایت قطب عالم امکان 💚 صاحب عصر و زمان 💚 حضرت بقیه الله الاعظم ابا صالح المهدی(عج)💚 بر همه شیعیان مبارک باد🎉 🎊 🎉 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان را تو صفا ده به صفای صلوات همراه ملک شو به نوای صلوات بر هر چه خدا قیمتی دادست ولـی گلزار بهشت است بهای صلوات خواهی که شود مشکلت آسان بفرست بر چهره ی دلرباي مهدی صلوات 🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌷و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷🍃
19.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 (عج) 💐دل دل نکن ای دل 💐دست دست نکن ای پا 🎤 👏 🌸🍃
🌷سلام صبح زیباتون بخیر عیدتون مبارک 🌷عمــــرتون بـلنـد ایـمانـتون راســخ لبتون خندون الله نگهدار تون امام زمان عج یارتون روزگارتون پـرمـهر، دلتـون خوش و نـورانی به نور خدا 🌷عید امامت امام زمان مبارکـ 🌷شنبه تون پر خیر و برکت 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیایش صبحگاهی 🌹🍃 🌹پروردگارا 💫به میمنت و مبارکی 🌹این روز زیبا 💫گره ازمشکلات همه بازکن 🌹تمام خانه ها را 💫لبریز از شادی و 🌹سرشار از برکت 💫و غرق درخوشبختی بفرما 🌹بارالهی... 💫آغاز امامت حضرت مهدی (عج) 🌹شروع بهترینها برای همه 💫و ظهور حضرت 🌹صاحب الزمان را برای 💫همه عاشقان ولایت و امامت 🌹مهیـا بفـرمــا آمیــن...🙏 🌸🍃
🌷قرآن کریم دوبارفرموده مشورت کنید: 🌷۱.وشاورهم فی الامر............۱۵۹آل عمران به پیامبر که عقل کل است میگه مشورت کن که مردم هم یاد بگیرن. 🌷۲.وامرهم شوری بینهم..................۳۸ شوری درصفات خوبان،میگه مشورت میکنند 🌷۳۷ بارفکرکردن راتشویق کرده: 🌷اولوالالباب...یعنی عاقلان..............۱۶ بار 🌷قوم یعقلون.یعنی عاقلانه عمل میکنند.۱۰بار 🌷یتفکرون...یعنی فکرمیکنند...........۱۱بار 🍁🍂🍁🍂
✨امام حسن عسکری و تحسین دوست و دشمن. مقام معظم رهبری حفظ‌الله: موافقان شیعه و مخالفان غیر معتقدان، همه به فضل امام حسن عسکری سلام الله علیه، به علم او، به تقوای او، به طهارت او، به عصمت او، به شجاعت او در مقابل دشمنان، به صبر و استقامت او در برابر سختی‌ها، شهادت دادند و اعتراف کردند این انسان بزرگ، این شخصیت باشکوه، وقتی به شهادت رسید، فقط بیست و هشت سال داشت؛ این می‌شود الگو. 🍂🍁🍂🍁