فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱مراقب تراکنشهای مالی فرزندانتان باشید!
از وقتی رمز گوشیهای موبایل پیامکی شده آسیبهایی بهدنبال داشته است. 🤔
🎙با بیان:
حجت الاسلام مصطفی طالبی
🔹این کلیپ را دستبهدست برسانید
به پـدرها و مـادرهای دغدغهمند.
#مدیریت_رسانه
#مدیریت_ابزار
پروانه های وصال
امر به معروف و نهی از منکر{۱۴} 1) «اذا رأیتم الخیر فسارعتم الیه و اذا رأیتم الشر فتباعدتم عنه و کنت
امر به معروف و نهی از منکر{۱۵}
گفتار دوم ـ وجوب امر به معروف و نهی از منکر
هر چند روایتها و احادیثی که تاکنون بیان گردید، هر یک به نوعی بیانگر وجوب امر معروف و نهی از منکر از دیدگاه امام علی علیهاسلام، میباشد، اما در اینجا چند روایت دیگر را که با صراحت بیشتر نمایانگر این مسأله میباشند، میآوریم. البته در مباحث آتی هم موضوع وجوب این دو فریضه نهفته است.
1) «فرضالله ... و الامر بالمعروف مصلحه للعوام و النهی عن المنکر ردعاً للسفهاء:[21] خداوند امر به معروف را به خاطر مصلحت عوام و نهی از منکر را به خاطر کوبیدن سفیهان واجب نموده است». از این روایت علاوه بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر، حکمت تشریع آن دو نیز فهمیده میشود که عبارت از مصلحت عوام و راندن سفیهان جامعه است.
2) «کن بالمعروف آمراً و عن المنکر ناهیاً:[22] آمر به معروف و ناهی از منکر باش». امام علی علیهالسلام، در کوتاهترین عبارت، وجوب این دو فریضه را بیان داشته است.
❄️🌨☃🌨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گوشت_چرخ کرده رو همراه پیاز رنده شده و آب گرفته و سیر رنده شده (له)
و آردسوخاری و تخم مرغ و نمک و فلفل و زیره خوب ورز میدیم
میذاریم یخچال نیم ساعت استراحت کنه
بعد از موادمون به اندازه یه گردو درشت (نارنگی) برمیداریم و روی نایلون (کیسه فریزر) باز میکنیم و داخلش #پنیرپیتزا ورقه ای میذاریم البته (یک طرف) بعد مثل فیلم تا میکنیم و لبه ها رو با انگشت فشرده میکنیم
یعنی به شکل نیم دایره در بیاد
و داخل روغن داغ سرخ میکنیم
و همراه پیاز گوجه فرنگی فلفل_سبز شیرین سرخ شده سرو میکنیم
نوش جان 😊
#نان_سیر 🥪 😋
▫️نان تست
▫️۳ حبه سیر
▫️۱ فنجان قارچ اسلایسی
▫️پنیر پیتزا فراوون
▫️جعفری خورد شده
▫️۲ قاشق کره یا روغن زیتون
🔸اول فر رو روشن کردم تا داغ بشه سیر رو رنده کردم و بهش روغن زیتون اضافه کردم و روی تست ها مالیدم بعد روش قارچ و جعفری خورد شده و پنیر پیتزا ریختم و فرستادم تو . ده دقیقه تو فر موند و آخر سر گریل رو روشن کردم تا پنیر قرمز بشه
#نثار_پلو 🍛 😋
▫️مرغ
▫️ لپه نصف پ
▫️آلبالو خشک بدون هسته:نصف پ
▫️یک قاشق سوپخوری مخلوط پودر گل سرخ، پودر زیره، فلفل سیاه
▫️نمک و زرچوبه
▫️پیاز داغ
▫️زعفران
🔸برنج و لپه و آلبالو را خیس کنین.
لپه رو بزارین تا با آب کاملا پخته بشه.
مرغ رو مثل همیشه با اب کم و زعفران فراوون و حرارت کم بزاربن تا بپزه.
برنج رو ابکش کنین.
لپه ی پخته شده رو با آلبالوی خیس کرده حسابی سرخ کنین.
کف قابلمه ته دیگ بندازین.
برنج،ادویه و لپه و البالوی خیس کرده رو لابلا بریزین و در نهایت دم کنین.
وقتی برنج دم کشید مرغ رو کنارش سرو کنین.
حتما از پیاز داغ و زعفرون برای روی پلو همراه کره با روغن حیوانی ایتفاده کنین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده_نوروزی 🌱
آموزش سبزه عید داخل بطری 👆😍
202030_418807475.mp3
11.76M
.
فایل صوتی سخنرانی در
«همایش محاکمهی باند فریدون»
💠 سخنران:
مهندس شکوهیانراد
- متخصص مطالعات سایبرنتیک
🔶🔹 محورهای موضوعی
1⃣ چطور دولت روحانی، تدبیر اتاق فکر دشمن را پیاده کرد و موجب امید آنها شد؟
2⃣ قراردادهای استعماری، محور اقدامات دولت روحانی در راستای اهداف دشمن؛
3⃣ قطعنامهی ۲۲۳۱ جهت تسلط بر زیرساختهای حساس؛
4⃣ قرارداد IXP جهت اشراف بر فضای سایبر کشور؛
5⃣ قراردادهای FATF، CFT و پالرمو جهت اشراف بر اطلاعات اقتصادی؛
6⃣ قرارداد پاریس جهت اشراف بر اطلاعات زیستمحیطی، صنایع و تحمیل استاندارد کربن؛
7⃣ قرارداد CTBT جهت اشراف بر اطلاعات موشکی؛
8⃣ مجموعهی قراردادهای ۲۰۳۰ در حوزههای مختلف؛
9⃣ قرارداد کواکس برای اتصال اهداف دشمن در سه حوزهی زیستی، سایبری و اقتصادی؛
🔟 سامانه_امید، آخرین ارمغان دولت روحانی در اشراف کامل اطلاعاتی بر تکتک مردم بهصورت ۲۴ ساعت در ۷ روز هفته❗️
📆 برگزار شده مورخ ۲۷ بهمن ۱۴۰۰؛
یا #امام_زمان ادرکنا
علت مخالفت با #طرح_صیانت
#مرگ_بر_منافق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 مردم اوکراین دست به دعا شدند
🔹این تصاویر در گزارش زنده سی ان ان در خارکف ثبت شد.
🔹کلاریسا وارد خبرنگار سی ان ان می گوید: «گروه کوچکی از مردم در میدان اصلی جمع شده اند و زانو زده اند و دعا می کنند. زیرا در حال حاضر واقعاً این احساس وجود دارد که نمیدانیم چه چیزی در حال رخ دادن است.»
💢نیروهای ارتش اوکراین از شروع درگیری در مرز بلاروس خبر میدهند
🔹گزارشهای اولیه و تایید نشده از مشارکت نیروهای بلاروس در جنگ علیه اوکراین حکایت دارد./ راشاتودی
💢 یگان مرزی اوکراین: روسیه از شبهجزیره کریمه هم حمله کرده است
💢اوکراین : دو شهرمان سقوط کرد
🔹وزارت شرایط اضطراری اوکراین از سقوط دو شهر میلویو و گرودوشچیک استان لوهانسک به دست روسیه خبر داد.
🚨 آیا جنگ جهانی سوم که زمینه ساز ظهور #امام_زمان است، با #نفوذ روسیه به اوکراین در #ماهِ_رجب رخ خواهد داد⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ حمله روسیه به اوکراین و احتمال افزایش بیش از پیش قیمت بنزین در آمریکا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انحرافات انسان مدرن در آخرالزمان
🔸سولوگامی (ازدواج با خود)
🔸زوفیلیا (ازدواج با حیوانات)
🔸ازدواج با ربات
🔹پیدایش فاحشه خانههای حیوانی
غرب به بنبست دنیایی رسیدهاند | #ببینید
#تمدن_نکبت
#جاهلیت_مدرن
#کالانعام_بل_هم_اضل
#تکینگی_هوش_جنسی
#چشم_و_دل_سیرهای_هرزه.
📜 #حکایتی_زیبا_و_آموزنده📚
سگی از ڪنار شیری رد می شد، چون شیر را خفته دید طنابی آورد و شیر را محڪم به درختی بست.
شیر بیدار ڪه شد سعی ڪرد طناب را باز ڪند اما نتوانست…
در همان هنگام خری در حال گذر بود،
شیر به خر گفت:
اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو میدهم ، خر ابتدا تردید ڪرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز ڪرد.
شیر چون رها شد، خود را از خاڪ و غبار خوب تڪاند، به خر گفت:
من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم
خر با تعجب گفت :
ولی تو قول دادی.
شیر گفت :
من به تو تمام جنگل را میدهم زیرا در جنگلی ڪه شیران را سگان به بند ڪشند و خران برهانند دیگر ارزش زندگی ڪردن ندارد
❄️🌨☃🌨❄️
📚#داستان_تاریخی
گویند هلاکوخان مغول رو به خلیفه عباسی کرده و گفت: در هر اتاق از این قصر، ده کنیزک نازک بدن خزیدهاند، مگر تو چند زن میتوانی اختیار کنی؟
در مطبخت چند خوالیگر، طعام میپزند؟
از این سقفهای بلند و دیوارهای محکم و سراپردههای مخملین چه حاصل؟
من، هلاکو، سردار مغول از همان غذایی میخورم که سپاهیانم میخورند و بر همان اسب مینشینم که سربازانم مینشینند و بر همان زمین میخوابم که سربازانم میخوابند.
- شما که بسیاریتان عالمان دین هستید و مردان خدا، به این سردار بگویید که حکمران ظالم مسلمان را دوستتر میداریم یا حاکم کافری که به عدل حکومت کند؟
مجلس ساکت شد در سرتاسر صحن مستنصریه کسی سخن نمیگفت، هلاکو پرسشی مهم پرسیده بود، به راستی کدام یک از این دو، مردمان را نفع بیشتری میرساند؟ حکمرانی که دم از دین میزند اما بساط ظلم میگسترند و اسباب جور فراهم میکند یا حاکمی را که کافر است اما بر مردمان به عدالت و برابری حکم میکند. مجلس همچنان ساکت بود.
پیری از میانه صحن به پا خاست و گفت: های سردار فاتح مغول، پاسخ پرسش خود را از من بشنو، ما مسلمانان بغداد، حکمرانی حکمران عادل کافر را بر حکمرانی مسلمان ظالم ترجیح میدهیم و اگر این نبود، تو امروز به سادگی بر دارالخلافه مسلمین دست نمییافتی. بر ما حکمران کافری بگمار که به عدالت حکم براند. ما از حکومتی که به نام اسلام بر مسلمین ظلم کند، خستهایم....
❄️🌨☃🌨❄️
طلا باش
تا اگر روزگار آبت کرد،
روز به روز
طرحهای زیباتری از تو ساخته شود
سنگ نباش
تا اگر زمانی خردت کرد
لگدکوب هر رهگذری شوی...
❄️🌨☃🌨❄️
پروانه های وصال
❤️قسمت نود و شش❤️ عصر دوباره تعادلش را از دست داد. اصرار داشت از خانه بیرون برود، التماسش کردم فایده
❤️قسمت نود و هشت❤️
.
آب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض آلود نباشد.
+ "خیلی خب محمد جان، نترس بگو الان کجا هستید؟ تا من خودم را به شما برسانم."
- توی جاده زنجان هستیم، دارم با موبایل یک بنده خدا زنگ می زنم. به اورژانس هم تلفن کرده ام، حالا می رسد، فعلا خداحافظ....
تلفنمان یک طرفه شده بود. چادرم را جمع کردم و نشستم توی پله ها و گوش تیز کردم تا بفهمم کی از خانه ی آقای نصیری سر و صدا بیرون می آید. یاد خواب مامان افتادم،
یک ماه قبل بود، اذان صبح را می گفتند که مامان تلفن زد: "حال ایوب خوب است؟"
صدایش می لرزید و تند تند نفس می کشید. گفتم: "گوش شیطان کر، تا حالا که خوب بوده چطور؟"
- هیچی شهلا خواب دیده ام.
+ خیر است ان شاءالله
- دیدم سه دفعه توی آسمان ندا می دهند:
"جانباز ایوب بلندی شهید شد" 😟
. ❤️قسمت نود و نه❤️
.
صدای خانم نصیری را شنیدم، بیدار شده بودند. اشکم را پاک کردم و در زدم.
آن قدر به این طرف و آن طرف تلفن کردم تا مکان تصادف و مکان نزدیک ان را پیدا کردم.
هدی را فرستادم مدرسه
زنگ زدم داداش رضا و خواهر هایم بیایند.
محمد حسن و هدی را سپردم به رضا
می دانستم هدی داییش را خیلی دوست دارد و کنار او آرام تر است. سوار ماشین آقای نصیری شدم.
زهرا و شوهر خواهرم آقا نعمت هم سوار شدند. عقب نشسته بودم.
صدای پچ پچ آرام آقا نعمت و آقای نصیری با هم را می شنیدم و صدای زنگ موبایل هایی که خبرها را رد و بدل می کرد.
ساعت ماشین ده صبح را نشان می داد.
سرم را تکیه دادم به شیشه و خیره شدم به بیابان های اطراف جاده.
کم کم سر وصدای ماشین خوابید. محسن را دیدم که وسط بیابان افسار اسبی را گرفته بود و به دنبال خودش می کشید. روی اسب ایوب نشسته بود. قیافه اش درست عین وقت هایی بود که بعد از موج گرفتگی حالش جا می آمد، مظلوم و خسته.
+ ایوب چرا نشسته ای روی اسب و این بچه پیاده است؟ بلند شو....
محسن انگشتش را گذاشت روی بینی کوچکش، هیس کشداری گفت:
"هیچی نگو خاله، عمو ایوب تازه از راه رسیده، خیلی هم خسته است.
صدای ایوب پیچید توی سرم:
"محسن می رود و من تا چهلمش بیشتر دوام نمی آورم.
شانه هایم لرزید.
😔
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#شهیدایوب_بلندی
پروانه های وصال
❤️قسمت نود و هشت❤️ . آب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض آلود نباشد. + "خیلی خب محمد جان، نترس بگو ال
❤️قسمت صد❤️
.
زهرا دستم را گرفت. "چی شده شهلا؟"
بیرون وسط بیابان دیگر کسی نبود.
صدای آقا نعمت را می شنیدم که حالم را می پرسید. زهرا را می دیدم که شانه هایم را می مالید.
خودم را می دیدم که نفسم بند آمده و چانه ام می لرزد.
هر طرف ماشین را نگاه می کردم چشم های خسته ی ایوب را می دیدم.
حس می کردم بیرون از ماشینم و فرسنگ ها از همه دورم.
تک و تنها و بی کس
با چشم های خسته ای که نگاهم می کند.
قطره های آب را روی صورتم حس کردم.
زهرا با بغض گفت: "شهلا خوبی؟ تو را به خدا آرام باش"
اشکم که ریخت صدای ناله ام بلند شد.
"ایوب رفت...من می دانم....ایوب تمام شد..."
برگه آمبولانس توی پاسگاه بود.
دیدمش
رویش نوشته بود:
"اعلام مرگ، ساعت ده، احیا جواب نداد" .
❤️قسمت صد و یک❤️ توی بیمارستان دکتر که صورت رنگ پریده ام را دید، اجازه نداد حرف بزنم، با دست اشاره کرد به نیمکت بنشینم.
- "آرام باشید خانم...حال ایشان....."
چادرم را توی مشتم فشردم و هق هق کردم.
+"به من دروغ نگو، هجده سال است دارم می بینم هر روز ایوب آب می شود. هر روز درد می کشد. می بینم که هر روز می میرد و زنده می شود. می دانم که ایوب رفته است....."
گردنم را کج کردم و آرام پرسیدم:
"رفته؟"
دکتر سرش را پایین انداخت و سرد خانه را نشان داد.
توی بغل زهرا وا رفتم.
چقدر راحت پرسیدم: "ایوب رفته؟"
#شهیدایوب_بلندی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❤️قسمت صد❤️ . زهرا دستم را گرفت. "چی شده شهلا؟" بیرون وسط بیابان دیگر کسی نبود. صدای آقا نعمت را می
❤️قسمت صد و دو❤️
.
امکان نداشت ایوب برای عملیاتی به جبهه نرود و من پشت سرش نماز حاجت نخوانم. سر سجادت زار نزنم که برگردد.
از فکر زندگی بدون ایوب مو به تنم سیخ می شد. ایوب چه فکری درباره من می کرد؟
فکر می کرد از آهنم؟ فکر می کرد اگر آب شدنش را تحمل کنم نبودنش هم برایم ساده است؟
چی فکر می کرد که آن روز وسط شوخی هایمان درباره مرگ گفت: "حواست باشد بلند بلند گریه نکنی، سر وصدا راه نیاندازی، یک وقت وسط گریه و زاری هایت حجابت کنار نرود، #حجاب هدی، حجاب خواهر هایم، کسی صدای آن ها را نشنود. مواظب باش به اندازه مراسم بگیرید، به اندازه گریه کنید."
زهرا آخرین قطره های آب قند را هم داد بخورم.
صدای داد و بیداد محمد حسین را می شنیدم.
با لباس خاکی و شلوار پاره و خونی جلوی پرستارها ایستاده بود.
خواستم بلند شوم، زهرا دستم را گرفت و کمک کرد. محمد حسین آمد جلو...
صورت خیس من و زهرا را که دید،
اخم کرد.
"مامان....بابا کجاست؟" 😔
.
❤️قسمت صد و سه❤
.
زهرا دستش را روی دهان گذاشت تا صدای هق هقش بلند نشود.
محمد حسین داد کشید: "می گویم بابا ایوب کجاست؟"
رو کرد به پرستار ها ...آقا نعمت دست محمد را گرفت و کشیدش عقب، محمد برگشت سمت نعمت آقا: "بابا ایوب رفت؟ آره؟"
رگ گردنش بیرون زده بود.
با عصبانیت به پرستارها گفت: "کی بود پشت تلفن گفت حالش خوب است؟ من از پاسگاه زنگ زدم، کی گفت توی ای سی یو است؟ بابا ایوب من مرده...شما گفتید خوب است؟ چرا دروغ گفتید؟"
دست آقا نعمت را کنار زد و دوید بیرون
سرم گیج رفت، نشستم روی صندلی
آقا نعمت دنبال محمد حسین دوید. وسط خیابان محمد حسین را گفت توی بغلش
محمد خشمش، را جمع کرد توی مشت هایش و به سینه ی آقا نعمت زد.
آقا نعمت تکان نخورد: "بزن محمد جان....من را بزن....داد بکش....گریه کن محمد...."
محمد داد می کشید و آقا نعمت را می زد.
مردم ایستاده بودند و نگاه می کردند. محمد نشست روی زمین و زبان گرفت.
"شماها که نمی دانید...نمی دانید بابا ایوبم چطوری رفت. وقتی می لرزید شماها که نبودید. همه جا تاریک و سرد بود، همه وسایل ماشین را دورش جمع کردم و آتش زدم تا گرم شود، سرش را گرفتم توی بغلم....."
بغضش ترکید و با صدای بلند گریه کرد:
"سر بابام توی بغلم بود که مرد....... با..با.....ایوبم....توی بغل....من مرد....." 😭
#شهیدایوب_بلندی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❤️قسمت صد و دو❤️ . امکان نداشت ایوب برای عملیاتی به جبهه نرود و من پشت سرش نماز حاجت نخوانم. سر سجاد
❤️قسمت صد و چهار❤️
.ایوب را دیدم به سرش ضربه خورده بود، رگ زیر چشمش ورم کرده بود. محمد حسین ایوب را توی قزوین درمانگاه می برد تا آمپولش را بزند. بعد از آمپول، ایوب به محمد می گوید حالش خوب است و از محمد می خواهد که راحت بخوابد. هنوز چشم هایش گرم نشده بود که ماشین چپ می شود.
ایوب از ماشین پرت شده بود بیرون...
دکتر گفت: "پشت فرمان تمام شده بوده"
از موبایل آقا نعمت زنگ زدم به خانه
بعد از اولین بوق هدی، گوشی را برداشت:
"سلام مامان"
گلویم گرفت: "سلام هدی جان مگر مدرسه نبودی؟"
- ساعت اول گفتم بابام تصادف کرده، اجازه دادندبیایم خانه پیش دایی رضاوخاله "
مکث کرد: "باباایوب حالش خوب است؟"
بینیم سوخت واشک دوید به چشمانم:
"آره خوب است دخترم خیلی خوب است..."
اشک هایم سر خوردند روی رد اشک های آن چند ساعت و راه باز کردند تا زیر چانه ام...
صدای هدی لرزید:
"پس چرا این ها همه اش گریه می کنند؟"
صدای گریه ی شهیده از آن طرف گوشی می آمد.
لبم را گاز گرفتم و نفسم را حبس کردم.
هدی با گریه حرف می زد:
"بابا ایوب رفته؟"
آه کشیدم: "آره مادر جان، بابا ایوب دیگر رفت خیلی خسته شده بود حالا حالش خوب خوب است"
هدی با داییش کلنجار رفت که نگذارد کسی گوشی را از او بگیرد.
هق هق می کرد: "مامان تو را به خدا بیاورش خانه تهران، پیش خودمان"
+ نمی شود هدی جان، شما باید وسایلتان را جمع کنید بیایید تبریز
- ولی من میخواهم بابام تهران باشد، پیش خودمان
.
❤️قسمت صد و پنج❤️
وصیت ایوب بود، میخواست نزدیک برادرش،
حسن، در وادی رحمت دفن شود.
هدی به قم زنگ زد و اجازه خواست. گفتند اگر به سختی می افتید میتوانید به وصیت عمل نکنید. اصرار هدی فایده نداشت.
این اخرین خواسته ایوب از من بود و می خواستم هر طور هست انجامش دهم.
سوم ایوب، روز پدر بود.
دلم می خواست برایش هدیه بخرم. جبران آخرین روز مادری که زنده بود.
نمی توانست از رخت خواب بلند شود. پول داده بود به محمد حسین و هدی
سفارش کرده بود برای من ظرف های کریستال بخرند.
صدای نوار قران را بلند تر کردم.
به خواب فامیل آمده بود و گفته بود:
"به شهلا بگویید بیشتر برایم قرآن بگذارد."
قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و به سینه ام فشار دادم.
آه کشیدم: "آخر کی اسم تو را #ایوب گذاشت؟"
قاب را می گیرم جلوی صورتم به چشم هایش نگاه می کنم: "می دانی؟ تقصیر همان است که تو این قدر سختی کشیدی، اگر هم اسم یک آدم بی درد و پولدار بودی، من هم نمی شدم زن یک آدم صبور سختی کش"
اگر ایوب بود، به این حرفهایم می خندید.
مثل توی عکس که چین افتاده زیر چشم هایش
#شهیدایوب_بلندی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨﷽✨
🌺 تا خدا هست ناامیدی چرا ؟
✍ قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿ سوره زُمَر/53﴾
آیه ی فوق یکیاز امیدبخشترین آیات قرآن کریم است.تعبیراتی که در این آیه بکار رفته شایسته توجه و تامل بسیار است:
1) می فرماید به "بنده گان من" بگو.
خدای متعال در اینجا بنده گان را به "خود"ش نسبت می دهد و این خیلی دلچسب و جان نواز است.
2) بجای گناه و تعدّی از واژه ی"اسراف" استفاده کرده است. اسراف یعنی زیاده روی. زیاده روی و تعدی در حق "خود"! چون آدمی هر کاری که می کند- اعم از نیک و بد- اثرش درواقع به خودش بر می گردد ولاغیر( هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی).
3) لاتقنطوا یعنی ناامید نشوید؛ ناامید از چه؟ از رحمت خداوند!
4) یغفر الذنوب جمیعا. غفران و بخشایش خداوند شامل بعضی از گناهان نمی شود بلکه همه ی گناهان را در برمی گیرد.
از خدای رحمان و رحیم البته جز این انتظارى نمى توان داشت. خدایی که رحمتش بر غضبش پیشى گرفته است .
اصلا نکته مهم اینجاست که خداوند بندگان را براى رحمت آفریده است، نه براى گرفتن انتقام و عذاب کردن و زجر دادن.
❤️ چه خدای پرمهر و دوست داشتنی و لطیفی از این خدا ناامید شده ای؟
❄️🌨☃🌨❄️
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
✅متکبرها به بهشت نمیروند
✍️امام علی علیه السلام: خداوند، مخلوقات خود را آزمایش میکند، تا بد و خوب از هم مشخص شوند و تکبّر و خودپسندی را از آنها دور کند. پس، از آنچه خداوند نسبت به ابلیس انجام داد عبرت گیرید، زیرا اعمال فراوان و کوششهای مداوم ابلیس با تکبّر از بین رفت. او شش هزار سال عبادت کرد، امّا با ساعتی تکبّر، همه را نابود کرد.
چگونه ممکن است پس از ابلیس، فرد دیگری همان اشتباه را تکرار کند و سالم بماند؟ نه؛ هرگز! خداوند هیچگاه انسانی را برای عملی وارد بهشت نمیکند که برای همان عمل، فرشتهای را محروم کرده است.
📚نهج البلاغه، خطبه192
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
✨﷽✨
🌺 تا خدا هست ناامیدی چرا ؟
✍ قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿ سوره زُمَر/53﴾
آیه ی فوق یکیاز امیدبخشترین آیات قرآن کریم است.تعبیراتی که در این آیه بکار رفته شایسته توجه و تامل بسیار است:
1) می فرماید به "بنده گان من" بگو.
خدای متعال در اینجا بنده گان را به "خود"ش نسبت می دهد و این خیلی دلچسب و جان نواز است.
2) بجای گناه و تعدّی از واژه ی"اسراف" استفاده کرده است. اسراف یعنی زیاده روی. زیاده روی و تعدی در حق "خود"! چون آدمی هر کاری که می کند- اعم از نیک و بد- اثرش درواقع به خودش بر می گردد ولاغیر( هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی).
3) لاتقنطوا یعنی ناامید نشوید؛ ناامید از چه؟ از رحمت خداوند!
4) یغفر الذنوب جمیعا. غفران و بخشایش خداوند شامل بعضی از گناهان نمی شود بلکه همه ی گناهان را در برمی گیرد.
از خدای رحمان و رحیم البته جز این انتظارى نمى توان داشت. خدایی که رحمتش بر غضبش پیشى گرفته است .
اصلا نکته مهم اینجاست که خداوند بندگان را براى رحمت آفریده است، نه براى گرفتن انتقام و عذاب کردن و زجر دادن.
❤️ چه خدای پرمهر و دوست داشتنی و لطیفی از این خدا ناامید شده ای؟
❄️🌨☃🌨❄️
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5