#شورغوره 😋
۵ لیوان آب را در ظرف ریخته+ ١لیوان سرکه سفید برای هرلیوان اب ١قاشق نمک هم میریزم روی شعله میزاریم تاجوش بیاد بعد ازچند جوش خاموش میکنیم سرد که شد روی غورها میریزیم در یخچال نگهداری شود
#نوشیدنی_ژله🥂
یه بسته پودر ژله با طعم دلخواه رو با یک لیوان آب جوش حل میکنیم به صورت بنماری شفاف میکنیم بعد نصف لیوان آب سرد رو بهش اضافه میکنیم میذاریم یخچال تا ببنده .
آب و شکر رو روی حرارت حل میکنیم (فقط گرم بشه تا شکر حل بشه) بعد میذاریم تو یخچال تا خوب سرد سرد بشه .
ژله رو با چنگال یا هر وسیله دیگه ای خورد میکنیم (تیکه های خیلی ریز ) .
به تخم شربتی آب جوش میریزیم تا لعاب دار بشه
ژله ؛آب سرد و تخم شربتی رو همه باهم مخلوط میکنیم
آب باید اندازه ای باشه که شربت نه خیلی سفت نه خیلی شل باشه
با نی آیس پک بنوشید
19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧕#هنرمندانه
🔴کوبه (کبه برنجی ) 🍚🍚
👩🍳مواد لازم
⬅️برنج ۴ پیمانه
⬅️۵ پیمانه آب
⬅️نمک وفلفل سیاه و آویشن و پاپریکا و زیره هر کدوم ۲ قاشق چای خوری
⬅️زرد چوبه ۱ قاشق چای خوری
⬅️گوشت نیم کیلو
⬅️پیاز ۱ عدد
⬅️گشنیز جعفری نصف پیمانه
⬅️بادوم زمینی ۲۰ عدد
این #خورشت از معروف ترین #غذاهای #شمال_ایران است که به اسامی باقالا قاتق ، باقالا خورش و گاهی خورش گل در چمن معروف میباشد ؛ لوبیای استفاده شده در این خورش از خانواده لوبیا چیتی است که به نامهای لوبیا کشاورزی ، لوبیای رشتی یا #پاچ_باقالا هم معروف میباشد.
#باقالی_قاتق
تخم مرغ ۲تا ۳ عدد باقالی کشاورزی(لوبیا رشتی) پاک کرده ۱۲۰ گرم شوید به مقدار لازم (من طبق ذائقه خانواده مقدار شوید رو بیشتر زدم. )
نمک و فلفل
سیر۴،،،۵ حبه بزرگ
کره به میزان لازم
باقالی ها رو از چند ساعت قبل با اب گرم خیس میکنیم و پوست میگیریم کره رو داغ میکنیم .باقالی ها رو میریزیم و تفت میدیم بعد سیر رو رنده میکنیم و تفت میدیم. نمک و فلفل و زردچوبه رو اضافه میکنیم و در اخر شوید رو اضافه کرده و یه کم تفت میدیم
و اب میریزیم میزاریم بجوشه و زیرشو کم میکنیم تا باقالی ها بپزه و ابش کم بشه.وقتی ابش کشیده شد و جا افتاد .تخم مرغها رو توش میشکنیم یا همونجور درشو میزاریم پخته بشه یا هم میزنیم میزاریم تخم مرغ خوب مخلوطش بشه .کمی هم بزارید با تخم مرغ بجوشه اب اضافیش بره .باقالی قاتق ما حاضره درست کنید و لذت ببرید و نوش جان کنید.
14.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نظرات مردمی درباره برنامه زندگی پس از زندگی
تجربه گران مرگ موقت می توانند تجارب خود را به نشانی زیر با ما در میان بگذارند:
وبگاه دریافت تجربه های مرگ موقت :
zendegitv.com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالمی که در آن,زمان معنا ندارد...
قسمت بیست و ششم آقای فدایی
تجربه گران مرگ موقت می توانند تجارب خود را به نشانی زیر با ما در میان بگذارند:
وبگاه دریافت تجربه های مرگ موقت :
zendegitv.com
14.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتی عجیب از یک تجربه نزدیک به مرگ
🎙#استاد_رائفی_پور
دوستی با بزرگان - @Ostad_Shojae.mp3
2.36M
#تلنگری
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
✖️ تا یقهی نَْفسِمون را نگیریم، و رامَش نکنیم،
✖️تا از مزهی رفاقتهای دنیا، به سمتِ مزهی رفاقتهای غیب، تغییرِ میل ندهیم،
✖️تا در برزخ برای خودمان رفیق و آشنایی که قلبمان را در خودش حل کند، دست و پا نکنیم؛
بعد از وفات در برزخ، غریبه و تنهاییـــم !
💥کمی دیر نیست؟
چند روز دیگر تا سفر ما، به این دیار غریبه، باقی مانده است؟
8.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢روایت دیدار دختر جوان با ارواح مقدس در کما
پروانه های وصال
#قسمت_دوازدهم_رمان_تمام_زندگی_من: گرمای تهران ما چند ماه توی خونه پدر و مادر متین بودیم … متین از
#قسمت_سیزدهم_رمان_تمام_زندگی_من:
اولین رمضان مشترک
تمام روزهای من به یه شکل بود … کم کم متوجه شدم متین نماز نمی خونه … نمی دونم چطور تا اون موقع متوجه نشده بودم … با هر شیرین کاری، حیله و ترفندی که بلد بودم سعی می کردم به خوندن نماز ترغیبش کنم … توی هر شرایطی فکر می کردم اگر الان فلان شهید بود؛ چه کار می کرد؟ …
اما تمام تلاش چند ماهه من بی نتیجه بود …
اولین رمضان زندگی مشترک ما از راه رسید … من با خوشحالی تمام سحری درست کردم و یه ساعت و نیم قبل از اذان، متین رو صدا کردم … اما بیدار نشد …
یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش کردم …
– متین جان، عزیزم … پا نمیشی سحری بخوری؟ … غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟ …
با بی حوصلگی هلم داد کنار …
– برو بزار بخوابم … برو خودت بخور حالت بد نشه …
برگشتم توی آشپزخونه … با خودم گفتم …
– اشکال نداره خسته و خواب آلود بود … روزها کوتاهه … حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد …
و خودم به تنهایی سحری خوردم …
بعد از نماز صبح، منم خوابیدم که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم … چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم … نشسته بود صبحانه می خورد … شوکه و مبهوت نگاهش می کردم … قدرت تکان خوردن یا پلک زدن رو هم نداشتم …
چشمش که بهم افتاد با خنده گفت …
– سلام … چه عجب پاشدی؟ …
می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد … فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید …
– م … م` …
همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت …
– جان متین؟ …
رفت سمت وسایلش …
– شرمنده باید سریع برم سر کار … جمع کردن و شستنش عین همیشه … دست خودت رو می بوسه …
همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش … اما اون روز خشک شده بودم … پاهام حرکت نمی کرد …
در رو که بست، افتادم زمین …
ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده:سيد طاها ايماني
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁