پروانه های وصال
...برگشتی که چی رو درست کنی ؟؟...بند زندگیت پاره است ...نمی خوام باز عصبی ورنجیده ببینم دخترم رو ..
بوده ؟؟.خب اگر اطالعات میخواسته اززنش چرا باید میومد اینجا ؟؟باید از برادرش میپرسید دیگه
؟؟..ارسن شوهرم بوده ؟؟..
یک لحظه نگاهم افتاد به محمد ..احساس کردم دارم با فکر کردن به ارسن به محمد خیانت
میکنم ..
حتما بس فکر کردم که زنش رو یادم بیارم اون خواب رو دیدم ......بلند شدم ورفتم سمت محمد
که داشت با سارا حرف میزد ..یهو خودمو انداختم بینشون ..محمد غش غش خندید وسارا هم
گفت :سپیده دستم له شد .
با مزه گفتم :اوخی ..له شدی !!..
محمد دستمو گرفت وگفت :ساکت رو بستی از فدا راهی میشیم ..پیش به سوی کیش ..
سارا پوفی کرد بلند شد رفت ...گونشو بوسیدم وفتم:بله اقا ..وسایلم رو برداشتم ...
لبخند زد وگفت :ظهر اون اقاه چیکار داشت ؟؟.مکث کردم وگفتم :میگفت فامیلم نائینی هست ..فکر کنم برادر اتوربود ..میگفت با زنش مشکل
داره اسم زنشم دالرامه ..بعد ازم پرسید که چند ماه پیش باهم اشنا شدیم وزنش خیلی ازمن
میگفته ..فکر کنم زنش رو گم کرده بود که از من میپرسید دالرام کجاست واین حرفا ..منم هیچی
یادم نیومد ..خیلی فکر کرده بودم سرم داشت میترکید ازدرد ..تو اشپز خونه یک دونه قرص
خوردم که امد داخل ..خیلی پررو بود ..قرصام رو نگاه کرد وبچه اش رو داد تا مراقبش باشم یکم
..هی سوال میپرسید منم دیدم هیچی نمی دونم بچه اش رو دادم امدم باال خوابیدم ..تا وقتی که
مامان امد ...
خواستم از خوابم بگم که هی یکی میگفت زن ارسن هستی اما هیچی نگفتم ..مطمئنا بس فکر
کردم که همسر اون رو یاد بیارم این خواب اشفته رو دیدم ..
کنار محمد بودم واونم حرف میزد از امروز وکارهای که کرده ..انقدر چشمام میسوخت وخسته بودم
که رفتم تو بغلش وگفتم :محمد بریم بخوابیم ...دارم بی هوش میشم از خسته گی ..
لبخند زد وگفت:بانو امر کنند ..بدوبرو ..منم کارام رو که بکنم میام ...
بوسیدمش که لبخند زد وگفت :اگه خوابیدی شبت بخیر ...رفتم داخل اتاق ونفهمیدم کی خواب
رفتم ...
بلند شدم رفتم سمت پنچره اتاقم خیلی هوا گرم بود ..باد که وزید به داخل اتاق ...حالم بهتر شد
...نگاه کردم به پایین ..یک مرد بود که انگاری توجایی گیر کرده بود ..دستش رو به طرف باال دراز
کرده بود ..لباش تیکون میخورد اما هیجی نمی فهمیدم چی میگه ...دستش رو هی چنگ میزد به
اطراف تا تو اون مرداب پایین نره ..کیه ؟؟؟...یهو برگشت ...جیغ کشیدم ...بابام بود که نصف
صورتش سرخ بود وبه طرف دیگه صورتش کبود وسیاه میشد ...دستش رو دراز کرده بود صدام
میزد سپیده بیا ...سپیده کمکم کن دربیام ...
یهو کشیده شد پایین ...جیغ میکشیدم ومیگفتم :بابا ....
با پاشیده شدن چیزی رو صورتم چشم باز کردم ...تا چشمم افتاد به اتاقم وحالتی که خودم هستم
نفسی از سر اسودگی کشیدم ...صورت خواب الود اما نگران محمد جلوم بود ..از گردنش اویزون
شدم وگفتم :وای محمد ..بابام ....بابام ...
۲۰۸
پروانه های وصال
بوده ؟؟.خب اگر اطالعات میخواسته اززنش چرا باید میومد اینجا ؟؟باید از برادرش میپرسید دیگه ؟؟..ارسن ش
دست کشید رو موهام وگفت :خب بابات چی ؟؟اروم باش همش خواب بود ...ضربه ای به ئر اتاق
خورد وصدای مامان امد که گفت :بچه ها چیزی شده ؟؟..
محمد خواست بره که دستام رو محکمتر گرفتم دورش ..خندید وگفت :اجازه برم به مامان نگرانت
بگم چیز خاصی نیست ؟؟..
چیزی نگفتم کگه سرم رو از روی بازوش بلند کرد ووقتی دید دارم گریه میکنم ..گرفتم تو بغلش
وگفت :چی مگه میدی ؟؟..سپیده جان حرف بزن ؟؟..
لرزش فکم رو نمی تونستم نگه دارم ...نمی خواستم بابام رو که واسه من انقدر عزیز بود رو تو
اون حالت ببینمش ...نمی خواستم پدری که واسه منه واز تعریف های که سارا ازش کرده بود
وبرای من اسطوره همه چی بود اون طوری ببینم ...مثل بچه ها شده بودم که دارن فرار میکنند از
چیزی ...صدای محمد امد که گفت :خیلی ببخشید مامان اما چیزی نیست سپیده خواب بد دیده ..
صدای مامان امد که گفت :خدا لعنتش کنه که ارامش دخترم رو گرفته با حضورش ...
بلند شدم رفتم سمت روشویی ..محمد دستی به گردنش کشید ودراز کشید ..صورتم رو چندبار اب
زدم امدم بیرون ..که نیم خیز شد وگفت :بهتری خانومی ؟؟
لبخند کم رنگی زدم وگفتم :خیلی ببخشید که بد خواب شدی ..راحت باش ..بازم ببخشید ..
اخم کرد وگفت :چراعین این غریبه ها باهام حرف میزنی ..شوهرتم ها ..بگو چی شده ؟؟
جانمازم رو پهن کردم وگفتم :شما راحت بخواب یک خواب بود همین ...
خودشو پرت کرد رو تخت وگفت :انقدر غریبه ندون منو ...این کارت رو اعصابمه ..
حرفی نزدم ...چراغ رو خاموش کردم وایستادم به نماز ...استرس بدی داشتم ...مخصوصا وقتی
یادم میومد که پدرم اون شکلیه ...دوروکعت نماز خوندم که هم ارامش خودم برگشت هم فکر کنم
حال بابام بهتر شد ...چادر رو تا کردم ورفتم سمت تخت ...محمد چشماش رو بسته نمی دونستم
خوابه یانه ؟؟..اما حرفی نزدم ..به باالی تخت نشستم وسرم رو گذاشتم رو زانو هام ...چشم بستم
وفکر کردم که چرا اونجوریه ....خودم به دنیای اخرت ایمان داشتم ..مطمئنا که یک مشکلی داره
که کمک میخواست وداشت عذاب میدید ......
دست محمد رفت رو انگشت پام وبه پهلو به طرفم دارز کشید وگفت :خانومم چی شده ؟/..نمی
خوای حرف بزنی با من ؟؟...
اباژور رو خاموش کردم وگفتم :باز دوباره بیدارت کردم ؟؟.
اخم کرد وجدی گفت :باشه حرف نزن ...
رفت اونور گرفت خوابید..دستمو گذاشتم رو بازوش وخواستم حرفی بزنم که گفت :هیسسسس
....بخواب ....
مشت زدم تو بازوش وگفتم :ماشااهلل از صدتا دخترم که بدتری تو ..
حرفی نزد که دستمو بردم تو موهام وگفتم :خواب بابام رو دیدم که انگاری تو مردابی گیر کرده بود
..نصف صورتش قرمز بود ونیمیش سیاه ..دستش رو به طرفم گرفته بود واز من کمک میخواست
...بغض کردم وادامه دادم :تاحاال اونطوری ندیده بودمش ...وای محمد خیلی بد بود ...
کشیدم سمت خودش وگفت :همین فردا یک خیرات بزرگ واسه پدرت میدیم که ثواب داره ...االن
خوبی ؟؟..
نفس عمیقی کشیدم وبا مکث گفتم :مرسی محمدحسین ...
اونم مکثی کرد ورفت اون طرف وگفت :داشتی نا امیدم میکردی ؟؟فکر میکردم هنوزم منو غریبه
میدونی ...سپیده هر حرفی هست رو بهم بگو ...هیچ وقتم فکر نکن که میخوام عصبی شم یا
ناراحت ..تو حرف بزن با من ...همون طور که من با تو درباره همه چی حرف میزنم ..خوشم نمیاد
وقتی با هم هستیم تو دنبال کاری باشی منم همین زوری ..بنظر من وقتی دونفرباهم هستن توخونه
..تمام وقتشون بهم تعلق داره ونباید هیچ کار دیگه ای مشغول باشن ..پس متوجه هستی ...این
یکی از قانون های منه ...
واسه این که از دلش دربیارم به طرفش نیم خیز شدم وگفتم :بله عاشق قوانین تون هستیم محمد
اقا ...
خنید وبه شوخی گفت :اخ ..اخ ...همچین خر میشیم با لفظ اقا ..
خندیدم وگفتم :فردا کی میریم ؟؟..
به ساعت نگاه کرد و.گفت :ساعت نه پرواز میکنم
همین طور اروم حرف میزدم ومتوجه نشدم کی خوابم برد ...
تو عالم خواب غرق بودم که صدای سارا رو شنید که بلند گفت :اقا سید زود عیدی منو رد کن بیاد
من فقط ده هزار تومان به باال حساب میکنم عیدی رو بخوای خسیس بشی پنچ تومان بدی
همچین میزنمت که سپیده بی شوهر بشه ..عیدت مبارک اقاسید ...
زیر لب غرغر کردم وغلتی زدم که سرم بشدت دردناکتر شد تموم دیشب رو خواب های اشفته
میدیدم ..با صدای خش دار بخاطر خواب گفتم :محمد ..
تندی امد داخل ..قدم برداشت سمتم وگفت :چی شده خانومم ...
سرم رو ماساژدادم وگفتم :میشه یک مسکن قوی بدی به من سرم داره ازدرد میترکه ..کل دیشب
رو خواب های اشفته دیدم ...
مکثی کرد وبعد درازم کشوند ومشغول ماساژدادن سرم شد .....همین طور هم گفتم :من یک
۲۰۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رئیسی فقط ۱۰۰ روز فرصت داره ، وگرنه کار تمامه
🔻 مطالبه از رئیسجمهور در فرصت باقیمانده
(لطفا همه نشر دهید تا به دست رئیسجمهور و مسئولین برسه)
(پاسخ: مرتضی کهرمی )
#حجاب
دو تا گنجشک بودن..
یکی داخل اتاق ،
یکی بیرون پشت شیشه
گنجشک کوچولو از پشت شیشه گفت: من همیشه باهات میمونم.......قول میدم!
و گنجشک توی اتاق فقط نگاهش کرد........!!
گنجشک کوچولو گفت :من واقعأ "عاشقتم" !! اما گنجشک توی اتاق فقط نگاش کرد....!! امروز دیدم گنجشک کوچولو پشت شیشه اتاقم "یخ زده" اون هیچوقت نفهمید ......گنجشک توی اتاقم "چوبی" بود !
حکایت بعضی ماهاست .......... خودمونو نابود میکنیم، واسه "آدمای چوبی" کسانی که نه ما رو میبینن ، نه صدامونو میشنوند..
ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ :
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻌﯿﺪ ﻧﯿﺴﺖ.
❄️🌨☃️🌨❄️
آیت الله مجتهدی تهرانی ره:
چشمی که در راه خدا شب زنده دار است و سحرها از خواب بر می خیزد و #نمازشب می خواند، چنین چشمی در روز قیامت گریان نیست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایتی عجیب از موجود وحشتناکی در برزخ که بازتاب اعمال دنیاست
▪️این قسمت: به خدا میسپارمت
▫️تجربهگر : آقای بهروز عظیمی
#امام_زمان
#شعبان
#سیاحت_غزب
🔰🏐
🔰
هنگامی که انسان از بستر لذتبخش خود برخیزد در حالی که چشمانش خواب آلوده است برای اینکه با نماز شبش پروردگار خود را خشنود کند، خداوند در مقابل فرشتگانش به او مینازد و میفرماید: آیا بنده مرا نمیبینید که از رختخواب گوارایش برخاسته برای نمازی که من بر او واجب نکردم. گواه باشید که او را بخشودم.)
#نماز_شب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹کسی از آیت الله بهجت می پرسد: «بهترین شیوه ارتباط با امام عصر در عصر حاضر چیست؟» بشنوید پاسخ آیت الله را...
🎙#آیت_الله_بهجت(رحمت الله علیه)
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
#نماز_شب
💜آیت الله مظاهری:
💜یک نمازشب می تواند زمین و زمان را به هم بدوزد،این نماز شب کارها می کند.این نمازشب مرحوم محقق همدانی تحویل جامعه میدهد.
💜این نمازشب نه تنها حاجت میدهد،بلکه انسان میتواند به واسطه آن نمازشب،درخت رذالت را از دل بکند و حسود و متکبر و خودخواه نباشد و دنیا طلب نباشد.البته خدا می دهد؛اما واسطه نماز است.
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
#نماز_شب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💟 حالا هر قفلی که میخواهد بر درگاهِ خانهات باشد.
💟 آسوده باش که عشقِ خدا پیچکی ست که دیوار نمیشناسد، این عشق از دیوارِ دلِ تو نیز بالا میرود
💟 آرامشِ من صدهزار مرتبه شکرت که هرجا خسته شدم خودت نورِ امید به قلبم بخشیدی و حالِ دلم و خوووب کردی، شکرت که دارمت
🌟شبتون بخیر و در پناه خدا🌟
دعای امروز 🌷❤️🌷
خدایا 🙏
🌾 دراین روزهای پایانی سال
🌸روزی مان
🌾را وسعت بده و برکتش
🌸 را زیاد کن
🌾خدایا یاری مان کن
🌸در راه خیر و کمک
🌾به دیگران پیش قدم باشیم
🌸خدایا خانواده و مردم کشورم را
🌾سلامت بدار و مشکل گشای
🌸 زندگیشان باش
🌾 و در آخرین سه شنبه سال ۱۴۰۱
🌸بهترینها را برای همه مقدر بفرما
آمین یا الرَّحْمَ الرّاحِمین 🙏
ای مهربان ترین مهربانان 🙏
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌸🍃
✨در آخرین سه شنبه سال
🌸الهی هیچ دلی تنگ نباشه
✨الهی هیچ کسی
🌸مریض یا مریضدار نباشه
✨الهی هیچ کسی محتاج نباشه
🌸الهی کسی شرمنده نباشه
✨الهی شرف و انسانیت را مبدأ
🌸تمام خواسته هایمان قرار ده
✨از تکبر و غرور و سوء ظن
🌸و نفرت و کینه دورمان کن
✨کلاممان به دروغ، آلوده نباشد
🌸عزیزانم همیشه شاد
✨و خوشبخت باشند
آمین...🙏
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼در آخرین سهشنبه اسفند ماه
💫برای سلامتی و ظهور
🌼آقا امـام زمان (عج )
💫صلواتی ختم کنیم به نیت
🌼تعجیل در فرج حضرت ولی عصر
💫ارواحنا لتراب مقدمه الفداء
🍃🌼اللّهُمَّصَلِّعَلي
🍃🌼مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🍃🌼وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبحتون بخیر 🌸🍃
روزتان پراز شادی و آرامش
لحظه هایتان مثل گل 🍃🌸
باطراوت و پراز
عطر خوش زندگی
ان شاءالله
خنده هاتون جنس دریا🌸🍃
قدم هاتون جنس
صخره و کوه
هدفهاتون روی روال
وحالتون خوب خوب باشه🌸🍃
🌸🍃