eitaa logo
پـــروانـگـــــی
2.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
﷽ جایگاهی برای رشد https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a 🦋 کانال پروانگی: ۱۴۰۱/۹/۵ کپی مطالب آزاد با ذکر #صلوات برای تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج و شادی روح پدر و مادرم❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 گر چہ‌ یک‌ عمر، من‌ از دلبر خود بۍخبرم لحظہ‌اۍ نیست‌‌‌ کہ‌ یادش‌‌‌ برود از نظرم 🦋 @Parvanege ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پـــروانـگـــــی
﷽؛ می‌رسد روزی تو انتخاب اول و آخر تمام دنیا خواهی بود... @Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ خـدایا! به عشقت، پرده‌ی صبح را از پنجره‎ی احساسم که رو به بی‌کرانه‌‎های آسمان و دریای توست باز می‌کنم و آرامش را، از نور تو تمنا می‎کنم برای تک تک دوستان پروانگی 🦋 🌸بسم الله الرحمن الرحیم ✨الهـی به امیـد تـو @Parvanege
10.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼نمایی زیبا از آبشار بهشتی آبملخ استان اصفهان ‌ @Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌☘ السَّلامُ‌ عَلَيْكَ‌ یا‌ بقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه @Parvanege
🌹 یا صاحب‌ الزّمان! نبودنتان را چگونه باور کنیم؟ وقتی پُر شده قلبمان، از دوست داشتنتان!...♥️ @Parvanege
🌿 همون لحظه که تصمیم می‌گیری قلبت رو وابسته‌ی عج کنی؛خواسته‌های دنیایی و مجازی تمام تلاشش رو می‌کنه تا تو رو به خودش وابسته کنه...! 🌸🌼🌸 @Parvanege
💎امام رضا علیه‌السلام: «تعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ لاَ تَفْضَحْکُمْ‏ رَوَائِحُ الذُّنُوبِ...» «با استغفار خود را معطّر کنید، تا بوی بدِ گناهان شما را رسوا نکند...» 📚امالی الطوسی، ص ۳۷۲ @Parvanege
☘ روز هیچ عملی برتر از بر محمد و آل محمد نیست🌺 @Parvanege
🔹🔸🔹🔸 نفس عمیقی کشیدم، پایان برگه خیلی بزرگ نوشتم: «خداجون ممنونم.» خودکارم رو که زمین گذاشتم ساعت نزدیکای پنج بود. از پشت پنجره نگاهی به بیرون کردم. سکوت تنها چیزی بود که به گوش میرسید. سرم رو به دیوار تکیه دادم و به فردایی فکر می کردم که قراربود هرسه نفرمون رو وارد مسیر جدیدی بکنه. مهداد: صبح روز بعد هنوز هوا روشن نشده بود که رسیدم به روستا حتی‌الامکان نمی‌خواستم تا زمانی که وقتش برسه کسی تو روستا من رو ببینه . ساعت چهارونیم بود که رسیدم دم درخونه شهرزاد... نمی تونستم برم عمارت پس باید میرفتم پیش شهرزاد که اونم مطمئن بودم الان خوابه. در زدم... ولی جواب نداد. ای خدا الان دقیقا باید چه خاکی برسر میر۶یختم ساعت پنج صبح تو این تاریکی هوا. نگاهی به دیوار حیاط انداختم تقریبا کوتاه بود و میشد از روش پرید. آهی کشیدم. نگاه کن تو رو خدا به خاطره این خان بابا، کارمون به کجا کشیده که باید از دیوار دختر مردم بالا برم. رفتم طرف دیوار نگاهی به اطراف انداختم تا مطمئن بشم کسی اون اطراف نیست؛ همینم مونده یکی ببینه، انگه دزدی هم بهم بزنن... دست انداختم و خودم رو از روی دیوار کشیدم بالا و پریدم تو حیاط... خوب این از این... رفتم طرف درخونه، از شیشه‌ای که داشت نگاهی به داخل خونه کردم. شهرزاد روی تخت خوابش برده بود. ضربه ای به در زدم. اول جواب نداد. باضربه‌ی دوم دیدم که از جاش پرید و خواب آلو اومد دم در با باز شدن در و دیدن من دم در... شش متر ازجایش پرید... نمی‌دونم چه طوری شیرجه زد به داخل. خنده‌ام گرفته بود... خانم دکتر دیوونه. شهرزاد: صبح با ضربه‌هایی که به در می‌خورد از تخت پریدم. خواب آلو خواب آلو بدون اینکه ببینم کی پشت درهست، درو باز کردم که باقیافه خندان مهداد روبه رو شدم تازه فهمیدم شال سرم نیست، برای همین شیرجه زدم به داخل و اولین شالی که دم دستم بود رو سرم کردم. ای نمیری مهداد، این طوری آدم رو سوپرایز می کنی... فکر کنم داشت مقابله به مثل دیروز رو می‌کرد. دستی به سرو روم کشیدم و درو باز کردم. دست به سینه به دیوار تکیه کرده بود و یه لبخند واضحی هم رو صورتش خودنمایی می‌کرد. از جلوی در رفتم کنار و گفتم: ...