#سلام_امام_زمان❤️
مولای من
چشم وجودمان
خیره به نورِ حضور شماست
و دست استغاثه
و روی حاجتمان
متوسل به درگاهتان
تا خداوند طلعت رشیدتان را
به ما بنمایاند.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان #طوفان_الاقصی
@Parvanege
💓سلام بر دوستان پروانگی
🍁صبحتون بخیر
💓قلبتون مملو از عشق
🍁زندگیتون سرشار از نیکی
💓دلتون مثل دریا
🍁وسیع و بخشنده
💓و قلبتون، مثل آسمان آبی
🍁پهناور و مهربان
💓روزتون پرخیر و برکت🙏
#صبحتون_بخیر
#امام_زمان
@Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁☕️الهی
🍁☕️که امروزتون
🍁☕️پر از انرژی مثبت
🍁☕️شادی و
🍁☕️موفقیت و
🍁☕️آرامش باشه
#شکرگزاری #امام_زمان
@Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"بعضی از آدمها ترجمه شدهاند
بعضی از آدمها فتوکپی آدمهای دیگرند
بعضی از آدمها با چند درصد تخفیف به فروش میرسند
بعضی از آدمها فقط جدول و سرگرمی دارند
بعضی از آدمها خطخوردگی دارند
بعضی از آدمها را چندبار باید بخوانیم
تا معنی آنها را بفهمیم
و بعضی از آدمها را باید نخوانده کنار بگذاریم...
از روی بعضی از آدمها باید مشق نوشت
از روی بعضیها جریمه!"
✨دکترالهیقمشهای
#انگیزشی
@Parvanege
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با این روش فلفل دلمه ای را تا یکسال نگهداری کن
#فلفل_سبز🌶
#فلفل_دلمه🫑
𖣥☼𖣥☼𖣥☼𖣥☼𖣥☼𖣥☼𖣥☼𖣥☼
ابتدا فلفل دلمه و فلفل کاپیا رو تمیز میشوریم،سپس سر اونرو جدا کرده و داخلش رو تمیز میکنیم،کلاهک فلفل رو به صورت عمودی داخلش قرار میدیم و در آب جوش ۵ دقیقه میجوشونیم و کنار میزاریم تا خنک بشه.🫑🫑🫑🫑
سپس کلاهک رو دوباره عمودی داخلش میذاریم و در زیپ کیپ قرار میدیم و با نی هوای آنرا خارج کرده و محکم میبندیم با این روش یکسال میتونین نگهداری کنین داخل فریزر😍❤️
#ترفند #آشپزی
@Parvanege
💕
برای دوام زندگیتون همیشه
به همسرتون"احساس خوب" بدید...
💥 احساس خوب یعنی چی❓
یعنی احساس کنه که:
مهمه، ارزشمنده، بهش نیاز دارید.💫
#سیاستهای_همسرداری
@Parvanege
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃
🌺🍃
#دلارام_خان
#پارت_۴۷
اشکهای صورتش را با آستین لباسش پاک کرد. بلند شد روبروی همسرش نشست. آب دهانش را قورت داد و با صدایی که زیر فشار بغض خفه شده بود لب زد: چه خاکی به سرمون شد صالح این دختره رام شدنی نیست! اگه چیزی که میگی حتی یه ذره هم درست باشه نمیتونیم سر دلارام قمار کنیم! تو عمارت خان بدون حامی و بدون ما دو ماه نشده باید جنازهشو تحویل بگیریم، یه کاری بکن!
آقاصالح چیزی نگفت. تکیهاش را به دیوار داد. پاهایش را جمع کرد. آرنجش را روی پاهایش گذاشت و صورتش را بین دستانش گرفت، آقا صالح دیگر
نسرینخانم را دلداری نداد. نگفت که نگرانیش بیجاست! تنها باری بود که نسرین خانم از این همنظری وحشت کرد! دیگر نتوانست مقاومت کند و زد زیر گریه. از شدت گریه روی زمین خم شد یک دست روی صورتش بود و دست دیگر تکیهگاهش.
دلارام به سمت مادرش دوید. دستش را روی شانهاش گذاشت و کنارش روی زانو نشست.
_بابا... مامان چش شده؟
دلارام با چشمان قرمز و تر پرسید. لبهایش را به سختی تکان میداد.
صدای خَش افتادهاش به دل پدر چنگ انداخت.
_بابا؟ تو رو خدا! چی شده؟ بگو به من!
آقاصالح به چشمان دلارام نگاه کرد. چشمانش متورم شده بود و رگههای قرمز سراسر آن را در بر گرفته بود. چشمهایی که آقاصالح با نگاه کردن به آن تمام نگرانیهایش را فراموش میکرد.
_ چیزی نشده دخترم. نگران حال توه.
آرامش کلام پدر دختر را آرام کرد. آرامشی که پدر از چشمان دخترکش گرفته بود.
دلارام خم شد. سرش را روی شانه مادرش گذاشت و دهانش را به گوشش نزدیک کرد.
_مادر ببین منو خوبم. دیگه گریه نمیکنم. گریه نکن خب؟
نسرین خانم صاف نشست. صورت دلارام را با دست هایش قاب کرد. بوسههای پی در پی روی صورتش کاشت و در آخر او را به آغوش کشید.
_مادر فدات شه.
دلارام را محکم تر در آغوش کشید. دستش را روی پشتش بالا و پایین کرد. صورتش را به صورت او چسباند و عمیق نفس کشید.
_درمان همه دردام!
نویسنده: الهه رمان باستان
منبع: آوینا AaVINAa
@Parvanege