🔹صفحه: 34
💠سوره بقره: آیات 216 الی 219
﷽ قرائت صفحهای از قرآن
جهت تعجيل در فرج و سلامتی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🎁ثواب قرائت تقدیم به مولايمان #امام_زمان (ارواحنا فداه)
انشاءالله همگی حاجت روا 🤲
#قرآن
#تلاوت_روزانه
@Parvanege
Page034.mp3
946.1K
💠 #ختم_قرآن_کریم | صفحه: 34
🔸با صدای: استاد پرهیزکار
@Parvanege
هدایت شده از پـــروانـگـــــی
19.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕
دوستان عزیز پروانگی 🦋
آخر هفتهتون سرشار از مهربانی انشاءالله ☺️
❄️دنیای بدون
محبت و مهربانی؛
مثل آسمون
بدون خورشیده
امروز به عزیزانمون🤍
عشق و محبت هدیه بدیم
و غمها را با هم درمان کنیم💕
#حس_خوب #سلام #صبح_بخیر
@Parvanege
کرمان تسلیت... - کرمان تسلیت....mp3
4.07M
صبح 14 دی کرمان تسلیت...
#رادیو
@Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀امروز به نیت
همه مردم سرزمینمان
سلامتی خودتون
و خانواده محترم تون
و آرامش روح رفتگان
#حادثه_تروریستی کرمان
صلواتی ختم میکنیم.🍁
🖤اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
🥀وآلِ مُحَمَّدٍ
🖤وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#تسلیت_ایران
#تسلیت_کرمان
@Parvanege
🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁
🍁☘🍁☘🍁☘🍁
☘🍁☘🍁☘🍁
🍁☘🍁☘🍁
☘🍁☘🍁
🍁☘🍁
☘🍁
🍁
#ادامه_قسمت_پنجم
#نویسنده_محمد313
کمیل خودش را در آغوش مادرش رها کرد و گفت: مامان بخدا من بیگناهم
منصور منو کشوند اونجا
ولی همه چیز علیه منه
مطمئنا این شاهدارو هم منصور خریده.
-صددفعه بهت نگفتم با منصور نگرد
ها؟
آخرشم زهر خودشو ریخت
وقتی زنگ زدی گفتی چه بلایی سرت اومده داشتم دق میکردم
نمیدونم کدوم نامردی به همسایهها گفته
تو محل پیچیده که پسر حاج آقا معتمدی جانماز آب میکشه و تو پارتی گرفتنش.
با گریه ادامه داد: بچم نرگس جرأت نمیکنه از خونه پاشو بیرون بزاره.
پاهای کمیل سست شد و روی صندلی افتاد
حرف مردم را کجای دلش بگذارد!
عصبی رو به آزاده و پدرش گفت: اگه فکر کردین میتونین دخترتونو به پسر پاک من بندازین کور خوندین
پسر من بیگناهه.
سرگرد اکبری گفت: خانوم آروم باشید!
طبق شواهد پسرتون و این دخترخانوم قبلا مراوده داشتند
شهود شهادت دادند که منصور اون شب مهمونی نبوده
پس آقاپسر شما به خواست خودش اونجا تو اون اتاق با این دختر خانوم بوده.
-مگر نبردینشون پزشکی قانونی؟
کمیل صورتش از خجالت سرخ شد و به زمین خیره شد: خدا لعنتت کنه منصور.
آزاده هم حالش دست کمی از او نداشت
تمام وجودش از نفرت پدرش پر شده بود
فقط او هم مانند کمیل یک سوال بزرگ داشت
چرا؟
جوابش در یک کلمه خلاصه میشود: منصور
سرگرد اکبری گفت: چرا خوشبختانه پاکی هردوشون ثابت شده؛ ولی مامورین ما قبل اینکه دیر بشه دستگیرشون کردن.
مادرکمیل عصبانی گفت: این وصلهها به پسر من نمیچسبه آقا
یعنی چی قبل اینکه دیر بشه!
پسر من نوحه خون امام حسینه
همهی اهل محل رو سرش قسم میخورن
الهی خیر نیبینی منصور که پای پسرمو اینجا بازی کردی
آبرو واسمون تو محل نذاشتی.
-اینجا کلانتریه خانوم!
-کلانتریه که کلانتریه
پسر دسته گلمو میخواید بدید دست این گرگا؟
پدر آزاده خمار و عصبانی گفت: دهنتو آب بکش خانوم
پسر شما دخترمنو اخفال کرده و برده تو اون اتاق تا هدف شومشو عملی کنه
حالا که ابروی دخترمو برده باید عقدش کنه.
مادرکمیل گفت: چی چی میگی آقا
مگه کر بودی نشنیدی جناب سروان گفت پاکی پسرم تایید شده
تو دختر خودتو جمع کن مهمونیا نره خودشو به پسرمردم بندازه
خوبه والا
میخواد دختر خودشو با چرندیادش قالب کنه.
سرگرد اکبری عصبی فریاد زد: ساکت شید
با همتونم.
#ادامه_دارد...
@Parvanege
🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁
🍁☘🍁☘🍁☘🍁
☘🍁☘🍁☘🍁
🍁☘🍁☘🍁
☘🍁☘🍁
🍁☘🍁
☘🍁
🍁
#با_من_بمان_6
#نویسنده_محمد_313
گلویش خشک خشک شده بود
آب دهانش را به سختی قورت داد
عاقد با دفتر نسبتا بزرگی پشت صندلی نشست و گفت:بشینید
آزاده و کمیل نگاهی بهم انداختن که کمیل اخم پررنگی کرد و پشت صندلی نشست
مادرش همچنان گریه زاری راه انداخته بود
آزاده به پدرش نگاه کرد و گفت: هرگز نمیبخشمت که با آبروی من بازی کردی
هرگز نمیبخشمت
میدونم که تو با اون جواد خیر ندیده دست به یکی کردی که به دروغ شهادت بده منو و این آقا با هم تو محله دیده.
پدرش گفت:دارم گندی که زدی رو پاک میکنم
عشق و کیفتونو کردین حالا باید مجازاتم بشید.
کمیل خون جلوی چشمانش را گرفت و سمت مرد معتاد رفت
مشتی محکم تو صورتش خواباند که خون از دماغ پدر آزاده سرازیر شد.
مادر کمیل خاک به سرمی گفت که سرباز ها آنها را از هم جدا کردند و روی صندلی نشاندند
-جناب سرگرد من شکایت دارم
بیینید جلو چشم شما دماغ منو شکست.
سرگرد سری از تاسف تکان داد و گفت: دودقیقه آروم بشینید تا همه چی تموم شه.
شما هم به خاطر دخترت بهتره سکوت کنی.
-فقط به خاطر دخترم
بعدا پدرتو درمیارم.
آزاده پوزخندی زد و گفت: من دختر تو نیستم.
با حسرت به کفش هایش نگاه کرد
چه آرزو هایی که برای خودش و همسر آینده اش داشت
حالا باید بازیچه ی دست قانون شود و با دختری که نه تا به حال اورا دیده نه علاقه ای به او دارد به اجبار ازدواج کند.
خطبه جاری شد که با شنیدن مهریه دود از سرش بلند شد.
سرد و بیروح به انتهای سالن خیره شد
تمام شد
تمام آبرو و غیرتش زیر سوال رفت
مادرش سعی داشت اورا آرام کند
دستش را گرفت: غصه نخور پسرم
فوقش از اون محل میریم
مهم خداست که میدونه بیگناهی.
کاش میدانست درد پسرش حرف مردم نیست؛
کاش میدانست غرور و جوانمردی اش زیر پاهای منصور خرد شده...
پدر آزاده رو به دخترش گفت: آخرش که بد تموم نشد
یه شوهر خوب گیرت اومد
از سرو وضعش معلومه پولداره
باهاش راه بیا
به زندگیت برس.
پوزخندی زد و عصبانی گفت: تو با آبروی منو اون بیچاره بازی کردی...
به خاطر چی!!!!
فقط کنجکاوم بدونم چی گیرت اومده.
کمیل بی آنکه به اطرافش نگاهی بیندازد
بی سروصدا و آرام وارد حیاط کلانتری شد.
#ادامه_دارد...
@Parvanege