eitaa logo
پـــروانـگـــــی
2.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
﷽ جایگاهی برای رشد https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a 🦋 کانال پروانگی: ۱۴۰۱/۹/۵ کپی مطالب آزاد با ذکر #صلوات برای تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج و شادی روح پدر و مادرم❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وجودِ هیچ سنگی توی زندگی، بی‌دلیل نیست. مشکلات و امتحانات، پله‌های رشد و ترقی هستند. @Parvanege
رمان 🔥خلاصه رمان: شهرزاد، پزشکی که برای طی دوره پایانی به روستایی در اطراف طالقان اعزام میشه، اتفاقات عجیبی براش میفته، مردم روستا نمیتونن قبول کنن که یه زن پزشک بشه که... .https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a
🔹🔸🔹🔸 ساعت نزدیک یازده بود و کلم داشت از درد منفجر میشد زیرلب زمزمه کردم ازت متنفرم خان بابا به خاطر تمام نفرتی که باعث شدی این همه سال تو دلم نگه دارم . توی پارک دم چشمه کوچک زانو زدم ومشتم رو پرآب کردم و زدم به صورتم خنکی آب باعث شد که یکم از سردردم کاسته بشه. همون جا کنارچشمه نشستم و به بچه هایی که با مادراشون برای بازی اومده بودند نگاه کردم. من و مهرداد هم یه زمان مثل اینا تمام سرگرمی‌مون این پارک بود؛ اما چه حیف که اینقد سریع بزرگ شدیم با افتادن سایه‌ای در مقابلم سرم رو میارم بالا وبه قیافه مغموم مهرداد خیره میشم : -میدونستم که میای این جا . اونم رو زمین کنارم نشست . آهی کشیدم و گفتم : -بعدگذشت یازده سال هنوز نمی خواد باور کنه که مامان رو به کشتن داده و میخواد با قلدری مارو این جا نگه داره. مهرداد: مهداد، میدونم هنوز نتونستی ببخشیش؛ ولی تا کی میخوای این نفرت رو تو خودت نگه داری ؟این نفرت داره از داخل داغونت می‌کنه نمیذاره زندگیت رو بکنی . :تاوقتی که خان بابای لجباز و یک دنده قبول کنه که قاتل مامانه تا وقتی که زانو بزنه و بگه معذرت می‌خوام ... معذرت می‌خوام که به خاطره یه سری عقاید مزخرف گذاشتم مادرتون جلوی چشمتون ازدست بره، تا وقتی که بگه معذرت می‌خوام که به خاطر این عقاید مادرتون رو زیرپام له کردم. نفس عمیقی کشیدم از شدت عصبانیت دوباره تپش قلب گرفته بودم. مهرداد در مقابل حرف های من هیچی نگفت و گذاشت تا خودم رو خالی کنم . :حالا چی کار می‌خوای بکنی از تابستون دیگه نمیای؟ :نمیدونم ولی اگه بیام کل تابستون رو نمی‌مونم وسریع برمی گردم... ترجیحا می‌گردم یه خونه همین جا پیدا می‌کنم تاوقتی که میام چشم تو چشمش نشم. -اما؛ مهداد... :مهرداد، خواهش می‌کنم خودت داری می‌بینی که هرسال بالاخره به نحوی کاری می کنه که من رو از کوره به در ببره دیگه نمی تونم تحمل کنم توان جنگیدن باهاش رو ندارمم این طوری هم اون راحت تره هم من . دستی به سینه‌ام کشیدم و آهی کشیدم مهرداد باناراحتی گفت : -تپش قلب؟ سرم رو تکون دادم و گفتم: -چیزی نیست یادگار یازده سال حرص وعذابه . بلند شدم و دستم رو دراز کردم طرفش وبا خنده‌ی تلخی گفتم: -بیخیال خان بابا ... بریم عشق و صفا . خندید و از جاش بلند شد خواستم راه بیافتم که دستم رو کشید برگشتم طرفش وگفتم: -چی شده ؟ کشید تو بغلش سرم رو گذاشتم روشونه‌اش مهرداد تمام این سال ها تنها تکیه‌گاه من بود و اگه نبود مطمعنم که من همون سال بعد از مرگ مامان یه بلایی سرخودم میاوردم . زد به پشتم و گفت: -میدونی که همیشه هرکاری کنی باهاتم؟ سرم رو تکون دادم وگفتم: -اگر نمیدونستم که مطمعنا تاحالا دیوانه میشدم خندید احساس خفگی بهم دست داد باخنده گفتم: -مهرداد، سرجدت میخوای کسی رو بغل کنی حداقل یکم آروم تر بغلش کن له شدم به خدا . از بغلش دراومدم بیرون قیافه اش رو جمع کرد و گفت: -ازخداتم باشه اصلا آقا خوبی به تو نیومده . :باشه باشه... من غلط کردم اصلا حالا بریم؟ سرش رو تکون داد و گفت: ...
🔹🔸🔹🔸 -حالا کجا بریم؟! :چایخونه چطوره؟؟ :عالی بزن بریم... دستم رو انداختم دور گردنش و راه افتادیم . :مهداد؟ :بله... :حالت خوبه؟ :اگر منظورت قلبمه آره این قلب من رفیق گرمابه وگلستون منه. باخنده گفتم: -حالا بیخیال من شو تو روخدا می خوایم بریم خوش بگذرونیم. قدم زنان به طرف چایخونه راه افتادیم نزدیکای دوازده ونیم بود که رسیدیم؛ اما همین که خواستیم بریم داخلش شاخ به شاخ سه نفرشدیم. سرم رو آوردم بالا دیدم شهرزاده با یه دختر و پسره دیگه . شهرزاد: انقد از دست مسخره بازی‌های مریم خندیده بودم که دیگه داشتم ازدلدرد می‌ترکیدم بالاخره رسیدیم دم چایخونه ؛اما همین حین که خواستیم بریم داخل شاخ به شاخ دونفر شدیم که اصلا فکرش رو نمی کردم که اون جا باشن . سرم رو آوردم بالا مهداد و مهرداد و دیدم! که با تعجب داشتن مارو نگاه می‌کردند. قیافه شایان و مریم هم دیدنی شده بود. آخ ماماان، الان شایان رو چیکار کنم! بگم هنوز یک ماه نشده اومدم با پسرهای خان رفت و آمد دارم؟! به مریم نگاه کردم چشمای درشتش اندازه توپ تنیس شده بود! آبرومو نبره صلوااااات... دیدم مهداد داره یجوری نگاه منو شایان میکنه... خندم گرفت حالا حتما فکر میکنه دوست پسرمه رو کردم طرف مریم دیدم با چشمای از حدقه دراومده داره این دوتارو نگاه میکنه... آخ ... الان که آبرومو میبره... صداش زدم -مریم...! جواب نداد. اون سه تا خندشون گرفته بود.ای خاک بر سره بی جنبت نکنن مریم... کاملا تو هپروته... نگاه کجا میکنه... خدا داند... یه مشت زدم به بازوش و با حرص گفتم: -آهای کجا داری سیر میکنی؟ یکدفعه از جا پرید به خودش اومد و یه لبخند دندون نما زد وبا تته پته گفت: -ها ببخشید سلام سلام مریم هستم. مهداد پقی زد زیره خنده. نمیری پسر که همش داری میخندی. و این که بازم همچنان مهرداد رو حالته مخصوصش بود.با لبخند داشت نگاه مریم می‌کرد. حتما با خودش میگه این دختر خودش دیوونس، توقع دیگه از دوساش نیس شایانم نگم بهتره... مهرداد بالبخندگفت: -شما هم برای چایی خوردن اومدید؟ شایان سرش رو تکون داد و گفت: ...
🔸زوج موفق موفقیت در یک ازدواج زمانی حاصل می‌شود که هرکسی به این واقعیت پی‌ ببرد که نیازهای شریکش؛ حداقل به اهمیت نیازهای خودش است. 🌿شما ازدواج نمی‌کنید تا بی‌مسئولیت باشید، بلکه آن‌قدر بالغ شده‌اید که بتوانید همزمان نیازهای خود و یک فرد دیگر را برطرف کنید. 🍁اگر قرار باشد در زندگی مشترک؛ فقط نیازهای یک نفر برآورده شود یا یکی بر دیگری مقدم دانسته شود، این زندگی خیلی زود به شکست می‌انجامد. @Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـ🌸ـلام دوستان عزیز پروانگی 🦋 صبح‌تون پر از آرامش الهی! امروز چشماتون پر از برق شـادی باشه😍 الهی! خیر و برکت توی زندگی‌تون چند برابر بشه و آسمون دلتون آفتابی و لبتون خندوون باشه😉 @Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنگامی‌که از درون زلال باشی، خداوند به تو نوری می‌بخشد، آن‌چنان که ندانی و مردم تو را دوست می‌دارند از جایی که ندانی و نیازهایت از جایی برآورده شود که ندانی چه شد.! این یعنی پاک نیتی و پاک نیت کسی است که برای همه، بدون استثناء، خیر بخواهد؛ چون می‌داند سعادت دیگران از خوشی او نمی‌کاهد. و بی نیازی آن‌ها از ثروت او کم نمی‌کند. و سلامت آن‌ها عافیت و آرامش او را سلب نخواهد کرد. @Parvanege