#رمان_بهشت
بعد از شام به بهانهی تمام کردن کار خیاطی از جا بلند شدم و به اتاقم رفتم. امیر هم بلند شد، ولی خانم جون گفت: «ننه، امیر تو بمون باهات کار داریم» و در عوض به علی گفت: «مادر تو خواب نداری؟! از صبح کلّه سحر که پاشدی تا الان ماشاالله داری به زمین پا می زنی، برو قربونت برم، برو یکخورده تنت رو بگذار زمین. اگه بوی خاک گرفت با من!»
این تکه کلام خانم جون بود که از بچگی، وقتی می خواست ما را از سر باز کند یا از دست سر و صدا و شیطانی های ما خسته می شد، می گفت. علی با دلخوری بلند شد و راه افتاد. و من که خوشحال و هیجان زده بودم، چون حس می کردم مادر و خانم جون می خواهند حرف بزنند، بی صبرانه گوش تیز کردم. مادر با صدایی آرام گفت:
- عباس آقا، امروز دم غروب محترم خانم آمده بود اینجا...
https://eitaa.com/joinchat/921568086C2394dd2569
پـــروانـگـــــی
#رمان_بهشت بعد از شام به بهانهی تمام کردن کار خیاطی از جا بلند شدم و به اتاقم رفتم. امیر هم بلند ش
#رمان_بهشت
بر اساس واقعیت
خانواده محمد از مهناز خواستگاری میکنند و این دو جوان در زندگی مشترکشون با چالشهای زیادی روبرو میشوند که...
لینک کانال رنگین کمان قلم
https://eitaa.com/joinchat/921568086C2394dd2569
#رمان_بهشت
زندگی پر فراز و نشیب من و محمد
در سن شانزده سالگی مادر محمد مرا از خانوادهام خواستگاری میکند؛ اما...
https://eitaa.com/joinchat/921568086C2394dd2569
سلام دوستان بزرگوار🌸
با عرض تسلیت ایام سوگواری و نزدیک شدن به شهادت حضرت سیدالشهدا امام حسین علیهالسلام و اصحاب وفادارش
#رمان جدید بارگذاری نمیشه.
💥توجه توجه علاقهمندان به رمان 👇👇
#رمان_بهشت
در کانال رنگین کمان قلم
https://eitaa.com/joinchat/921568086C2394dd2569
هدایت شده از قلـم رنـگـی
علاقمندان به خواندن رمان و داستان 👇
#رمان_بهشت
بر اساس واقعیت
https://eitaa.com/joinchat/921568086C2394dd2569
#داستان_تنها_میان_داعش
بر اساس واقعیت
https://eitaa.com/joinchat/921568086C2394dd2569
💥 کانال رنگین کمان قلم