eitaa logo
پـــروانـگـــــی
2.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
﷽ جایگاهی برای رشد https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a 🦋 کانال پروانگی: ۱۴۰۱/۹/۵ کپی مطالب آزاد با ذکر #صلوات برای تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج و شادی روح پدر و مادرم❤
مشاهده در ایتا
دانلود
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے مانع شدم: گفتم خوبم، ادامه بدین..... نگاهی به هومن انداختم: _بذارین هم
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے - هه... چیه؟!... داری دنبال توجیه می‌گردی؟ خودتو تبرئه کنی؟؟؟ - کسی دنبال توجیه می‌گرده که اشتباه کرده باشه، من اشتباهی مرتکب نشدم که بخوام بخاطرش دنبال توجیه بگردم. ابروهاشو بالا انداخت با تمسخر پرسید: _جدی؟... از نظر تو درغ گفتن اشتباه نیست... بگو ببینم تو چجور آدمی هستی که دروغ گفتن در نظرت هیچ و پوچه. داداش طاها: هومن احترام خودتو حفظ کن؟... مانع داداش شدم: چند لحظه صبر کنید داداش لطفا... رو بهش ادامه دادم: من پست‌ترین و گناهکارترین آدمیم که تا حالا رو دنیا وجود داشته؛ولی همین آدم پست از تویی که مدعی هستی صادق بودی .. می‌پرسه آیا کسی رو تا بحال دیدی که مرتکب خطا نشده باشه؟؟؟ آیا روی این کره‌ی خاکی، آدمی وجود داره که در تمام طول زندگیش مرتکب خطایی نشده باشه؟؟؟ همه در سکوت چشم دوخته بودیم بهش نگاهی به جمع کرد و گفت: _به این جمع نگاه کن!... همشون به خاطر تو و اشتباه تو در این موقعیت قرار گرفتند ... تو نه تنها در مقابل من بلکه در برابر تک تک اینا مسئولی، پس خطای تو خیلی بزرگتر از اون چیزیه که به ذهنت خطور کنه... جالبه به جای این که عذرخواهی کنی و بگی پشیمون بودی، مدعی هم هستی... اعتراف می‌کنم که اصلا نتونستم بشناسمت هستی... اصلا اون چیزی که نشون میدی، نیستی. ناباورانه زل زدم توی چشماش با دلخوری گفتم:من از تو عذرخواهی نکردم هومن؟؟؟ اصلا تو به من فرصت حرف زدن دادی؟؟؟ بی توجه به سوالم پشتشو کرد بهم و به سمت در رفت: با توأم ... من ازت یه سوال پرسیدم؛ ولی جوابی نشنیدم. - کار مهمی دارم... حوصله‌ی این که اینجا بایستم و به حرف‌های تکراری تو گوش بدم رو ندارم. به سمت در خروجی به راه افتاد، پوزخندی زدم و گفتم:کارت این‌قدر مهمه که زندگیت در برابرش، بی اهمیته.. نگاهی به همه کردم لبخندی زده و گفتم: حق داره یعنی به نظر من که حق داره؛ مطمئنا حفظ جون چند میلیون نفر خیلی مهمتر از زندگی خودشه. با اتمام جمله‌ام دستشو که روی دستگیره‌ی در گذاشته بود رو عقب کشید... همه سکوت کرده بودند برگشت با چند قدم بلند از در فاصله گرفت به سمتم اومد: منظورت از گفتن این حر‌‌ف‌ها چیه؟؟؟ زل زدم تو چشماش با صدای بلندی خطاب به نوشین جون گفتم: _مامان!... من تمام دیروز و دو روز قبلش رو هرجایی که به ذهنم رسید دنبال هومن گشتم ؛ ولی پیداش نکردم... میشه ازتون بپرسم شما در طی نصف روز چطوری تونستین پیداش کنین...؟؟؟ داداش طاها و مهرداد مگه شما دونفر و هومن کارتون شبیه هم نیست! پس چرا هومن این‌قدر زیاد میره به سفر کاری... شما در سال حتی یک سوم اونم به سفرکاری نمیرید؟! به سمتشون برگشتم، ابرویی بالا انداخته و گفتم: _هوم... واقعا چرا؟؟... ... 🍁🍁🍁🍁