eitaa logo
پـــروانـگـــــی
2.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
﷽ جایگاهی برای رشد https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a 🦋 کانال پروانگی: ۱۴۰۱/۹/۵ کپی مطالب آزاد با ذکر #صلوات برای تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج و شادی روح پدر و مادرم❤
مشاهده در ایتا
دانلود
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرور دوست‌ داشتنے قاشقی که شسته بودم از دستم افتاد صداش توی سرم اکو شد دستامو کلافه ر
🍁🍁🍁 مغــرور دوست‌ داشتنے دست به سینه روی تاب نشستم و هوای زیبای بهاری رو به ریه‌هام کشیدم عید تموم شد در طی سیزده روز عید حتی برای لحظه‌ای پامو از خونه بیرون نذاشتم همه چیز عادی گذشت امروز بعد از پونزده روز از خونه رفتم بیرون از بیمارستان باهام تماس گرفتن دکتر کارم داشت باید می‌رفتم می‌دیدمشون وگرنه در آینده اگرمی‌خواستم به کارم ادامه بدم که مطمئنا همین طوره به مشکل برمی‌خوردم. الانم یه مرخصی نه ماهه گرفتم و قراره بعد نه ماه و وضع حمل، دوباره کارم رو داخل بیمارستان شروع کنم. پونزده روز از برگشتن آیدا می‌گذره، ولی حتی حاضر نشدم یه بار ببینمش روحم خسته بود ونمی‌خواستم با این روح خسته کسی رو ببینم که رفت تا روح خسته‌شو مداوا کنه و برگرده... ولی نمی‌تونم انکار کنم امروز از صبح دلم بی‌تابی میکنه که به یه طریقی تولدشو بهش تبریک بگم.... باد سردی در فضا پیچید از جام بلند شدم این روزا مقاومتم در برابر سرما هم کم شده بود.تازگیا خیلی برام مهم شده، سلامتیش حتی مهمتر از سلامتیه خودم... قبل از این که در رو باز کنم متوجه یه جفت کفش غریبه شدم. شونه.ای انداختم چه اهمیتی داشت هرکی می‌خواد باشه در رو باز کردم و وارد خونه شدم. به محض ورودم به خونه بوی آشنایی رو حس کردم. آروم قدمامو برداشتم صدای مهرسا رو شنیدم: خاله جون امروز چند سالت شد؟ دستم ناخودآگاه روی قلبم رفت داشت از شدت بیقراری داشت از سینه ام بیرون میزد چشمم خشک شده بود روی قامت زنی که پشت به من روی مبل نشسته بود. ارسلان: آله... سلام. ... 🍁🍁🍁🍁