eitaa logo
پـــروانـگـــــی
2.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
﷽ جایگاهی برای رشد https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a 🦋 کانال پروانگی: ۱۴۰۱/۹/۵ کپی مطالب آزاد با ذکر #صلوات برای تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج و شادی روح پدر و مادرم❤
مشاهده در ایتا
دانلود
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے به داداش نگاه کردم: پرسیدی ازش داداش؟ ازش پرسیدی به چه قیمتی اینکارو ک
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے چهارسال دور بودن از سرزمینم جایی که توش عزیز دفن کرده بودم برام افسردگی و غمگینی به جا گذاشت... اون چهارسال لعنتی باعث شد اینقدر از خودم دور بشم اینقدر توجهم به قلب و احساسم کم بشه که عشق پا به قلبم بذاره و من نفهمم.... نگاهمو دوختم تو نگاه آیدا صورت خیسمو با لبه‌ی آستینم خشک کردم، مانع ریزش بیشتر اشکام شدم با صدای گرفته‌ای گفتم: تا اینجا رو خودتم خوب می‌دونستی غریبه‌ی آشنا نه؟ خوب گوش کن از این به بعدش برای تو جذاب میشه... خوب گوش کن میخوام بشنوی از زبون خودم بشنوی که رفتنت چه بلایی به سرم آورد. نفس عمیقی کشیدم داشتم خفه می‌شدم از یادآوری خاطرات گذشته‌ام داشتم عذاب می‌کشیدم ولی نمیدونم چرا سکوت نمی‌کردم بعد از کمی مکث ادامه دادم: اون روز صبح که با صدای داداش طاها چشم بازکردم و دیدم نیستی حتی لحظه‌ای هم به خودم اجازه ندادم فکر کنم رفتی همه جا رو گشتیم تهران رو زیرورو کردیم. لبخند تلخی زدم: ولی نبودی رفته بودی، وقتی مطمئن از رفتنت شدم که نامه‌تو خوندم.... نوشتن اون نامه شاید برای تو سخت بوده باشه ولی خوندنش برای من هزاربرابر عذاب‌آور بود. اخه توش نوشته بودی میری خودتو بسازی وقتی این جمله رو خوندم با خودم گفتم مگه آیدا نمی‌گفت وقتی کنار منه، بیشتر از هر وقتی احساس امنیت می‌کنه پس چطوری بدون من رفته خودشو بسازه؟ هه. زل زدم توی چشاش: پیش بینی اینکه بعد رفتنت دوباره خوردن قرصای اعصابم بدون اطلاع حتی یه نفر شروع شد خیلی سخت نیست. حال و هوام خیلی بد بود از طریق باران با یک روانشناس آشنا شدم... اشکام مجدد راهشونو باز کردند: آقای رضایی نمیدونم چند جلسه رفتم پیشش ولی وقتی به خودم اومدم داشتم توی بیمارستان کار می‌کردم به خاطر تو و خواسته تو... آخه ازم خواسته بودی اهداف و آرزوهامونو تنهایی دنبال کنم. گفتم همه چی رو از همون روز اول براش گفتم تا رسیدم به الانم ساعتی طول کشید و در طی این مدت هیچ‌کس حتی قدمی تکون نخورد همه ایستاده داشتند به من گوش می‌دادند آیدا باورش نمیشد اینو وقتی فهمیدم که اشکاش روی صورتش فروریختند با دیدن اشکاش از ته دل خنده بلند و طولانی و عصبی ای کرده و گفتم: می‌بینین؟ این خانوم رادمنشه داره گریه می‌کنه... چقـــــــدر جالب مگه تو نرفته بودی که خودتو محکم بسازی پس چرا اینقدر راحت اشک می ریزی اونم تو جمع؟! ... 🍁🍁🍁🍁