eitaa logo
پـــروانـگـــــی
2.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
﷽ جایگاهی برای رشد https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a 🦋 کانال پروانگی: ۱۴۰۱/۹/۵ کپی مطالب آزاد با ذکر #صلوات برای تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج و شادی روح پدر و مادرم❤
مشاهده در ایتا
دانلود
@Parvanege ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے چهارسال دور بودن از سرزمینم جایی که توش عزیز دفن کرده بودم برام افسردگ
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے صدام رفت بالا : کسی که باید اشک بریزه منم نه تو.... منی که از همون اول که بچه بودم تا همین الان که صاحب یه بچه‌ام؛ دارم عذاب می‌کشم... تو چرا گریه می‌کنی مگه تو هم مثل من پشت ماشین عروس شوهرت، پدربچه‌ات از همه مهم‌تر عشقت، هق زدی؟ تو چرا داری اشک می ریزی مگه تو هم مثل من یه بچه داری که باید بی پدر بزرگ بشه؟ که خودت تنها باید براش بری خرید؟ خودت تنها باید براش اسم انتخاب کنی؟ گریه نکن آیدا بهت نمیاد، به قلب سنگ و خالی از احساست گریه نمیاد در ثانی من اصلا نیازی به ترحم تو یک نفر ندارم. بعد سه سال برگشتی که بهم ترحم کنی؟هـــه نگران نباش اگه به این دلیل برگشتی تو این خونه افراد زیادی هستند که با ترحم و دلسوزی بهم نگاه کنند.... نگاه گذرایی به داداش انداختم باقدمهای بلند خودمو رسوندم جلوی آیدا و گفتم: با توام چرا ساکتی؟ اینجوری بهم نگاه نکن... آخه فکر می‌کنم دوسم داری... اشکاش به شدت روی صورتش می‌ریخت دستشو جلوی دهانش گرفت حسشو درک می‌کردم بغض داشت خفش می‌کرد درست مثل من. زل زدم تو چشاش گفتم: چرا داری گریه می‌کنی؟ مگه شما همه چی رو ول نکردی رفتی که خودتو پیدا کنی که دریچه قلبتو نفوذناپذیر کنی... پس چرا الان داری گریه می‌کنی؟ با صدای به شدت بغض الودی گفت: هستی به خدا نمی‌خواستم اینطوری بشه... من... من... سکوت کرد از شدت بغض نمی‌تونست چیزی بگه. ... 🍁🍁🍁🍁
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے صدام رفت بالا : کسی که باید اشک بریزه منم نه تو.... منی که از همون اول
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے خیره شدم به چشاش و دستامو مشت کردم قلبم داشت از سینه بیرون میزد با صدای در ظاهر محکم، ولی در اصل فروپاشیده و به سختی گفتم: برو آیدا... برو و برنگرد نه تنها توی این خونه بلکه دیگه هیچ جا ظاهر نشو... نمی‌خوام ببینمت دیگه دیدنت آرومم نمی‌کنه بر.... قبل این که کلمه کامل از دهنم خارج بشه صدای داداش رو شنیدم: هستی اینجا خونه‌ی آیداست این چه حرفیه داری میزنی؟ من میدونم عصبی و خسته‌ای ولی سعی کن خودتو کنترل کنی داری کمی زیاده روی می‌کنی. برگشتم سمت داداش نگاهی بهش کردم سری تکون دادم لبخندی زده و گفتم: حق با شماست داداش اینجا خونه‌ی ایداست. به هرسه نفرشون نگاه کردم: اینقدر اجازه ندارم که آیدا رو از خونش بیرون کنم بنابراین خودم میرم. هق هق خفه.ی آیدا ساکت شد به سمت داداش رفت با حال زاری گفت:نه داداش حق با هستیه، من اشتباه کردم از اولم نباید میومدم با اجازتون من میرم دیگه. قبل از اینکه داداش چیزی بگه باصدای بلندی گفتم: به خدا قسم قدم از قدم برداری اینبار کسی که برای همیشه گم و گور میشه و دیگه هیچوقت حتی به عنوان یه غریبه هم نمی‌بینیش منم... سرجاش خشک شد با ناباوری به سمتم برگشت و نگام کرد درحالیکه به سمت پله ها می‌رفتم به آرومی گفتم: من به اندازه‌ی کافی طعم داشتن خانواده و زندگی تو این خونه رو چشیدم، حق با داداشه نوبتیم باشه نوبت توئه. با قدمهای بلند خودمو به اتاقم رسوندم نگاهی به اطرافش انداختم از داخل کمدم کلید خونه‌ای که هدیه عروسیم بود (اینم یه خاطره دیگه) برداشتم. چمدونمو که فقط یه بار بازش کرده بودم برداشتم تمام اینکارا رو در کمتر از سه دقیقه انجام دادم قبل از اینکه از اتاق خارج بشم دفتری که در طی این سه سال داخلش با آیدا حرف زده بودم رو گذاشتم روی میز ولی نمیدونم چرا اینکارو کردم؟! قرصای خوابمو از داخل کشو توی کیفم انداختم و به سمت سالن راه افتادم بی هیچ تردیدی. هیچ کس حتی ذره‌ای ازجاش تکون نخورده بود، فقط آیدا به دسته مبل تکیه داده و سرشو پائین انداخته بود تمایلمو نسبت به اینکه برم تو بغلش به خاطر تمام دردام هق بزنم رو به سختی از خودم دور کردم. با شنیدن صدای قدمام مارال مثل باد به سمتم برگشت خواست به سمتم بیاد که با صدای سردی اینقدر سرد که خودمم سردم شد گفتم: من علاوه بر کینه‌ای... تازگیا خیلی بی‌پروا هم شدم مارال... نیا جلو بذار با رعایت احترام‌ها برم. سرجاش خشک شد شاید شنیدن این حرف از جانب من خیلی براش گرون تموم شد، ولی دیگه مهم نبود... بود؟! ... 🍁🍁🍁🍁
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے خیره شدم به چشاش و دستامو مشت کردم قلبم داشت از سینه بیرون میزد با
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے آخرین پله رو هم طی کردم نگاهی به همشون انداختم به جمعی که حالا با خودم شش نفر بود، ولی اینبار من این جمع شش نفره رو به یه جمع پنج نفره تبدیل می‌کنم. ایستادم جلوی داداش چمدون روی دستم، قلبم و روحم سنگینی می‌کرد ولی وزنش رو تحمل کردم قطره‌ی اشکمو قبل از فروافتادن روی صورتم گرفتم. لبخند تلخی زدم و گفتم: دارم میرم داداش... دو بار دیگه هم با یه چمدون، این خونه رو ترک کردم یه بار به مقصد کانادا و بار دیگه خونه‌ی هومن. هر دوبارش هستی رو دوباره به همین‌جا برگردوند. اما این‌بار می‌خوام جوری برم که برگشتی برام وجود نداشته باشه. این‌بار اگه پامو توی این خونه بذارم، برای دیدار شماست... برای زنده کردن خاطراتم برای... ولش کن داداش. زل زدم تو چشاش: میدونم از ضعف و ناتوانی متنفری، ولی لطفا از این به بعد اگه خواستی کسی رو به زندگی برگردونی اگه خواستی بهش تلنگر بزنی تا به خودش بیاد از نقاط ضعفش استفاده نکن استفاده از نقطه ضعف افراد وسط پریشونیشون نه تنها کمکی بهشون نمیکنه بلکه بدتر و بدترشون می‌کنه. حواستو جمع کن داداش من بدجور می‌ترسم که زندگی مهرسات بشه تکرار مکررات زندگی هستی... وقتی کنارمهرسا نشستی تا براش از فواید غرور یه زن بگی یه راهیم پیش پاش بذار تا اگه در زمانی یا مکانی غرورش زخم برداشت قلب و روحش زخم برنداره نذار استدلال مهرسا از محکم بودن بشه مغروربودن. غرور خوبه داداش، ولی سخته... مرگ رو جلوی چشمت می‌بینی وقتی یه نفر غرورتو به بازی بگیره شاید اگه یکی به من گفته بود که بعضی وقتا باید به جای مغرور بودن، ضعیف بود بعضی وقتا باید سست بود و بار سنگین روی دوشو به یکی دیگه داد... الان اینقدر ضربه نمی‌خوردم... کلیدای دستمو بالا آوردم لبخند پر بغضی زدم و روبه همشون گفتم: دارم میرم تو خونه‌ی خودم. خونه‌ای که هدیه وصالم بود. می‌خوام اولین باری که هوس چیزی می‌کنم توی خونه‌ی خودم باشم. لبخندی زدم: میخوام وقتی از ریخت و قیافه در اومدم و نیاز داشتم یکی نازمو بخره با در و دیوارای خونه خودم حرف بزنم. جایی که قراره هفت ماه دیگه بچم توش اولین نفساشو بکشه... چرا خوشحال نیستین؟ مگه همین رو نمی‌خواستین مگه نمی‌خواستین از نو شروع کنم... خب می‌خوام همین کار رو بکنم. این‌بار میخوام با تکیه بر خودم از نو شروع کنم، دور از شما. اگه این‌بار من بخوام به شما تکیه کنم، میدونم در آینده ضربه می‌خورم ... می‌خوام یه زندگی مستقل بسازم. ... 🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی... خدای متعال همون موقعی که ذوق‌شو دارید براتون بخواد... و راهی سفر بشید🤲 شب‌تون بخیر🌙 @Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام‌ امام‌ زمان عج💚 ای که روشن شود از نور تو هر صبح جهان روشنای دل من، حضرت خورشید سلام🌤 عج @Parvanege
ای دوست❤️ محکم گره بزن دل ما را به زلف خویش ای دستگیرِ در گنه افتاده‌ها... علیه‌السلام @Parvanege
سلام دوستان خوبم❤️ روزتون عالی و بینظیر از آسمـان، عشق و عظمتش ازخورشید، مهربانی‌اش از دنیـا، تمام خوبی‌هایش و از خـدای سبحان لطف بی کرانش نصیب لحظه‌هاتون باشه☘ 🌝روزتون زیبـا و در پنـاه خدا @Parvanege
🌸سـلام عزیزان دلتون گرم از آفتاب امیـد ذهنتون سرشار از افکار پاک قلب‌تون مملو از عشق خدا و صبح‌تون زیبا با امید طلوع صبح سعادت برای تک تک شما دوستان عزیز پروانگی 💝روزتون بخیر امروز هم با هم پیش به سوی موفقیت 👌 @Parvanege
به وقت 😍 برای حال خوب خودمون و تشکر از خداوند رو انجام بدیم و نعمت‌های خدا رو شکرگزار باشیم🤲🏻 خدایا به خاطر وجود پدر و مادرم‌هامون شکرت خدایا به خاطر دوستان خوبی که داریم شکرت و... @Parvanege