#داستانک
#قصه_ی_عاشورا
#شبی_پشت_دروازه
داریم آماده می شویم .
دیشب سربازان تعدادی زن و کودک اسیر را با خود به پشت دروازه ی شهر آوردند .
می گفتند خارجی هستند .
سرپرست شان بانویی بود ،که به او عقیله می گفتند .تا صبح در بیابان بودند .
امروز صبح یعنی دوازدهم محرم ، جارچیان در شهر جار زدند کسی با اسلحه بیرون نیاید .
فرمانده ی لشکر جناب عمرسعد پیش پیش اسرا وارد شهر شد. سربازان نیزه هایی در دست داشتند . گویا روی نیزه ها چیزهایی زده اند...
نمی دانم چرا کودکان و دختران کوچک را بر شترهای برهنه سوار کرده اند .
در میان این کاروان جوانی بود لاغر و ضعیف ، که غل و زنجیر بر گردنش بود .او همچون خورشید می درخشید .
نمی دانم این خارجی ها کجا بوده اند که چنین رنگ چهره هایشان زرد است. لب هایشان خشکیده و گونه هایشان فرو رفته است .
امروز در شهر ما میهمانی است .
راستی نام شهرمان کوفه است .
و امروز سالروز ورود اسرا به شهرماست.
#بازگفت
#قهرمانان_کربلا
#دوازدهم_محرم
#سالروز_ورود_اهلبیت_به_کوفه
•┈┈••✾❀✾••┈┈•
@bazgoft_media