📄 سند همکاری مسعود رجوی سرکرده منافقین با ساواک در سال 1351
#اسناد
#منافقین
#جلاد_دهه_شصت
#ساواک
#نفاق
📍📢 ما را در پیام رسان های شاد، ایتا، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.
@bazgoft_media
📍📸 #اسناد | اقتدار به سبک حکومت #پهلوی!
🔰 در حالی که رسانه های #سلطنت_طلب مشغول ارائه چهره دروغینی از دوران پهلوی هستند و اعلام می کنند حکومت پهلوی یه حکومت مستقل و قدرتمند بوده است توجه شما را به اسناد محرمانه #ساواک جلب می کنیم
👈 طبق این اسناد سفیر #آمریکا در ایران، نخست وزیر کشور را انتخاب می کرده است و در این انتخاب نه شاه نه نمایندگان مجلس هیچ نقشی نداشته اند! و این مساله حتی باعث ناراحتی نمایندگان ساواک شده است
✅ این چهره حکومت بی عرضه و وابسته پهلوی از لابلای اسناد محرمانه خودشان است نه داستان سازی های رسانه های ضد انقلاب
#خاندان_ویرانی
📍📢 ما را در پیامرسانهای شاد، ایتا، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید.
╭───────╮
@bazgoft_media
╰───────╯
▪️طنز روزگار آنجاست که پرویز ثابتی سرشکنجهگر #ساواک که در گزارشی به شاه معتقد بود مردم ایران آمادگی #دموکراسی ندارند و دادن #آزادی دست حکومت را میبندد، در تجمع دیروز ضدانقلاب در لسآنجلس شرکت کرده و برای دموکراسی شعار میدهد!
پ.ن: تصویر تازه از ثابتی بعد سالها زندگی دور از رسانهها
💬 محمدعلی سافِلی
@bazgoft_media
📍📸 ولی همین #آرمیتا_عباسی اگه زمان #ساواک مبارزه میکرد و دستگیر میشد دیگه ناخن هاش انقد بلند نبود ، چون #پرویز_ثابتی و بقیه دوستای ساواکیش علاقه خاصی به کشیدن ناخن داشتن!
#رژیم_پهلوی
#خاندان_ویرانی
#زنان
@bazgoft_media
پرورستان
ساواک؛ سلاخخانه پهلوی! #خاندان_ویرانی @bazgoft_media
📍 #برشی_از_واقعیت | #حتما_بخوانید
🔴 دارای محدودیت سنی 🔞
🔻... آنقدر مرا با شلاق زدند که ناخنهای پایم از جا پریدند و افتادند و ناخنهای دستم نیز کنده شدند. در همان حال که خونین و مالین روی زمین افتاده بودم، به زور آب به دهانم ریختند؛ من هم تف کردم توی صورتشان. دست بردار که نبودند. جریتر شدند و به زور کمی دانه برنج به دهانم ریختند تا به خیال خودشان روزه مرا باطل کنند. برای اینکه خوشحال نشوند گفتم؛ باز من روزهام، هرکاری کنید، حتی اگر در دهانم ادرار کنید، بازهم روزهام باطل نمیشود، چون به زور است.
...مرا بردند و بعد از کتک مفصلی از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهارپایهای بایستم و دستهایم را از طرفین به میخ طویلهای بر دیوار بستند و بعد چهارپایه را از زیر پاهایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دستهایم تحمل میکرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو میرفت. خون به دستم نمیرسید. پنجههایم بیحس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم...
آن شب من لخت و عور بودم. شمعی روشن کردند. پارافین ذوب شده چکه چکه روی بدنم میریخت و میسوزاند و پوست را سوراخ میکرد. گاهی هم شعله آن را بین ... میگرفتند و موها را آتش میزدند. با فندک روشن هم موهای بدنم و ریشم را میسوزاندند. از سوزش درد به خود میپیچیدم. با ناخن گیر یکی یکی موها را میکندند و هی تکرار میکردند: امشب، شب آخر است. یک کمدی تراژیک تمام به اجرا گذاشته بودند. پنبه آغشته به الکل را به دور انگشت شست پا میبستند و بعد آن را آتش میزدند. این پنبه شاید دو دقیقه دور انگشتم میسوخت. یا پنبه فتیله شده را درون نافم میگذاشتند و آتش میزدند. گاهی خاکستر سیگار را روی بدنم میریختند.
کاری از دستم برنمیآمد جز داد زدن. از اعماق وجود فریاد میزدم... مرا لخت آویزان میکردند و گاهی بر ... شلاق میزدند که بر اثر همین ضربات باد کرده بود...
تا ساعت دو نیمه شب مرا به هرشکلی که میتوانستند اذیت و شکنجه کردند. وقتی دیدند جواب نمیگیرند به زیر آپولو بردند. همه بازجویان از اتاق خارج شدند. آپولو صندلی دسته داری بود که کف آن بیش از حد پهن بود. وقتی روی آن نشستم، پاهایم از ساق بیرون از صندلی میماند. دستها را از مچ با مچبند قالبی به روی دسته صندلی پیچ و مهره و سفت کردند. وقتی که پیچها را سفت میکردند قالبها بر مچ و ساق پاهایم فرو میرفت و به اعصاب فشار میآورد. فشار بر دست چنان بود که هر لحظه فکر میکردم خون از محل ناخنهای دستم بیرون خواهد جهید. درد این لحظات به واقع خیلی بدتر و شدیدتر از درد شلاق بود. دست بیشتر و بیشتر پرس میشد و تمام اعصابم از توک پا تا فرق سرم تیر میکشید. به دست راست کمتر فشار میآوردند، زیرا بعد از پرس دست باد میکرد و دیگر نمیشد با آن اعتراف نوشت.
بعد از مهار شدن دستها و پاها، کلاه کاسکت مخروطی شکل را که از بالا آویزان بود بر سرم گذاشتند که تا زیر گلو میآمد. آن گاه به کف پاهایم شلاق زدند. وقتی از شدت درد فریاد میکشیدم، صدا در کلاه کاسکت میپیچید و گوشم را کر میکرد، نه میشد فریاد کشید و نعره زد و نه میشد درد ناشی از شلاق را تحمل کرد. هیچ منفذ و راه در رویی برای خروج صدا از کلاه کاسکت نبود و صدا در همان کلاه دفن میشد. گاهی شلاق را به کلاه میزدند، دنگ و دنگ صدا میکرد و سرم دوران مییافت و دچار گیجی و سردرد میشدم. عذاب آپولو واقعی و خرد کننده بود. پیچها را دائم شل و سفت میکردند...
کار آن شب بازجویان خیلی طولانی شد. بعد از شلاق و آپولو مرا از اتاق حسینی بیرون بردند و دور دایره گرداندند تا پاهایم تاول نزند و باد نکند. بعد آویزانم کردند… مرا به اتاق شماره ۲۲ بردند. این اتاق شیب کمی داشت و کف آن خیس بود. مرا که لخت مادرزاد بودم کف اتاق نشاندند و گفتند بنویس. من دو زانو نشستم و با یک دستم ستر عورت میکردم و با دست دیگرم خودکار را گرفته بودم. از زور سرما دندانهایم به هم میسایید. از دماغ و دهانم بخار بلند میشد. دست و بدنم میلرزید. نمیتوانستم چیزی بنویسم. سرما در بدنم رسوخ کرده و به مغز استخوانم رسیده بود...
◽️ بخشی از کتاب #خاطرات عزت شاهی (فصل شبهای #کمیته_مشترک یا همان موزه عبرت)
#پرویز_ثابتی
#ساواک
#شکنجه
#جلاد
#زن_زندگی_آزادی
@bazgoft_media
📍📸 گزارش #ساواک مبنی بر اظهارات مرحوم #تختی نسبت به شاه ( خیلی محرمانه)
🔹برابر اطلاعات واصله: کاروانی به نام کاروان شادی همه هفته در کرج یک کیلومتری جاده چالوس در باغ زینال بهرامی تشکیل می گردد که در این جلسات #غلامرضا_تختی نسبت به شاهنشاه اهانت مینماید.
🔹ظاهرا این عده به نام کاروان در آنجا جمع شده ولی در حقیقت بحث های سیاسی بعمل می آید. آقای قیصر که سرپرست کاروان مزبور میباشد یک دستگاه اتومبیل به تختی هدیه نموده است.
📚سند شماره 312/12283
📚تاریخ 24/3/43
#اسناد
#تاریخ
#رژیم_پهلوی
#خاندان_ویرانی
@bazgoft_media