#داستانک
#قصه_ی_عاشورا
9⃣#محبت_پدری
نامش بشیر بود . با پسرش محمد باهم از یمن، آمده بودند .از اهالی حضرموت هستند .
می گویند پسران بشیر در دلاوری و جنگ آوری معروف اند . بشیر و محمد چندروز پیش از واقعه کربلا به کاروان امام حسین علیه السلام پیوستند .
شب عاشورا براى بشیر خبر آوردند که یکی از پسرانش در مرز رى اسیر شده است. او با شنیدن این خبر گفت: «امیدوارم که خداوند به من و او در برابر این گرفتارى ها پاداش دهد، دوست ندارم که فرزندم اسیر باشد و من زنده باشم».
امام حسین علیه السلام با شنیدن سخن بشیر فرمود: «خدایت رحمت کند. من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و براى رهایى فرزندت بکوش».
بشیر گفت:《 درندگان، زنده زنده مرا بخورند اگر از تو جدا گردم و در این بى کسى تنهایت بگذارم و سپس سراغت را از کاروانیان بگیرم؛ نه نه، هرگز چنین نخواهد شد!》
امام چند لباس و جامه به محمد دادندو از او خواستند تا برای آزادی برادرش هزینه کند .
بشیر در روز عاشورا به میدان رفت شجاعانه جنگید تا به شهادت رسید .
#بازگفت
#قهرمانان_کربلا
#بشیر_بن_عمرو_حضرمی
•┈┈••✾❀✾••┈┈•
@bazgoft_media