💠 *چرا ایران در جنگ سوریه و عراق وارد شد اما در افغانستان مداخله نمیکند؟!*
ایران کاری به جنگهای داخلی که وجه داخلی داشته باشند ندارد و در هرجایی که کمک نظامی یا مستشاری داده با خواست دولت مرکزی یا گروهی که نمایندگی یک اکثریت را داشته بوده است.
تمحیدات میدانی و اوضاع پر تنش همسایه شرقی کشورمان طی هفتههای اخیر، نهایتا منجر به تصرف عمده مناطق افغانستان توسط طالبان و تشکیل دولت توسط این گروه شده است؛ همین روز گذشته بود که طالبان کابینه خود شامل 21 عضو به نخست وزیری ملا محمد حسن آخوند را برای اداره افغانستان را معرفی کرد.
با اینحال، در برخی نقاط افغانستان، کماکان در برابر پذیرش حاکمیت طالبان بر این کشور مقاومت میشود که عمدهترین آن، مقاومت جبهه پنجشیر به رهبری احمد مسعود فرزند شهید احمدشاه مسعود است که این روزها در کانون توجهها قرار دارد.
فارغ از نظرات و دیدگاههای مختلفی که این روزها درباره گروه طالبان مطرح میشود که بعضا قائل به تغییر ماهیت طالبان و اصلاح شیوههای غلط این گروه در گذشته است، سابقه طالبان به خصوص در دوران حکومتش بر افغانستان باعث شده تا گروههایی خواستار دخالت دولتهای خارجی برای سرکوب طالبان و واگذاری قدرت به گروههای مقاومت در برابر طالبان برای تشکیل دولت وفاق ملی شوند.
در ایران نیز شاهد اظهار نظرهایی عمدتا از سوی اصلاحطلبان داخلی هستیم که بر این موضوع تأکید دارند که جمهوری اسلامی ایران در برابر تغییر و تحولات در افغانستان و قدرت گرفتن طالبان، باید با اعزام نیرو و کمک به جبهه پنجشیر وارد یک جنگ در افغانستان شود تا مانع از قدرت گرفتن طالبان در این کشور شود.
گذشته از نظرات قبلی این افراد که با تخطئه تلاش و جانفشانی مدافعان حرمی که در کشورهای عراق و سوریه به منظور کمک مستشاری به نیروهای مسلح این کشورها حضور یافتند، میتوان این سوال را مطرح کرد که چرا جمهوری اسلامی ایران مانند عرصه مبارزه با داعش، وارد درگیری در افغانستان نمیشود؟
*پاسخ به این سوال را باید در چند محور دنبال کرد:*
نخست آنکه ایران، هرگز راسا وارد هیچ جنگی نشده؛ در مواردی مانند عراق و سوریه نیز ایران پس از درخواست رسمی دولتهای قانونی دو کشور آن هم نه با لشکرکشی، بلکه برای مبارزه با تروریسم به آنها «کمک مستشاری» کرد و هرگز طرف اصلی جنگ نبود.
در عراق و سوریه، دولتهای مستقر و نیروهای مسلحشان تصمیم به دفاع از خود گرفتند و در کنار آنها گروههای انبوه و متعدد مردمی نیز به صورت داوطلبانه تصمیم گرفتند در کنار دولتشان باشند؛ بنابراین ایران هم عمدتا با کمک مستشاری، به ساماندهی خطوطو دفاعی و تهاجمی برای نبرد علیه تروریستها پرداخت.
حالا چنین شرایطی را با افغانستان مقایسه کنید؛ دولت و ارتش این کشور فاقد ریشه مردمی بودند و تماما توسط ایالات متحده تجهیز و استقرار یافته بودند؛ به همین دلیل هم بود که تنها ظرف چند هفته، همه شهرها و امکانات نظامی را بدون کمترین مقاومت تسلیم طالبان کردند.
در وهله دوم؛ نوع نزاع در افغانستان متفاوت از آن چیزی است که در سوریه و عراق اتفاق افتاد. در سوریه و عراق، ایالات متحده با ایجاد و سپس تجهیز داعش، در حقیقت به دنبال شکستن خط مقاومتی بود که از ایران آغاز و امتداد آن در عراق و سوریه و لبنان بود، اما در افغانستان اوضاع متفاوت است! در افغانستان آنچه جریان دارد نزاع اقوام مختلفی است که در این کشور حضور دارند. با اینحال ورود هر طرف خارجی به این نزاع داخلی، میتواند آتش جنگ داخلی گستردهای را بیفروزد که سالهای سال ادامه داشته باشد.
از سوی دیگر با توجه به تنوع قومیتها در افغانستان، نمیتوان صرفا جبهه مقاومت پنجشیر یا طالبان را نماینده کل مردم افغانستان حساب کرد؛ پس حمایت از هرکدام نمیتواند به معنای حمایت از مردم افغانستان باشد، بلکه حمایت از یک طرف قومیتی یا مذهبی است که خود به شعلهور کردن آتش یک جنگ بزرگ دامن میزند.
البته از این حیث باید طراحیهای آمریکایی را نیز در نظر داشت؛ آمریکا پس از دو دهه حضور بدون دستاورد در افغانستان و صرف هزینههای هنگفت تریلیون دلاری، این کشور را ترک کرد و شکست سنگینی در کارنامهاش درج شد، حال باید به این نکته توجه داشت که مطالبه محافل غربگرای داخلی برای سوق دادن ایران به ورود به صحنه افغانستان، طراحی از سوی ایالات متحده باشد تا ایران را به زمین بازی که خود طراحی کرده بکشاند.
حالا شاید کماکان این سوال مطرح باشد که حمایت از آزادیخواهان و مظلومان جهان آرمان انقلاب اسلامی است و ایران باید به هر قیمت ممکن، حامی این حرکتها باشد و تفاوتی میان فلسطین و سوریه و عراق و یمن با افغانستان قائل نباشد.
پاسخ به این نکته نیز در تفاوت افغانستان با گزینههای فوق است؛ در فلسطین موضوع ورود یک گروه بزرگ خارجی و اشغالگری است درحالیکه طالبان از مردم افغانستان هستند گرچه قطعا نماینده اکثریت نیستند.
لذا این دو قابل مقایسه نیستند.
در سوریه دولت مرکزی و در یمن شورای مرکزی وجود داشته که از ایران کمک رسمی خواسته اند؛ ایران درباره افغانستان هم اعلام آمادگی برای کمک کرده بود اما اشرف غنی دل به آمریکایی ها بسته بود و نتیجه شد آنچه شد. هیچ گروه دیگری در وضعیت کنونی افغانستان نیز نمیتواند نماینده مردم یا اکثریت آنان باشد؛ لذا ایران نمیتواند از منطق سابق خود برای کمک به یک طرف استفاده کند.
از سوی دیگر گفته میشود که ایران میتواند مانند آنچه که در سوریه و عراق اتفاق افتاد و نیروهای همپیمان خود را وارد عرصه جنگ با داعش کرد، در افغانستان نیز فاطمیون را وارد عرصه جنگ با طالبان کند. اینجا نیز تفاوت شرایط در عراق و افغانستان به وضوح مشخص است.
در سوریه و عراق وارد کردن گروههای همپیمان با خواست و تایید دولت برای کمک به ارتش اتفاق افتاد؛ درحالیکه برخی اظهارات مبنی بر وارد کردن فاطمیون به افغانستان برای جنگ با طالبان با این منطق نمی سازد. از طرف دیگر چگونه یک گروه کمتر از 15هزار نفری را به جنگ گروهی بیش از 100هزارنفر بفرستیم و امید به حداقل پیروزی داشته باشیم؟ و از اینها مهمتر اینکه چگونه یک گروه عموما شیعه و هزاره را به جنگ گروهی عموما سنی و پشتون بفرستیم و امید داشته باشیم با این کار جنگ قومی-مذهبی در افغانستان اتفاق نیافتد؟
با این حال باید به این نکته توجه داشت که جمهوری اسلامی ایران هیچگاه بنای ورود به یک جنگ داخلی برای حمایت از یک گروه در برابر گروه دیگری را نداشته است، حتی اگر آن گروه مورد ظلم دیگران واقع شده باشد. میتوان مثال بحرین را ذکر کرد، در بحرین در حالی که دولت مرکزی دست به کشتار مردم زد، اما ایران هیچ گاه از انقلابیون بحرین حمایت نظامی نکرده و برایشان سلاح و... نفرستاد، بلکه به صورت رسانهای و سیاسی از آنان حمایت کرد.
در مورد افغانستان نیز نمیتوان انتظار حمایت نظامی از یک گروه داخل افغانستان را داشت؛ یعنی ایران کاری به جنگهای داخلی که وجه داخلی داشته باشند ندارد و در هرجایی که کمک نظامی یا مستشاری داده با خواست دولت مرکزی یا گروهی که نمایندگی یک اکثریت را داشته بوده است.
🖋لینک منبع: فارس نیوز
📤پاسخگویان:
عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/3100
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/13435
در وبلاگ:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2454
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
🔴 *فیلم | ماجرای کشته شدن «کلاغ مهرشهر» توسط پلیس/ از عربدهکشی تا چاقوکشی در وسط خیابان!*
🔹فرمانده انتظامی استان البرز گفته این فرد که از «اراذل و اوباش» سابقهدار بوده، با سلاح سرد اقدام به «قدرتنمایی» و «بر هم زدن نظم عمومی» کرده، به چهار نفر آسیب رسانده و به اموال مردم از جمله چند خودرو و یک سوپر مارکت خسارت وارد کرده بود.
✅به گفته آقای محمدیان پس از رسیدن پلیس به صحنه، این فرد به سوی او حملهور شده و زمانی که متهم توسط او در یک «اقدام ضربتی» به زمین زده شده است، «در حین دستبند زدن به دلیل نزدیک شدن سایر افراد برای خلع سلاح پلیس در یک اقدام سهوی تیری از اسلحه خارج و به متهم برخورد میکند»
🖌کانال جامع پاسخ به شبهات و شایعات در فضای مجازی
📤پاسخگویان:
عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/3103
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/13438
در وبلاگ
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2455
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴شبهه:
*سلام یه جوکی بگم که ندونی بخندی یا گریه کنی؟!*
افغانستان اولین کشوری است که فعلا:
۱. نظام ندارد،
۲. رئیس جمهور ندارد،
۳. هیچ کشوری هم به رسمیت نمیشناسد،
۴. هیچ مامور دولتی ندارد،
۵. هیچ درآمدی هم ندارد،
۶. هیچ بانکی فعال ندارد،
۷. هیچ پاسخگو هم ندارد،
۸. چیزی بنام قانون هم ندارد،
۹. هیچگونه نیروی نظامی رسمی ندارد،
۱۰. هیچ سفارت خانهای وجود ندارد،
خلاصه شده
🔵پاسخ:
🔹 افغانستان اگر دو سه ماه درگیر جنگ بوده و دولت و بانک و وزارتخانه هایش تعطیل بودند، باید بگوییم که متاسفانه در کشور ما نه چند ماه، بلکه هشت سال مملکت به حال خود رها شده و دولتمردان منتظر گلابی های برجام بودند. اما به جای گلابی، تحریم های بیشتر و سنگین تر نصیب ملّت ایران شد!
🔹 اینکه ارزش پول افغانستان از ایران بیشتر است و تورم کمتری دارد، چند دلیل عمده می توان برای آن شمرد:
1️⃣ اقتصاد افغانستان دشمن خارجی ندارد؛ یعنی تحت تأثیر انواع و اقسام تحریمهای اقتصادی نیست.
2️⃣ اقتصاد افغانستان احتمالاً دشمن داخلی هم ندارد؛ دشمن داخلی مثل غلامرضا رحمانی در فیلم «گاندو 2»
3️⃣ اقتصاد افغانستان هشت سال لنگ برجام نبوده است!
🔹 اما در مسئله کرونا، توان نظام بهداشت ایران باعث شده که کرونا بزرگتر از افغانستان جلوه کند. چطور؟
➕ نظام بهداشت افغانستان، بسیار ضعیف و محدود است.
➕ کیت تست کرونا به اندازه کافی وجود ندارد.
➕ اکثر مردم تمایلی به تست دادن و مراجعه به پزشک ندارند.
➕ علت مرگ ها بررسی نمی شود.
➕ دستورالعمل های بهداشتی محکمی وجود ندارد و رسانه ها به اندازه کافی به مردم آموزش نمی دهند.
🔹مجموع این عوامل باعث شده که آمار دقیقی از مبتلایان و فوتی های کرونا در افغانستان وجود نداشته باشد، بنابراین نمی توان ادعا کرد که وضع کرونای افغانستان از ایران بهتر است.
مقاله زیر به عوامل قطعی و احتمالی پایین بودن آمار کرونای افغانستان و روند کُند آن پرداخته است:
https://8am.af/is-the-trend-in-quaid-19-and-its-deaths-in-afghanistan-slow/
🖊️کانال جامع پاسخ به شبهات وشایعات در فضای مجازی
📤پاسخگویان:
عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/3104
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/13439
در وبلاگ
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2456
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴شبهه:
شخصی مرده بود. هنگام تلقین دادن او ، دانائی نزد شیخ امد و بدو گفت: یا شیخ این مرد در زمان حیاتش یک بار مرا با چوبی کتک زد، چون زورم به او نرسید نتوانستم انتقام خود را از او بگیرم، حالا که مرده می خواهم او را چند ضربه چوب بزنم تا دردی را که من کشیده ام او هم بکشد و گناه کتکی را که به من زده با خود نبرد. شيخ رو به آن مرد کرد و گفت: تو مگر مجنونی. این که مرده است و درد چوبی را که به او می زنی نمی فهمد. تا زنده بود باید انتقامت را می گرفتی. مرد رو به شیخ کرد و گفت: چگونه است که صدای تشهد تو را می شنود و می فهمد اما درد چوب مرا نمی فهمد؟ عبید زاکانی. *دردناک تر از فرار مغزها* *به قدرت رسیدن بی مغزهاست*
🔵پاسخ:
1⃣این متن یک داستان طنز تخیلی و غیر واقعی است.
🔹بازنشر کننده این داستان تخیلی، دو جمله آخر را در پی این داستان اضاف نموده و قصد سوءاستفاده بیشتر از آن متن را داشته است.
جمله "به قدرت رسیدن بی مغزها" علاوه بر اینکه توهین و جسارت به مسئولین است، توهین به مردمی که این مسئولین را انتخاب کرده اند نیز میباشد.
2⃣یکی از مستحبات و آداب دفن میت، تلقین او در قبر است.
🔹آنچه به صورت اختصار در اینجا میتوان اشاره کرد این است که بر اساس منابع دینی و نیز مبانی فلسفی به صورت قطعی نمیتوان گفت که به مجرد مردن، رابطه نفس با بدن به صورت کامل قطع میگردد، بلکه این رابطه میتواند به صورت ضعیف استمرار داشته باشد.
بر اساس برخی روایات – مانند روایت ناظر به تکان دادن میت - روح حتی بعد از مرگ نیز تا مدتی دلبستگی به جسم دارد.
🔹از نظر روایات رابطۀ نفس و بدن بعد از مرگ نیز - هر چند به صورت ضعیف - استمرار دارد؛ نهایت اینکه این ارتباط در اوائل مرگ قویتر است که به همین دلیل در تلقین، برای توجه بیشتر میت به محتوای گفتار، بدنش را حرکت میدهند.
🔹از نظر مبانی فلسفی نیز رابطۀ روح و بدن پس از مرگ به صورت کامل قطع نمیشود.
حکیم سبزواری در این زمینه میگوید:
«با مرگ، علاقۀ نفس با بدن به طور کامل قطع نمیشود، بلکه مادامی که اثر بدن باقی است، علاقۀ نفس با بدن نیز باقی است و به همین جهت، در شریعت به زیارت اهل قبور دستور دادهاند».[۱]
🔹هر چند برای ما امکان ارتباط مستقیم با روح پس از مرگ وجود را ندارد؛ ولی بر اساس منابع دینی و مبانی فلسفی، ارتباط روح با بدن پس از مرگ نیز استمرار دارد. بنابراین ما نیز با تکان دادن جسمی که هنوز روح به او دلبسته است به صورت غیر مستقیم میتوانیم با روح او ارتباط برقرار کنیم.
پاورقی:
[۱]. صدر المتألهین، الاسفارالاربعۀ، پاورقی، ج 8، ص32، قم، منشورات مصطفوی، بیتا.
🔹در این مورد بیشتر بخوانید:👇
https://www.islamquest.net/fa/archive/fa50143
📤پاسخگویان:
عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/3105
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/13440
در وبلاگ
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2457
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴شبهه:
فیلم/ ابراهیم رئیسی رئیس جمهوری ایران روز چهارشنبه دهم شهریور ۱۴۰۰ در حکمی انسیه خزعلی رئیس سابق دانشگاه الزهرا و دختر آیت الله خزعلی عضو سابق مجلس خبرگان و شورای نگهبان را به سمت معاون رئیس جمهور در امور زنان و خانواده منصوب کرد.
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
مطالب زیادی در رسانهها و فضای مجازی درباره انسیه خزعلی وجود ندارد ولی او چند سال پیش گفتگویی با رسانههای ایران انجام داده که نشان میدهد چه تفکری قرار است در چهار سال آینده در تنظیم سیاستهای زنان و خانواده دولت ابراهیم رئیسی نقشی تعیین کننده داشته باشد.
انسیه خزعلی در این مصاحبه گفته سرگرمی دوران کودکی اش جلسات انس با قرآن و کلاس احکام و تفسیر بوده که پدرش برای او و برادر و خواهرانش برگزار میکرده
اوکه تحصیل کرده حوزه علمیه است درباره ازدواجش گفته در سن ۱۶ سالگی یعنی زمانی که کلاس سوم دبیرستان بوده ازدواج کرده و فرزندانش هم مانند خودش در سن کم ازدواج کردند
خلاصه شده
🔵پاسخ:
🔹مهدی خزعلی کیست؟!
🔻هر از چندگاهی یک فیلم از تهمتهای این آقا و دروغپراکنیهایش علیه یک نفر منتشر میشود، اخیرا هم بعد از انتصاب خواهرش به سمت معاونت امور زنان و خانواده آقای رئیسی مجدد فیلم مصاحبه او و اتهامهای عجیب و غریبش به خواهر و دامادشان و... در فضای مجازی منتشر شد.
به همین مناسبت بد نیست بدانیم مهدی خزعلی کیست؟!:
🔻او کسی است که به واسطه انحرافات و دروغهایش، پدر او یعنی آیتالله خزعلی ناچار شدند، از او که فرزندشان بود، برائت بجویند و در متنی رسمی که در زمان حیاتشان در روزنامهها منتشر شد، نوشتند:
«مدت مدیدی است پسرم مهدی خزعلی از راه مستقیم منحرف شده، درست در خط مقابل قرار گرفته، هر چه نصحیت میکنم و برای هدایتش متوسل به اولیای خدا میشوم اثر نمیکند.
با بعضی از علمای بزرگ صحبت کردم، فرمود دست نگه دار شاید به راه بیاید. دیگر کاسه صبرم لبریز شده، دیگر با او صحبت نمیکنم و حرفهای نامناسب او را بر نمیتابم.
ملت انقلابی عزیز همیشه در صحنه ما بدانند او از ما جدا هست و هر چه از من نقل کند، نپذیرند. با من ارتباطی ندارد ولی الان هم دعا میکنم خداوند به او توفیق دهد که از راه انحرافی که پیش گرفته است برگردد و گرنه خداوند مقتدر، اسلام و انقلاب و امام و رهبر و رئیس جمهور و مسلمین عزیز را از شر او مصون و محفوظ بفرماید. »
🔻متن برائت ایشان که در 30 خرداد 1388 در روزنامهها منتشر شده است👇 https://www.magiran.com/article/1884012
🔻 آیتالله خزعلی در اواخر عمر شریفشان نیز در مصاحبه دیگری باز به انحرافات فرزندشان و اینکه به او گفتهاند دیگر به خانه من نیا در مصاحبهای اشاره میکنند.👇
https://www.aparat.com/v/AFYKv/
🔻 وقتی در سال ۸۸ آیتالله خزعلی مجبور به برائت از فرزندشان شدند، باز این دروغگوی قهار، دست از دروغهای خود برنداشت و در واکنش نسبت به این برائت نامه پدر، در وبلاگش برادران و خواهرانش را متهم به اعمال فشار بر پدر و مادر تا حدی که جانشان در خطر است کرد اما این بار مادر او، مجبور به مصاحبه در مورد دروغگوییهای وی شد:
«مهدی در مورد همه دروغ میگوید و جدیدا در مورد پدرش و من هم دروغ میگوید. او گفته که از دست خواهر و برادرش علیرضا ما تحت فشار هستیم و مریض شدهایم در حالی که نه ما مریض هستیم و نه تحت فشار، این دخترم که مهدی مدعی شده مرا تحت فشار قرار میدهد و این امر موجب بیماریم شده است، کارهای گذرنامه و بلیط را درست کرده است و ان شا الله با هم عازم عتبات هستیم.
هر چه هم نصیحتش میکنم و تلفن میزنم و صحبت میکنم که این دروغها را ننویس. هر چه به او التماس میکنم چه الان چه هنگامی که در زندان بود ولی اثری ندارد. ایشان برنامهاش این شده که میخواهد سر و صدا کند. از دست او خسته شدهام خدا شاهد است که از دست او خسته شدم.»👇
https://www.teribon.ir/archives/260406
🔻 حکایت دروغگوییهای این آدم به جایی رسیده است که «محمدعلی ابطحی» اصلاحطلب که به ظاهر در طیف همفکران مهدی خزعلی است هم به او نصیحت میکند که «من ماندهام که چطور مهدی خزعلی این قدر راست راست دروغ میگوید؟ برادر با اتهام های دروغ آدمی نامدار نمی شود.»👇
https://b2n.ir/z57292
🔻 مهدی خزعلی دروغگوی قهاری است که در انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ طناب داری در دست گرفته بود و میگفت: مردم اگر رئیسی رای بیاورد به هرکس یک طناب دار میدهد و به لطف خدا ۴ سال بعد رئیسی رأی آورد و معلوم شد کذابی او.
🔻حکایت یکی از دروغهای دیگر این آدم هم اتهام به حضرت امام در مورد زندگی ایشان در باغ خسروشاهی پشت منزلشان و ظاهر سازیشان نسبت به زندگی در خانه کوچک جماران است که حکایت آن را مفصل در لینک زیر توضیح دادهام.👇
https://sharhhal.blog.ir/1398/07/07-2
🔻این انسان به واسطه مسیر انحرافی که در پیش گرفته است از خانواده خود نیز طرد شده است
و صرفا با دروغها و تهمتهای جدیدتر حیات نباتی رسانهای خود را ادامه میدهد. همانطور که قرآن به ما میآموزد: «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ (۶ - حجرات)»
وقتی کسانی که کذاب و فاسق بودن آنها ثابت شده است، فرقی نمیکند بیبیسی باشد یا مهدی خزعلی یا هرکس دیگر، نزد شما آمدند و ادعایی کردند، نباید حرفهای آنها را باور کنید و به آن ترتیب اثر دهید، اگر قرار است ترتیب اثری دهید، باید از منابع معتبر در مورد مدعایش تحقیق کنید، چرا که باور کردن حرفهای کاذب او ممکن است، منجر به ضایع کردن حقوق دیگران و پشیمانی خودمان میشود.
🔻 اما در مورد قسمتهای دیگر کلیپی که اخیرا بر علیه خانم انسیه خزعلی و برای تخریب ایشان و زیر سوال بردن انتصابشان به معاونت زنان و خانواده آیتالله رئیسی مطرح میشود.
✅ بله ایشان معتقد هستند که باید به ازدواج جوانان در سنین جوانی کمک شود و تاخیر افتادن سن ازدواج مانع سلامت جامعه است ایشان معتقد هستند، اولویت اصلی برای زنان حفظ نهاد خانواده و کار اصلی آنها در درون خانه برای تربیت انسان است و هیچ کاری هم ارزشمندتر از این کار نیست.
ایشان خود استاد دانشگاه و یک فعال فرهنگی اجتماعی در مجموعههای مختلف هستند و عملا نشان دادهاند که اندیشه ایشان در عین حفظ استحکام خانواده مانع رشد ایشان در اجتماع نشده است، میشود معتقد به اطاعت از همسر بود معتقد به اولویت داشتن تربیت فرزندان و محور خانواده بودن زن بود و هم یک فعال سیاسی و فرهنگی بود و حالا هم که یک مسئول سیاسی اجتماعی.
کسانی اسم این نوع تفکر را خلاف آزادی میدانند به تجربه غرب بنگرند که اتفاقا چطور به اسم آزادی زنان، زنان را ابزار مصرف عمومی مردان و کارگر کارخانه و سربازخانه و... کردند و با این کار مهمترین رکن جامعه یعنی خانواده را نابود کردند و امروز نتایج آن را میبینیم که در انگلیس وزارت تنهایی تشکیل شده است! نتیجه این به ظاهر آزادی زنان شده است پدیدههای چون جمعیتهای بزرگ همجنس باز در اروپا و یا دیوانه شدن این انسانهای تنها و ازدواج با حیوان و یا تبدیل شدن به انسانهای سگنما "Human Pups" و... در ابعاد وسیع.
✅ کافی است با سرچی در اینترنت ببینیم جامعه رسانههایی که از آن کشورها انتصاب خانم خزعلی و تفکرات ایشان را نقد میکنند چه وضعی دارد. کسانی که امروز تفکرات خانم خزعلی را نقد میکنند همان کسانی هستند که در مورد انقلاب هم گفتند اینها میخواهند زنان را زندانی کنند، آزادی زنان را محدود کنند اما دیدیم که زنان در این انقلاب از نظر علمی ورزشی و... بهترین جایگاههایی که در طول تاریخ ایران سابقه نداشته است را بدست آوردند، دیدند که جمعیت زنان دانشجو از مردان پیشی گرفت.👇
https://humanrights.eadl.ir/news/articleType/ArticleView/articleId/5756
🔹بله ما با دو خط مواجه هستیم، خط دروغ و تحریف و خط صدق و حقیقت.
کارنامه تفکرات و عملکرد مهدی خزعلیها در عمل بارها مشاهده شده است و حنایشان دیگر رنگی ندارد.
🖌کانال جامع پاسخ به شبهات و شایعات در فضای مجازی
📤پاسخگویان:
عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/3106
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/13441
در وبلاگ
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2458
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴شبهه:
با سلام. من مطلبی بنظرم رسید که میخواهم با شما مطرح کنم.
این آقایان مدعی علماء اسلام که هزاران روایت از حضرت امام حسن (ع) نقل می کنند و هر یک هم اصرار دارند که حتما روایت نقل شده صحیح است، بد نیست پاسخ بدهند این همه قاطعیت در مورد روایات را از کجا آورده اند در حالی که در تاریخ وفات یا قتل (شهادت) امام معصومی (ع) که اینان مدعی هستند که صاحب روایت است این همه اختلاف موجود است: یکی می گوید آخر صفر، دیگری می گوید ۲۸ صفر، آن دیگری می گوید ۷ صفر و یکی هم می گوید ۵ ربیع، در سال هم از ۴۸ داریم تا ۵۹ (۱۱ سال اختلاف). جالب است که همین ایران همین تلویزیون ملی (= میلی) روز ۷ صفر را بعنوان تولد امام موسی بن جعفر (ع) جشن هم می گرفت.
آدم واقعا حیرت می کند. پشت این مسائل کیست؟ و چرا؟
یعنی حضرت امام حسن (ع) اینقدر محبوبیت نداشته که دو نفر تاریخ دقیق وفات ایشان را ثبت کنند؟ جالب است که هر چند در نام سم دهنده به ایشان (ع) اختلاف است ولی همه کسانی که مسموم شدن ایشان را روایت کرده اند می گویند سم بوسیله همسر ایشان جعده یا همسر دیگر هند داده شده است.
من معنی این مسائل را نمیفهمم، که چرا عده ای حس یا به عبارت بهتر عقده زن ستیزی خود را میخواهند به هر وسیله ارضاء کنند.
نقش معاویه، خلافت و تسلسل خانوادگی و ... نیز که حاوی نکات مهم دیگری در این باب است بجای خود باقی.
موفق و سالم باشید
🔵پاسخ:
شهادت امام حسن(ع)، ۷ صفر یا ۲۸صفر؟!
۲۸ صفر
چند سالی است که عده ای به تبعیت از سنت های مردم #عراق، ۷صفر را در #ایران روز شهادت امام #حسن_مجتبی علیه السلام اعلام کرده و مراسم عزا می گیرند و حال آنکه قول مشهور و معتبر، شهادت آن حضرت در #۲۸صفر است.
بنابراین، برای پاسخ به این نکته که دیدگاه آنان ضعیف است چند نکته قابل بررسی است:
✅بررسی اقوال:
◀️بسیاری از محدثان و مورخان قدیم و جدید شیعه، ۲۸ #صفر را ماه شهادت امام معرفی کرده اند.
◀️برای اولین بار #محمدبن مکی عاملی (معروف به شهید اول) از علمای قرن۸ نظریه #۷صفر را مطرح کرده است.
در سند این روایت کسی وجود نداشته و عبارت قیل آمده است؛
◀️گزارش دیگری که مستند آنان است، از کتابی با عنوان #موجز تواریخ الائمه الاثنی عشر، #منتسب به یکی از علمای #زیدی_مذهب(۴ امامی) به نام #قاسم بن ابراهیم رسی از علمای قرن۳ است.
◀️در بررسی های انجام شده، انتساب این روایت و این کتاب مختصر با عنوان موجز به قاسم درست نیست و ایشان قول خود را بدون سند آورده است.
◀️لازم به ذکر است که #قاسم رسی متوفی 246قمری است. جالب آنکه قاسم، شهادت امام #عسکری علیه السلام را در سال 260 بیان کرده است. اما وی در این تاریخ(260ق) زنده نبوده است تا #شهادت امام را گزارش کند، پس چگونه تاریخ شهادت امام #عسکری(ع) را نوشته است؟
◀️لازم به ذکر است که بخش انتهایی کتاب یعنی زندگانی اهل بیت(ع) در نسخه قدیمی نیست و این بخش بعدها اضافه شده است.
◀️هیچ یک از علمای بزرگ شیعه همانند شیخ #صدوق، #مفید، #طوسی و دیگران گزارش 7 صفر را نقل نکرده اند و گویا چنین گزارشی نبوده یا اعتبار آن را نپذیرفته اند. بلکه همگی بر۲۸ صفر اتفاق دارند.
◀️گزارش #قاسم نیز بر فرض پذیرش، بدون سند و #مرسل است. یعنی گوینده آن مشخص نیست. لذا قابل اعتماد نیست.
◀️در منابع متقدم و معاصرشیعه، اخبار شهادت امام حسن(ع) ۲۸ صفر، مورد توجه بوده است چنانکه #ابن_خزاز و #شیخ_عباس قمی ۲۸ صفر را صحيح و معتبر می دانند.
◀️نکته دیگر آنکه منابعی چون #کفعمی اگرچه گزارش۷صفر را از شهید اول نقل کرده اند، اما گزارش ۲۸صفر را پذیرفته اند.
🔹اما جالب آنکه در تعدادی از منابع تاربخی و حدیثی همانند:
طبرسی در اعلام الوری، فتال نیشابوری در روضه الواعضین، فاضل حموی در انیس المومنين و شیهد اول در الدروس الشرعیه و شیخ عباس قمی در وقایع الایام، ۷صفر را روز #میلاد امام #کاظم علیه السلام نقل کرده اند.
البته این روایت نیز بدون #سند و #ضعیف است.
🔹حال چگونه برخی روایت۷صفر درباره شهادت را از #شهیداول می پذیرند ولی روایت ولادت در۷صفر را از او نمی پذیرند و می گویند #ناصرالدین شاه دستور داده که روایت ولادت جعل شود، اما این روایت مال قبل از عصر ناصرالدین شاه است.
📚ر.ک. بررسی و نقد گزارشهاي تاریخ شهادت امام #حسن مجتبی علیه السلام، فصلنامه تاریخ اسلام، شماره ۳و۴، #يدالله_مقدسی.
💠 جمع بندی:
به نظر می رسد ۷صفر شهادت امام حسن نبوده و همان ۲۸ صفر صحیح بوده و میلاد امام کاظم(ع) نیز در ماه ذی الحجه است.
🖌کانال جامع پاسخ به شبهات و شایعات در فضای مجازی
📤پاسخگویان:
عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/3108
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/13443
در وبلاگ
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2459
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
🔴 *مجموعه خاطرات بچه های مسجد امام علی علیه السلام خرمشهر*
http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/6
💠 *قسمت اول خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر، و فهرست اسامی شهدا و عزیزان مسجد و خیابان همیشهبهار:*
۱۴۰۰/۶/۲۶ بمناسب هفته دفاع مقدس
🔹بچه های کمسن و سال خیابان همیشهبهار (20 متری اول کوی طالقانی، و خیابان مسجد امام علی ابن ابیطالب علیه السلام خرمشهر)، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در قالب گروههای قرآنی(کلاس مکتب مرحوم ملا خسروی، مواذن و خادم مسجد محله)، ورزشی(تیم فوتبال، بیسبال، تنیس، دوچرخه سواری، والیبال، شطرنج، بسکتبال، فوتبال دستی)، و بازی های محلهای و سنتی (از قبیل آزادبازی، اشتیتو، ۷سنگ، دو گل کوچیک، لوگه(تشتک درب نوشابه شیشه ای)، چوبک(چوب بستنی کیم)، رُبِّط، دو کُله، چهار کُله(گلوله یا تیله بازی)، همه با هم ارتباط دوستانه و صمیمی داشتند.
البته این صمیمیت فقط مربوط به بچه ها نبود و خانواده ها نیز روابط حسنه و محترمانه و خالصانه ای داشتند.
🔹این ارتباطات، و مخصوصا در کنار مسجد بودن، که افراد مومن و متدین و سیاسی و انقلابی و ضد رژیم ستمشاهی آن را ساخته و بانیان و متولی آن بودند و از روحانیونی همچون مرحوم کافی جهت سخنرانی دعوت میکردند، باعث این شده بود که در سالهای ۱۳۵۶ و ۵۷، در حرکت های انقلابی(از قبیل دیوارنویسی، که چند نفر از بچه های محله، مثل هادی تجبی و مخصوصا شهید علی شوشتری این کار را انجام میداند)، نیز شرکت کرده و از وقایع و اخبار سیاسی روز و برگزاری راهپیمایی و تظاهرات مطلع باشند. (۱_فهرست اسامی بعضی از این عزیزان هیات امناء و بانیان مسجد امام علی ابن ابیطالب علیه السلام خرمشهر که بیاد دارم👇)
🔹بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته های مردمی، جوانان محله و مسجد اقدام به تشکیل گروه های انتظامی نموده، و در قائله و جنگ تجزیه طلبان خلق عرب ۱۳۵۸ اقدام به سنگربندی در محله و کوی طالقانی کرده، و با دعوت از تمام جوانان خیابانهای کوی طالقانی، در حفظ نظم و امنیت، و گشتها و پستهای نگهبانی ۲۴ساعته شبانه روزی، تلاش نموده و باعث آرامش منطقه و آسایش خاطر مردم شده، و هرکس هر مشکل امنیتی(مثل تهدید و حمله خلق عرب به منزلش) و اجتماعی(گرانفروشی و کم فروشی مغازه داران و نانواییها) برایش پیش میآمد، به این چادر رجوع و مطرح مینمود. (۲_فهرست اسامی بعضی از این عزیزان که بیاد دارم:👇)
🔹با مرکزیت قرار گرفتن مسجد امام علی ابن ابیطالب علیه السلام در تامین امنیت محله هایی از کوی طالقانی، علاوه بر جوانان، نوجوانان کمسن زیادی نیز جذب مسجد شده، و هیات امنا مسجد و کمیته تشکلهای مردمی بخاطر کمبود جا و نظافت و حرمت مسجد، مجبور به برپایی خیمه چادری برزنتی در کنار مسجد شده و از آن بعنوان دفتر ثبت نام و هماهنگی و اعزام نیرو برای گشت و نگهبانی محله ها استفاده کردند. (۳_فهرست اسامی بعضی از آن نوجوانان که بیاد دارم:👇)
🔹با شروع جنگ تحمیلی حزب بعث صدام در تاریخ 31 شهریور ۱۳۵۹، جوانان محله و مسجد اقدام به ساخت بمب دستی، کوکتل مولوتوف، و ایجاد موانع از قبیل سیمخاردار، و آهنآلات قراضه، در مسیر احتمالی نیروهای عراقی بسمت محله و مسجد از سمت کشتارگاه و مسیر جاده شلمچه، نمودند.
🔹شهید مرتضی اصفهانی، عظیم و کریم ذاکری، برادر جانباز قنبر سبعه، بهمن تسلیمی، برادر جانباز احمد محمودی، عبدی(فامیلش رو بیاد ندارم) و تعداد دیگری از جوانان مسجد و محله که از نظر سنی بالاتر از سن ما بودند(حدودا بین 18 تا 25 سال سن داشتند)، از اعضای فعال و تصمیمگیرنده بودند.
🔹فرشهای مسجد را جمع کرده و گوشه ای از صحن را اختصاص به بطریهای شیشه ای، کبریت، شمع، صابون، نفت، بنزین، الکل، و فتیله، جهت ساخت کوکتل مولوتف، باروت و سراهی لوله آب و درپوش، جهت ساخت نارنجک دستساز، داده بودند. (زمان جنگ خلق عرب ۱۳۵۸، یکی از نارنجکهای دستسازها در دست یکی از بچه ها منفجر، و دستش از مچ قطع شده بود)
در گوشه دیگری از مسجد، باند و ملحفه، پتو، تخت، چسب زخم، الکل، سُرنگ، بتادین ضد عفونی، چوب آتل بندی، و امکانات مختصر امدادگری جمع آوری شده بود.
🔹ما نوجوانان زیر سن ۱۵ سال، به درب منازل محله و خیابانهای کوی طالقانی مراجعه کرده و از مردم تقاضای کمک برای بچه های مقاومت مسجد میکردیم و صاحب خانه ها هر چه میتوانستند در اختیار ما میگذاشتند و ما همه امکانات جمع آوری شده را به مسجد میبردیم.
گونی، باتری، پتو، ملحفه، بند کفش برای ساخت فتیله، کبریت، شمع، نان، دارو، باند، نفت، فانوس، چراغقوه، رادیو، و خلاصه هرکس هر چی در منزل داشت به بچه های مسجد میداد.
♦️ *الف_ فهرست اسامی ۱و ۲ و ۳ و ۴ در قسمت پایانی خاطرات قید خواهد شد.*
*ب_این خاطرات در چند قسمت، و در طول هفته دفاع مقدس، تقدیم شما خواهد شد.*
📤پاسخگویان:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2460
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
🔴 *مجموعه خاطرات بچه های مسجد امام علی علیه السلام خرمشهر* http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/
💠 *قسمت دوم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر:*
۱۴۰۰/۶/۲۷ بمناسب هفته دفاع مقدس
*لینک قسمت اول:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2460
🔹برق، آب، نفت و بنزین خرمشهر کاملا قطع شده بود و تمام شهر اصلا حالت عادی نداشت و مردم موقعیت جنگی را درک کرده بودند و همه سعی میکردند به هر نحو شده هر کاری از دست شان بر بیاید انجام دهند.
یادم هست به منزلی در یکی از خیابانهای نزدیک مسجد که برای جمع آوری کمک رجوع کردیم، دو خواهر که دوره تزریقات را طی کرده بودند، هر دو لنگه درب پارکینگ منزلشان را باز گذاشته، و دو تخت و امکانات مختصر پانسمان هم داشتند و روپوش پرستاری هم پوشیده بودند.
از شان تقاضای کمک کردیم، برایمان بطری و کبریت و بند کفش و مقداری نان آوردند و گفتند اگر کسی زخمی شد به اینجا بیاورید که پانسمان کنیم.
🔹همه جای شهر با گونیهای پر شده از شن و خاک، سنگربندی شده بود.
شهید مرتضی اصفهانی(ایشان بعدا عضو رسمی سپاه پاسدارن شده و در جنگ به شهادت رسیدند و در قطعه شهدای دارالرحمه شیراز بخاک سپرده شد.) پیشنهاد، و به ما دستور داد که درب های فلزی منهولهای فاضلآب های محله را برداشته، و در گودالهای جای پای درون منهولها، کبریت و سراهی انفجاری و کوکتل مولوتوف جاسازی کنیم که اگر عراقی ها از هر مسیری به محله وارد شدند، بچه های آن خیابان بتوانند از این امکانات استفاده و مقاومت کنند.
🔹ما شوهرخواهری داشتیم بنام رحیم صحرائیان که اهل جهرم استان فارس، و چند ماهی بود که با خواهرم ازدواج کرده بودند. رحیم، تکاور و گروهبان دوم پادگان دژ خرمشهر بود و در پاسگاه روستای مرزی شلمچه خرمشهر خدمت میکرد و به شهادت رسید.
دقیق یادم نیست چند ماه، یا چند وقت قبل از شروع رسمی جنگ(گمان کنم یکی دو ماه قبل از شروع جنگ بود)، به اتفاق رحیم و پدرم به مرز شلمچه رفتیم.
عراقی ها مشغول ساخت و ساز سنگرهای بتن آرمه و استحکامات و تجهیزات و ادوات جنگی بودند و مشخص بود دارند خودشان را برای یک جنگ آماده میکنند.
البته عراقی ها قبل از شروع رسمی جنگ، در پاسگاه های دیگر مرزی، تحرکات و درگیری هایی انجام داده بودند و تلویزیون بغداد و بصره دائم از جنگ و تجهیزات نظامی و قدرت ارتش عراق، اخبار و گزارش و تصاویری پخش میکرد.
رحیم و همکارانش با پدرم در مورد حمله احتمالی عراق، و عدم وجود تجهیزات و ادوات نظامی و احتمال فرار بعضی از ارتشیان صحبت کردند و گفتند: "ما غیر از این تانک، که خراب هم هست و حرکت هم نمیکند! هیچ امکاناتی نداریم!، و بعضی از رفقا به فکر فرار افتاده اند و آقا رحیم هم پیشنهاد درستی به شما داده اند که از خرمشهر بروید."
پدرم خیلی ناراحت شد و بهشان گفت: "غیر ممکنه عراق جرأت حمله به ایران را داشته باشد!، من خودم بارنویس هستم و با چشمان خودم دیدم چه تجهیزات و چه امکاناتی برای ارتش از گمرک خرمشهر ترخیص شده و بعید است به شما امکانات ندهند!. ارتش اینقدر سلاح و مهمات و تجهیزات وارد کرده و دارد که حتی میتواند با کشور شوروی هم جنگ کند، چه رسد به اینکه عراق بخواهد به ایران حمله کند!. شما هم به فکر فرار نباشید چون حکم فرار از جنگ، اعدام است!".
شهید صحرائیان جواب داد: "ما فکر فرار نیستیم و فقط اجازه بدهید خانمم و خانواده و زن و بچه ها را به شیراز و جهرم بفرستم. ما هیچ امکاناتی نداریم و بهمان نمیدهند و گزارش به تهران هم دادیم گفتند فعلا صبر کنید و ممکن است ارتش منحل و جمع شود!."
🔹بلاخره ۳۱ شهریور جنگ بصورت رسمی شروع شد. مردم و پدرم میگفتند با قدرتی که ارتش ایران دارد احتمالا جنگ امروز تمام خواهد شد!.
روز بعد گفتند جنگ دو سه روزه تمام خواهد شد!
دو سه روز بعد گفتند جنگ یک هفته تمام خواهد شد!
بعضی ها مختصر وسایل و پتو و امکانات جزیی با خود برداشته و از خرمشهر به خیال اینکه یک مسافرت یک هفته ای میروند و بعد از اتمام جنگ یک هفته ای، به خرمشهر باز خواهند گشت، از شهر رفتند و غافل از اینکه این جنگ ۸سال طول خواهد کشید!
بعضی ها هم چون دیدند جنگ دارد بیشتر از ۵ روز و یک هفته طول میکشد، کل اسباب منزل را بار تریلی کرده و به شهرها و استانهای دیگر پناه بردند، اما بیشتر مردم خرمشهر بلاتکلیف بوده و با نبودن برق و آب و بنزین مجبور بودند دست زن و بچه هایشان را گرفته و خانه و کاشانه خود را رها کرده و با پای پیاده از شهر خارج شوند!
جوانان و مردم و ارتش و بسیج و سپاه خرمشهر با دست خالی و با امکانات بسیار ناچیز و با سلاحهای معمولی پیشپا افتاده، به مقاومت خود ادامه میدادند اما افسوس که هیچ خبری از وعده و وعیدهای آمدن امکانات و مهمات و تجهیزات جنگی به خرمشهر نشد که نشد و شهر بعد از 44 روز مقاومت و جنگ نابرابر، سقوط کرد و مابقی مردم و جوانان نیز مجبور به ترک شهر شده و خرمشهر به چنگ رژیم بعثی صدام افتاد!
📤پاسخگویان:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2461
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 *قسمت دوم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر:* ۱۴۰۰/۶/۲۷ بمناسب هفته دفاع مقد
💠 *قسمت سوم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر:*
۱۴۰۰/۶/۲۸ بمناسب هفته دفاع مقدس
*لینک قسمت دوم:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2461
🔹ما اصلا از جنگ، توپ، خمپاره، و راکت هواپیمای جنگی چیزی نمیدانستیم و در محله به بازی و تفریح مشغول بودیم که با صداهای انفجارهای مهیب مواجهه و آشنا شدیم!
یکی دو روز اول جنگ که ما اسم خمپاره را نشنیده بودیم و تصور میکردیم که شیئی که با صدای سوت و زوزه از بالای سرمان رد میشود و بعد صدای انفجار و تکه ها و پاره های آهن داغی که به در و دیوار و حیاط منزل مان پاشیده میشود، توسط راکتهایی(خمپاره) که در آسمان رد میشود، به پائین و بر سر و کله ما میریزند!.
حتی وقتی این تکه آهنهای داغ و قرمز شده از حرارت(ترکش توپ و خمپاره) در حیاط ما میریخت، خواهر و برادر کوچکم با خوشحالی به سمت آنها میدویدند و از روی زمین بر میداشتند و دستشان میسوخت و آنها را به زمین انداخته و دست را فوت میکردند که نسوزد!، مردم تا این حد از جنگ بی اطلاع بودند که حتی نمیدانستند وقتی صدای انفجار بلند میشود باید جایی پناه گرفت و منتظر و مراقب بود که ترکش به بدن اصابت نکند!.
🔹ابتدای خیابان ما از سمت بلوار خلیج فارس، مدرسه ابتدایی سالور بود. یروز که عراقیها شهر را به توپ و خمپاره بسته بودند، خمپارهای به پایه چوبی برقی که کنار مدرسه بود اصابت و به سه تکه سوخته تقسیم و ترکشهای آن به در و دیوار و خانه ها برخور کرد و همه همسایه ها از منزل بیرون آمده و به سمت مدرسه دویدیم!. (اسم سریدار مدرسه، عباس و بر صورتش آثار بیماری آبله در زمان کودکی و جنگ جهانی بود. او یک موتورسکلت وسپا داشت، اسم اصلی او را نمیدانم ولی بخاطر مدرسه، به "عباس سالور" معروف بود) عباسآقا برای پیدا کردن شیر خشک، از خانه بیرون رفته و خانم او منتظر برگشت شوهر و شیر برای بچه اش بود، او و بچه بغلش مورد اصابت ترکش آن خمپاره قرار گرفته و به شهادت رسیده بودند!.
🔹یک روز صدای ناله و شیون از منزل مکی مزدی، همسایه روبرو مان بلند شد و وقتی جریان را جویا شدیم گفتند خمسه خمسه به منزل دایی شان اصابت کرده و کل خانواده 8 یا 9 نفره آنها به شهادت رسیده و فقط یک دختربچه خردسال زنده مانده است!. (روزهای اول جنگ که مردم خرمشهر نمیدانستند خمپاره چیست، و عراقی ها همزمان با 5 قبضه آتشبار خمپارهانداز، به سمت شهر و منازل مردم شلیک میکردند، چون گلوله ها 5تا 5تا با هم فرود آمده و منفجر میشدند، مردم اسم آن را "خمسه خمسه" گذاشتند. خمسه خمسه به زبان عربی یعنی 5تا 5تا.)
🔹یروز که آتش دشمن خیلی شدید شده بود و پالایشگاه آبادان را بمباران و تا چندین روز میسوخت و دود بسیار غلیظی کل آسمان آبادان و خرمشهر را فرا گرفته و چند روز خورشید پیدا نبود و انگار همیشه شب بود!، ناگهان صدای بسیار عحیب و مهیب شکستن دیوار صوتی خرمشهر بلند شد و هواپیمایی با ارتفاع بسیار پائین که گویی نزدیک است با دیوارهای راهپله و اتاق بالای پشتبام مان برخورد کند!، از روی خانه مان رد و باعث وحشت خواهرانم شده و یکی از خواهرانم چنان جیغ و لرزه و لکنت زبان گرفت که نزدیک بود سکته کند!، خواهر بزرگترم او را محکم در آغوش گرفت که هم نترسد و هم اگر هواپیما بمباران کرد، او نبیند!.
در محله و شهر شایعه شد که این هواپیما ایرانی و توسط عراق ساقط گردید.
عده ای میگفتند این هواپیما عراقی بود و توسط ضدهوایی پدافند ایران زده شد!.
ساعتی بعد از رد شدن آن جنگنده، یک خودرو ارتشی با بلندگو در شهر اعلام کرد این جنگنده ایرانی بوده و بعد از عملیات بمباران عراق، بخاطر فرار از رادار، مجبور به کاهش اوج و پائین آوردن ارتفاع شده و سالم به آشیانه خود بازگشته است.
🔹یروز با بچهها داشتیم به سمت مسجد جامع(که دیگر با هدایای مردم، مرکز امداد و کمک رسانی شده و خواهر و برادران زیادی هم آنجا مشغول بودند)، میرفتیم، یک خودرو ارتشی دیدم که تعدادی از نیروهای دریایی خرمشهر در حال سوار و قصد رفتن به خط را داشتند.
همینطور که مشغول تماشا کردن سوار شدن شان بودم دیدم شهید عبدالرضا فارسی مرودشتی، که پسر عمهام، و از تکاوران نیروی دریایی ارتش خرمشهر، و منزلشان آبادان بود، به سمتم آمد و مرا در آغوش گرفت و بوسید و گفت: "به دایی سلام برسان و بگو ما را برای کمک به نیروی زمینی به مرز بردند، و برای همین نتوانستم به منزلتان بیایم. از من ناراحت نشود که چرا به خرمشهر آمدم و به دیدنش نرفتم. بگو اگر امشب یا فردا برگشتیم حتما پیشتان میآیم". او مرا بوسید و خداحافظی کرد و با آنها رفت، اما دیگر به منزل ما نیامد و بعدها باخبر شدیم او در درگیری شلمچه بشهادت رسیده و برادرش غلامرضا، که او هم تکاور نیروی دریایی بود، دچار گرفتگی موج انفجار شده!.
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2462
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
🔴شبهه:
تصویری از مراسم روضه
نقل از نیچه:
*افسردگی به انسان فرصت اندیشیدن نمیدهد بنابراین برای نادان نگهداشتن انسان باید اندوهگینش کرد!*
🔵پاسخ:
برای پاسخ به این شبهه باید به چند سوال پاسخ داد:
1⃣آیا این سخن از نیچه است؟!
پاسخ این است که منبع معتبری که تایید کند این جمله از نیچه است، یافت نشد و کسانی که این جملات را به نیچه منسوب می کنند، هیچ منبعی برای آن ذکر نکرده اند.
2⃣آیا نظرات نیچه برای ما حجت است؟!
نیچه یک فرد بی خدا بوده است. او می گوید: با انکار خدا و با انکار مسؤولیت در برابر خداست که ما جهان را نجات میبخشیم.
(غروب بتها، فریدریش نیچه، ترجمه داریوش آشوری)
برای ما که مسلمان و معتقد به جهان پس از مرگ هستیم، سخنان نیچه و امثال او هیچ ارزشی ندارد، مگر آن دسته از سختانی که با باورهای قلبی ما مطابقت داشته باشد.
3⃣آیا این سخن درست است!؟
بر فرض این سخن از نیچه یا هر فرد مشهور دیگر است. آیا این به منزله ی صحت این گفتار است؟!
آیا افسردگی مساوی با اندوهگین شدن است؟!
و آیا اندوه مسبب نادانی انسان هاست؟!
پاسخ به این پرسش ها منفی است.
اندوه یکی از احساسات ذاتی انسان هاست و انسان در بعضی از مراحل زندگی، به این وسیله با همنوعان خود اظهار همدردی می کند. اما افسردگی نوعی بیماری روانی است که باید درمان شود.
4⃣آیا عزاداری های ما شیعیان، مصداق افسردگی است؟!
غم و اندوه ما در ایام محرم و صفر و اربعین برای سرور شهیدان امام حسین علیه السلام، هیچ ارتباطی با افسردگی ندارد. این گریه ها و عزاداری ها روح دینداری و آزادگی را در ما زنده می کند و این برای مستکبرین دنیا، نگران کننده است.
🖌آنتی شبهه
📤پاسخگویان:
عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/3114
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/13449
در وبلاگ
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2463
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 *قسمت سوم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر:* ۱۴۰۰/۶/۲۸ بمناسب هفته دفاع مقد
💠 *قسمت چهارم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر:*
۱۴۰۰/۶/۲۹ بمناسب هفته دفاع مقدس
*لینک قسمت سوم:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2462
🔹 شهید رحیم صحرائیان و شهید جاویدالاثر عزتالله اسفندیاری، و چهارنفر همرزمشان، به درخواست پدرم که میخواست هم از سلامتی آنها، و هم از اخبار و وضعیت جنگ در مرز و شلمچه مطلع گردیم، همیشه وقت رفت و برگشت از مرز، به منزل ما میآمدند و مختصری غذا و یا هرچه بود پذیرایی میشدند و بعد میرفتند.
یک شب شهیدان صحرائیان و اسفندیاری و 4 نفر همراهان شان با سر و روی خاکی و لبهای خشکیده و خسته، با یک ماشین نو و تازه عراقی که پشت آن چادری برزنتی کشیده شده و یک تیربار و قطار بلند و پیچیده فشنگش هم رویش بود، به منزل ما آمدند. پدرم دستور تهیه شام داد و مادر و خواهرم مشغول آماده کردن شام شدند.
رحیم داشت نحوه غنیمت گرفتن آن خودرو و تیربار و فرار به سمت منزل ما را تعریف میکرد که پدرم متوجه زخمی و خونی شدن پای یکی از آن ارتشی ها شد. ظاهرا تیر یا ترکش کوچکی به ران پای او اصابت کرده و چون گرم بود متوجه نشده و وقتی سرد شد درد را احساس کرد. باند و بتادین و الکل آوردیم و پانسمان انجام شد.
من که از خبر تیربار غنیمتی ذوقزده شده بودم، یواشکی سراغ ماشین و تیربار رفته و خبرش را به بچه های مسجد دادم و شهید آقا مرتضی اصفهانی برای دیدن تیربار آمد و هرچه اصرار کرد که آن تیربار را به مسجد ببرد و بالای مسجد مستقر کنند، رحیم و عزتالله قبول نکردند و گفتند این غنیمت است و باید به پادگان دژ تحویل دهیم.
🔹یروز با دوستان از مسجد مان به مسجد جامع رفتیم که ببینیم خبر جدید چیست و آیا اسلحه و مهمات آورده اند و تحویل میدهند یا نه!!؟
به مسجد که رسیدیم یکنفر از بالای پشتبام صدایم زد، نگاه کردم دیدم مرحوم غلام امیدعلیپور است و با اسلحه نگهبانی میدهد که یوقت خلق عرب بچه ها را به رگبار نبندند.
در غائله جنگ خلق عرب ۱۳۵۸ یک نارنجک در بین مردمی که در حیاط مسجد تجمع کرده بودند انداخته و ۹ نفر را به شهادت رساندند!.
بالای پشتبام رفتم و با غلام در مورد گرفتن اسلحه برای بچه های مسجد خودمان صحبت کردم و غلام هم با یکی از مسئولین نیروهای مسجد جامع مطرح کرد اما آن آقا گفت: "ما خودمان هم اسلحه و مهمات کم داریم و بهمان نمیدهند!. فقط مسجد شما نیست که سنگربندی کردهاند، تقریبا همه مساجد و شهر سنگربندی و نیاز به اسلحه دارند. فعلا باید صبر کرد و ببینیم پادگان دژ اسلحه میدهند یا نه!"
غلام به من گفت بنظرم بچه های مسجد مان را به کمک مسجد جامع بیاوریم شاید بهشان اسلحه بدهند.
من پیشنهاد غلام را به اطلاع شهید آقا مرتضی اصفهانی رساندم اما مرتضی نظرش این بود که اگر عراقی ها بخواهند وارد شهر بشوند حتما از جاده شلمچه خواهند آمد و بعد از پلنو و روستای سرحانیه و منازل صد دستگاه، کوی طالقانی باید مقاومت کند و نگذارد عراقی ها وارد شهر شوند نه اینکه در مسجد جامع و وسط شهر منتظر عراقی ها باشیم!
ظاهرا صحبت شهید مرتضی اصفهانی درست بود اما چون آن زمان اطلاعات ایشون نسبت به جاده های ارتشی منتهی به مرز ایران و عراق کم بود و نمیدانست غیر از جاده شلمچه، جاده های دیگری هم وجود دارد و نیروهای عراقی از بیابانها و جاده اهواز_خرمشهر هم میتوانند وارد شهر شوند. شاید هم ایشان تصورش این بود که ارتش در مرز و بیابانها مراقب است و نیروهای مردمی هم قسمتهای ورودی شهری را محافظت کنند. البته مسجد جامع، بعدا به مقر و مرکز مقاومت شهری تبدبل شد و همه نیروهای مردمی آنجا متمرکز و از آن محل به مناطق درگیری اعزام میشدند.
🔹آقا غلام امیدعلیپور، جوانی فعال و سیاسی، و در جربان چاپ اعلامیه و شعارنویسی های قبل از پیروزی انقلاب، با شهید علی شوشتری و مرحوم منصور باستان و علی مزرعه ارتباط و فعالیت میکرد، و در جریان انقلاب و تظاهرات ۱۳۵۷، و بعدش هم در جنگ خلق عرب۱۳۵۸ جزو کمیته های مردمی بود.
مرحوم در زمان تبلیغات انتخاب ریاست جمهوری بنی صدر، حضور و فعالیت داشت و در چاپخانه کار میکرد. غلام در جنگ ایران و عراق و سقوط خرمشهر، دچار گرفتگی موج انفجار شد.
بعد از پایان جنگ و دهه ۱۳۷۰ چون پدر و مادر آقا غلام امیدعلی پور به رحمت خدا رفته بودند و کسی نداشت که پیگیر حال و جانبازیش باشد، روز به روز بدتر شد و بالاخره از ستاد بازسازی اخراجش کردند و در سطح شهر بعنوان یک فرد دیوانه با او رفتار و برخورد میشد و در کوچه و خیابان و میادین میخوابید!. و گه گاهی هم به پایگاه امام علی میآمد و پتو و غذا و جا بهش میدادم و صبح هم از مسجد میرفت. غلام بالاخره در دهه۷۰ یک شب در میدان شهید مطهری خرمشهر دچار برقگرفتگی شد و صبح که مردم از خواب بیدار شدند دیدند جنازه اش وسط میدان افتاده و به رحمت خدا رفته است!.
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2464
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 *قسمت چهارم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر:* ۱۴۰۰/۶/۲۹ بمناسب هفته دفاع م
💠 *قسمت پنجم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر:*
۱۴۰۰/۶/۳۰ بمناسب هفته دفاع مقدس
*لینک قسمت چهارم:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2464
🔹آخرین شبی که شهیدان صحرائیان و اسفندیاری از مرز به منزل ما آمدند خیلی نگران بودند و دم درب منزلمان به پدرم اصرار و گفتند: "وضع خیلی خرابه و تانکهای عراقی قصد حمله به شهر را دارند و خرمشهر را حتما خواهند گرفت! تو را بخدا، زن و بچه را ببرید به جهرم که خیال همه مان راحت باشد و اینقدر نگران شما نباشیم! ".
پدرم گفت: "اگر ما از اینجا برویم نگران شما و منزل و شهر هستیم! ما چطور از اینجا برویم و شما را تنها بگذاریم؟؟!"
اسفندیاری گفت: "حداقل بچهها را بفرستید بروند، وضعیت خیلی ناجور شده و عراقیها فردا خرمشهر را خواهند گرفت!!"
پدرم با شنیدن این حرف خیلی تعجب کرد و گفت: "شما از کجا اینقدر مطمئن هستید که فردا حمله خواهد شد و شهر را میگیرند؟!!"
اسفندیاری گفت: "کلی تانک جلو آمده اند و آماده حمله به شهر هستند! ما به تهران گزارش دادیم و تقاضای جنگنده کردیم که بیایند بمباران شان کنند اما هنوز نیامدند!"
پدرم گفت: "چرا منتظرید کسی بیاید؟! خودتان بهشان حمله کنید!"
رحیم جواب داد: "حدود ۴۰ تانک هست! با چی به آنها حمله کنیم!!" (فردا صبح مشخص شد که ۵۰ تانک بودند.)
پدرم گفت:"من نمیدانم ارتش میخواهد چکار کند!، شما مراقب خودتان باشید که مفت کشته نشوید و این سربازهای بیچاره را بیخود به کشتن ندهید! هر کاری میکنید مواظب خودتان باشید!!"
عزت با پوزخند اشارهای به رحیم کرد و گفت: "ما نگران اینها هستیم بعد ایشون میگن شما مراقب خودتان باشید!! عمو کار از این حرفها گذشته!!"
عزت و رحیم چون دیدند صحبت کردن فایده ای ندارد و پدرم قبول نمیکند که زن و بچه ها از شهر بروند، خداحافظی کردند و رفتند.
پدرم از من خواست صحبتها و مخصوصا قضیه ۴۰ تانک را به کسی نگویم. اما من تحمل نداشتم این خبر بسیار مهم را به آقا مرتضی اصفهانی ندهم!.
شهید مرتضی اصفهانی با تعجب گفت: "۴۰تانک را بمباران کنند؟!! آخه چرا میخوان بمباران و از بین ببرند؟!! خب امشب بهشون حمله کنند و تانکها را سالم از شون بگیرند و با همین تانکها به عراق حمله کنند!. ما حاضریم اسلحه به ما بدهند خودمان امشب حمله کنیم و قول میدهیم هر ۴۰ تانک را سالم تحویل ارتش دهیم!"
او اینقدر راحت در مورد گرفتن تانک ها صحبت کرد که من تصور کردم آبِ خوردن است!
آخر شب که میخواستیم بخوابیم بخاطر اینکه پدرم متوحه نشود که موضوع را به آقا مرتضی اطلاع دادهام، پیشنهاد مرتضی را بعنوان نظر شخصی خودم به پدرم گفتم و او با لبخند گفت: "آفرین، این نشانه شجاعت و شهامت توست اما بیرون گود نشستی و میگوئی لنگش کن! ارتشی که ما میگفتیم چند ساعته و حداکثر یک روزه عراق را شکست و تسلیم میکند، الان سه چهار روزه که فقط عقبنشینی کرده! آن همه سلاح و مهمات کجا رفتند!!؟ چرا چهلچله نمیزنند؟!!" (کاتیوشا، سلاحی که بر روی کامیون نصب میشود و قدرت پرتاب ۴۰ موشک را دارد. آن زمان که عراقی ها خمسهخمسه میزدند، مردم میگفتند اگر عراقیها سلاح ۵تا ۵تا دارند، ارتش سلاحی دارد که ۴۰تا ۴۰تا میزند!. بخاطر همین بهش چهلچله گفتند. البته ما تا آن روز در خرمشهر نه رنگ چهلچله را دیدیم!، و نه حتی صدایش را شنیدیم!. خرمشهر از بی سلاحی و کمبود مهمات سقوط کرد، نه از کمبود نیروی ارتشی و سپاهی و بسیج مردمی!. وعده سلاح و نیرو را به خرمشهر میدادند اما فقط یکی دو نوبت نیروی کم، با امکانات کم و ناچیز به خرمشهر فرستادند!)
🔹صبح روز بعد چندین سرباز ارتشی از سمت کشتارگاه و جاده کمربندی به حالت فرار و داد و فریاد وارد محله و خیابان ما شدند و با صدای لرزان و وحشتزده داد میزدند و به مردم میگفتند: "فرااار!!! فرااار!!، فرار کنید عراقیها دارند میااااند!!، فرااار کنید!! همه را کشتند!!، فرار کنید!!".
همینطور میدویدند و فریاد میزدند فرااار!!! فرار!!!.
پدرم و یکی دو نفر از همسایه ها و بچه های مسجد سعی کردند یکی از آنها را بگیرند و ببینند قضیه چیست و چه شده؟! اما آنها آنقدر ترسیده بودند که اصلا نمیشد جلوشان ایستاد و گرفتشان!!.
سر و روی خاکی، و خیلی هاشان اسلحه نداشتند و معلوم بود اسلحه خود را انداخته و فرار کردهاند!.
چند دقیقه بعد، گروه دوم آمد! باز بهمان صورت، و کسی نتوانست حتی یکی از آنها را بگیرد!!
دیگر زنها و بچه ها داشتند میترسیدند و همه نگران شده بودیم!
طولی نکشید که گروه سوم سربازان فراری هم رسید!.....
این قسمت خاطره ادامه دارد.
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2465
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 *ادامه قسمت پنجم:*
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2465
🔹شهید اصفهانی با دیدن فرار سربازان، با ناراحتی گفت: "اگر ارتش دیشب تانکهای عراقی را گرفته بود، امروز هم تانک داشت، هم سرباز!، اما الآن نتنها تانک ندارد، نیروی خود را هم از دست داد! چه فرقی داشت دیشب کشته شوند یا امروز؟!، اگر دیشب خودشان حمله میکردند و تعدادی هم کشته میشد بهتر از این بود که الآن با این وضعیت لشکر شکست خورده پا به فرار بگذارند! نبایستی فرصت دیشب را از دست میدادند و منتظر تهران و آمدن جنگنده میشدند!"
طولی نکشید که گروه سوم سربازان فراری هم رسیدند!. پدرم موفق شد بند حمایل یکی از آنها را بگیرد و ازش بپرسد چه شده؟!
او که تلاش میکرد خودش را از چنگ پدرم رها کند با وحشت گفت: "همه را کشتند!! ما شکست خوردیم!! فرماندهانمان کشته و فرار کردند!!."
پدرم ازش پرسید رحیم صحرائیان را میشانسی؟! میدونی کجاست؟!
بیچاره با ترس گفت: "من نمیدانم!، کسانی که جلو بودند کشته شدند و فرمان عقبنشینی دادند!!."
مادرم و مادر مکی مزدی و چند همسایه نزدیک مسجد با پارچ آب به خیابان آمده بودند که به آن سربازان آب دهند اما آن بیجارهها از ترس حتی نمیتوانستند لحظهای توقف کنند و آب بنوشند!.
در همین حین مرحوم مالک سوامری با یک پارچ آب که دستش بود، پدرم را صدا زد و گفت: "ما یکی از این ارتشیها را بزور گرفتیم و به منزل بردیم، خیلی ترسیده!، شما بیائید ازش سوال کنید چه شده و باید چکار کنیم؟! و تفنگش را ازش بگیریم!"
من و پدرم به منزل مرحوم مالک رفتیم.
یک سرباز وظیفه با پیراهن جر خورده و سر و صورت خاکی و لبهای خشکیده و ترک خورده، و صورتی وحشتزده گوشهی اتاق کز کرده و ترسیده و اسلحه را محکم در بغل فشرده بود! (از لهجهی عربی مرحوم مالک و خانوادهاش تصور کرده بود اسیر و گرفتار جریان خائن خلق عرب شده و میخواهند سلاحش را بزور ازش بگیرند!. از اسلحه خالی و بدون فشنگش مشخص بود تا تیر آخر مقاومت کرده اند)
پدرم پارچ آب و لیوان را از مالک گرفت و به آن سرباز که فکر میکرد اسیر جریان منحرف خلق عرب شده سلام کرد و گفت: "نترس، آب بخور، ما خودی هستیم، قضیه چیه؟! چرا همه دارند فرار میکنند؟!."
با صحبتهای بدون لهجهی عربی پدرم، آن سرباز کمی خیالش راحت شد و گفت: "ما داشتیم با عراقیها میجنگیدیم اما نمیدانم چه شد که چند نفر فریاد زدند و گفتند فرار کنید!! فرار کنید!!، همه فرار کردیم و بعضی ها کشته شدند!.
پدرم ازش سوال کرد چرا فقط سربازها فرار کردند؟! ارتشیها چه شدند؟!
جواب داد همه فرار کردیم اما ارتشیها به پادگان دژ رفتند.
پدرم پرسید چرا شما به پادگان نرفتید و به این سمت شهر آمدید؟!
گفت اگر ما به پادگان میرفتیم باز ما را به جلو میفرستادند!
پدرم پرسید رحیم صحرائیان را میشناسی؟!
جواب داد آره، او جلو بود و کشته شد!.
پدرم سراغ یکی یکی همرزمان شهید صحرائیان را گرفت، او گفت نمیدانم اما تعدادی کشته شدند!.
پدرم سراغ شهید جاویدالاثر اسفندیاری را که گرفت، آن سرباز با تردید گفت نمیدانم او هم کشته شد یا نه اما صحرائیان را خودم دیدم کشته شده.
با آن سرباز از خانه مرحوم مالک بیرون آمدیم و پدرم به من گفت به مادر و خواهرانت در مورد شهید شدن رحیم چیزی نگو.
🔹با پدرم به پادگان دژ رفتیم.
پادگان حالت عادی نداشت و ترددهای زیادی انجام میشد. جمعی از مردم درب پادگان و متقاضی دریافت اسلحه برای دفاع از شهر بودند اما انگار مهمات و اسلحه به اندازه کافی نبود و به همه نمیدادند.
🔹وارد پادگان که شدیم، اسفندیاری را دیدیم که با دوستانش بر سر جنازه شهید رحیم صحرائیان و دیگر همرزمانش گریه و زاری میکنند.
چند جنازه در سایه دیوار سینمای پادگان قرداده و پارچه و پتو روی آنها کشیده بودند. من پتوی چند جنازه را کنار زدم و دیدم یکی سر ندارد!، یکی دست ندارد!، یکی پیکرش شکافته و دل و روده هایش بیرون ریخته!
پدرم برای دلداری آنها به اسفندیاری و دوستانش گفت: "چرا نشستید و گریه میکنید؟!!، پاشید بجنگید!!، با گریه که چیزی حل نمیشود!! امید مردم به شماست بعد شما خودتان را باختهاید و گریه میکنید؟!! بجای گریه کردن پاشید بروید بجنگید!!".
🔹اسفندیاری به پدرم در مورد نحوه شهادت صحرائیان، و به عقب آوردن پیکر شهدا توضیح داد.
با اسفندیاری و پدرم و یکی یا دو سرباز سوار چیپ تفنگ ۱۰۶میلیمتری شدیم و بسمت مرز و درگیری رفتیم.
اولین بار بود که از نزدیک توپ ۱۰۶ میدیدم، ذوق کرده و به قبضه ۱۰۶ دست میزدم.
چیپ، توقف کرد و شهید اسفندیاری به پدرم گفت: "بیشتر از این نمیشود نزدیک شد و خطرناک است!."
به نقطهای که تانکها بودند اشاره و گفت: "تقریبا ۵۰تانک عراقی آنجاست!"
درست یادم نیست گفت هواپیما آمد و بمباران کرد، یا گفت قرار است هواپیما بیاید و بمباران کند و ما هم بهشان حمله کردیم یا حمله میکنیم.
ادامه دارد
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2466
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 *ادامه قسمت پنجم:* http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2465 🔹شهید اصفهانی با دیدن فرار سربازان، با
💠 *ادامه دوم قسمت پنچم:*
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2465
🔹با اینکه شهید رحیم صحرائیان وصیت کرده بود او را در زادگاهش، شهرستان جهرم دفن کنند اما با توجه به وضعیت جنگی و بعلت قطع برق و عدم وجود آب، یخ و بنزین، در خرمشهر، امکان انتقال، و حتی نگهداری اجساد نبود و برای اینکه جنازه ها در آن هوای گرم بو نگیرند، عصر همان روز فورا و با حضور خواهر و همسر و اقوام رحیم که آن زمان در خرمشهر زندگی میکردند، در گلزار شهدا خرمشهر نزدیک پادگان دژ، بخاک سپرده شدند.
رزمندگان و مردم خرمشهر اینقدر مظلوم بودند که حتی در حین خاکسپاری شهدا نیز بر اثر بمباران، تعدادی کشته میدادند!
گمانم آن روز یا روز بعد، چهار نفر در قبرستان جنتآباد در حین تشییع شهدا، به شهادت رسیدند!
مزار و قبور شهدای خرمشهر چندین بار چنان مورد بمباران و اصابت توپ و خمپاره قرار گرفت که تشخیص قبور تقریبا سخت و ناممکن شد. تعدادی از قبور غیر قابل شناسایی، عنوان مزار "شهید گمنام" بخود گرفتند.
مزار شهید رحیم صحرائیان هم دچار اصابت بمب قرار گرفته و محل دفن، نامشخص بود اما بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر در سال ۱۳۶۱، رزمنده بسیجی احمد تقیزاده (خواهرزاده شهید رحیم صحرائیان)، توانست مقبره را با موزائیکی که نام آن شهید بر رویش حک شده بود، از زیر خاکها پیدا کند و مانع از مفقود شدن قبر آن شهید شود.
🔹درست بیاد ندارم آن روز صبح که رحیم شهید شد(۱۳۵۹/۷/۳)، اول ارتش به تانک ها حمله کرده و شکست خورده بود(با توجه به کمبود مهمات در آن روزها، بعید است اول ارتش حمله کرده باشد)، یا اول عراقی ها حمله کرده و سربازان ارتش بدلیل کمبود مهمات نتوانستند زیاد مقاومت کنند و مجبور به عقبنشینی شده بودند(با توجه به خبری که شب قبل، شهیدان صحرائیان و اسفندیاری در مورد وجود ۴۰تانک و احتمال حمله عراقیان و سقوط خرمشهر، به پدرم داده بودند، حتما اول عراقی ها حمله کرده بودند که سربازان بعد از مقاومت و اتمام مهمات مجبور به فرار شدند). اما همان روز با رسیدن مقداری مهمات و پرواز جنگنده های ایرانی، آن ۵۰ تانک را بمباران و منهدم کرده و با حمله ارتش، عراقی ها مجبور به فرار و عقبنشینی شدند.
🔹اگر تدبیر و مدیریت صحیح در فرماندهی جنگ وجود میداشت، و خیانتی از طرف بنیصدر و همدستانش صورت نمیگرفت و مهمات و ادوات نظامی و سلاح بموقع به خرمشهر میرسید، مردم و ارتش و بسیج و سپاه هرگز نمیگذاشتند خرمشهر سقوط کند و عراق به پیشروی خود ادامه دهد!. رزمندگان مظلوم، با امکانات کم و دست خالی توانستند ۴۴ روز در برابر چندین لشکر مجهز و تا بن دندان مسلح رژیم منحوس بعث صدام، مقاومت کنند و مانع تحقق اهداف و آرزوی صدام برای دستیابی و رسیدن به تهران و سقوط حکومت نو پای جمهوری اسلامی ایران شوند.
🔹مدتی و بلکه یکی دو سال از شهید جاوید الاثر عزتالله اسفندیاری هیچ خبری نبود و پیدا نشد!.
خانواده اش دربدر از این شهر به آن شهر و از این رزمنده با آن رزمنده و از این نهاد و سازمان به آن اداره، دنبال عزت میگشتند!.
بالاخره بعدها با پیگیری های زیاد و جدی برادر و خواهرش، و اسناد بیمارستان و گزارشات مکتوبی که بدست آمد، مشخص شد عزت الله هفت روز بعد از شهادت رحیم صحرائیان، یعنی در تاریخ ۱۳۵۹/۷/۱۰ در درگیری های شلمچه و خرمشهر مجروح و به بیمارستان طالقانی آبادان، و سپس به سمت ماهشهر انتقال داده شده اما متاسفانه آمبولانس حامل ایشان در جاده آبادان ماهشهر مورد اصابت گلوله توپ و خمپاره و بمباران هوایی قرار گرفته و ظاهرا پیکر ایشان بعنوان شهید گمنام توسط کارکنان آرامستان باغ رضوان ماهشهر بصورت مظلومانه و غریبانه در قطعه شهدا بخاک سپرده شده و مقبره اش مفقود گشته و عنوان "شهید جاوید الاثر" را بخود گرفته است!.
♦️ *توضیح:*
در بعضی از سایتهای اینترنتی، اشتباها محل دفن شهید رحیم صحرائیان را آرامستان فردوس شهرستان جهرم قید کردهاند، در صورتی که مقبره ایشان در گلزار شهدای آرامستان جنتآباد خرمشهر است و سنگ یادبودی در قطعه شهدای آرامستان فردوس جهرم توسط بنیاد شهید برای ایشان نصب شده است.
همچنین اشتباها تاریخ تولد عزت الله را ۱۳۴۳، و تاریخ شهادت را سال ۱۳۵۶ و محل دفن را شهرستان مرودشت شیراز قید کرده اند، در صورتی که ایشان متولد مرودشت بسال ۱۳۳۴، و در تاریخ ۱۳۵۹/۷/۱۰ به شهادت رسیده و محل دفن شان یکی از قطعههای شهدای گمنام آرامستان بندر امام خمینی یا شهرستان ماهشهر میباشد و محل مقبره شان نامعلوم و نامشخص است.
*"یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه"*
پایان قسمت پنجم.
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2467
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 *قسمت ششم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر:*
۱۴۰۰/۷/۲ بمناسب هفته دفاع مقدس
*لینک قسمت پنجم:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2465
🔹هر روز که از جنگ میگذشت و تانکها و نیروهای عراقی به شهر نزدیکتر و حجم آتش توپ و خمپاره شان بر روی زن و بچه و مردم بیگناه و بیپناه بیشتر میشد، بر تجربه جنگی و تدافعی مردم خرمشهر میافزود.
حالا دیگر مردم یاد گرفته بودند وقتی صدای شلیک توپ و خمپاره و تانک را میشنوند، بایستی منتظر سوت و زوزه و سفیر رد شدن گلوله از بالای سرشان باشند و قبل از اینکه گلوله ها بر زمین و خانهها فرود آیند و منفجر شوند، خودشان را روی زمین انداخته، و یا در جای مطمئنی پناه بگیرند که ترکشهای آن گلولهها بهشان اصابت نکند!
اگر در حین آتش دشمن میخواستیم از منزل و محله مان تا مسجد جامع برویم، که راه زیاد و دوری هم نبود و در حالت عادی عرض چند دقیقه میرسیدیم، حداقل بایستی ده دوازده بار روی زمین شیرجه میزدیم یا خودمان را درون سنگرهای کوتاهای که مدافعان خرمشهر با گونی در خیابانها بسته بودند میانداختیم که ترکش نخوریم!
🔹بعدها که پادگان دژ سقوط کرد و عراقی ها وارد بعضی از خیابانهای کوی طالقانی و نقاط دیگر شهر شدند و جنگ خیابانی و شهری شروع شد و نمیشد از خیابانها براحتی تردد کرد، مردم و نیروها مجبور شدند دیوارهای بین منازل را شکافته و از درون خانهها و آن شکافها خودشان را به نزدیکی مسجد و یا تانکها و نیروهای عراقی برسانند و آنها را مورد هدف خود قرار دهند.
🔹با توجه به شهادت داماد مان (شهید رحیم صحرائیان)، و خروج مادر و خواهرانم و خواهر و دخترخواهران رحیم از خرمشهر، و تنها ماندن ما پسر بچه ها که همه زیر سن ۱۴ سال بودیم، مرحوم پدرم و مرحوم حاج عبدالله تقیزاده، بیشتر به ما سخت گرفتند و بیش از پیش مراقب ما بودند و وقتی منزل بودیم و حجم آتش دشمن زیاد میشد ما را مجبور به پناهگرفتن در انباری و زیر راهپله و اتاقهای تو در تو میکردند که تیر و ترکشی به ما بچه ها نخورد!. (مرحوم حاج عبدالله، پدر شهید حسین تقیزاده و جانباز سرفراز حاج حسن تقیزاده، و از اقوام ما و اصالتا اهل روستای علامرودشت شهرستان لامرد استان فارس، و عموی احمد و مهدی تقیزاده(خواهرزادگان شهید صحرائیان) بودند و چون آن زمان مرحوم حاج فاضل(برادرشان) در قطر شاغل بودند، مسئولیت محافظت از بردارزادگانش را برعهده گرفته بود).
🔹ما غیر از شهید رحیم صحرائیان، دو داماد دیگر هم داشتیم که هر دو آنها از اقوام خودمان بودند. حاج غلامحسین امینی با خواهرم در کویت زندگی میکردند. حاج اسحق غلامپور که چند ماه قبل از جنگ ازدواج کرده بود، با خواهرم در آبادان و منزل پدرشان ساکن بودند.
اسحق که نگران ما بود مرتب بین آبادان و خرمشهر تردد میکرد و جویای احوال ما و وضعیت جنگ و خرمشهر میشد و اخبار وضعیت جنگی آبادان را هم برای پدرم میآورد.
وقتی رحیم شهید شد، پدرم خیلی نگران اسحق بود و ازش خواست دیگر به خرمشهر نیاید که خدای نکرده مورد اصابت تیر و ترکش قرار نگیرد چون واقعا تردد در شهر و مخصوصا پل خرمشهر که دقیقا در دید و تیررس بعثیها بود و خیلی از مردم نمیتوانستند از روی پل رد شوند و مجبور بودند با بلم و قایق از آن طرف شط کارون(کوتشیخ) به این طرف خرمشهر بیایند!.
🔹خانوادههای غلامپور، مثل خانوادههای تقیزاده، همه اهل جبهه و جنگ و شهادت بودند.
محمد، علی، حاج حسن، محسن و شهید حسین تقیزاده همگی مدافع و بسیجی و اهل جبهه و جنگ، و فرزندان مرحوم حاج عبدالله بودند و علاوه بر حسین که بشهادت رسید، حاج حسن هم یک چشم خود را در جبهه جنگ تقدیم نمود و جانباز شد.
احمد که در جبهه همرزم خودم بود، و برادرش مهدی، که در عملیات آزادسازی خرمشهر مجروح، و شوهر هفتمین و آخرین خواهرم است، فرزندان مرحوم حاج فضلالله(فاضل) تقیزاده هستند و هنوز هم در راه انقلاب و ولایت و در خدمت مسجد و معلمی و کمک به نشر فرهنگ اسلامی هستند.
🔹خانوادههای غلامپور، قبل از پیروزی انقلاب، در آبادان به فعالیتهای مذهبی و انقلابی میپرداختند و مرحوم حاج حسین و برادرش مرحوم حاج علی غلامپور از بازاریان و متدینین و معتمدین آبادان بودند که سه شهید والامقام تقدیم اسلام کردند.
حاج اسماعیل، ابراهیم(شوهر خواهر چهارمم و باجناق حاج اسحق)،حاج اسحق، یعقوب، شهید عبدالحسین، حاج محمد، دکتر علیرضا همه در فعالیتهای مذهبی و انقلابی قبل و بعد از پیروزی انقلاب بوده و در جبهه های جنگ و دفاع از آبادان نیز حضور و فعال بودند.
آقا مهدی، برادر آخر و کوچک شان هم که بخاطر کمی سن نتوانست در جریان انقلاب و جنگ حضور داشته باشد، بعد از جنگ تا کنون از مدافعان ولایت، انقلاب و خون شهیدان است.
در ادمه این قسمت از خاطره، خواهد آمد:
*سنگربندی، محاصره و نبرد جانانه مردم آبادان در کوی ذوالفقاری*
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2469
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 *قسمت ششم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر:* ۱۴۰۰/۷/۲ بمناسب هفته دفاع مقدس
💠 *ادامه قسمت ششم:*
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2468
🔹حاج احمد غلامپور از پاسدارن، حاج حسن و حاج مجتبی و حاج اسدالله و شهیدان ابوالفضل و عبدالامیر غلامپور، فرزندان مرحوم حاج علی هستند که هم خود حاج علی و هم تمام فرزندانش رزمنده و جبههای بودند و هنوز به انقلاب و نظام ولائی و خون شهدا وفادار و مدافع ارزشها هستند.
عبدالامیر، سالها مفقودالاثر بود، اما در سال ۱۳۷۵ پیکر پاک این شهید والامقام در حاشیه ساحل فاو مورد تفحص و شناسایی، و طی مراسم باشکوهی تشییع، و چون خانواده اش در قم ساکن بودند، در گلزار شهدای آن شهر مقدس بخاک سپرده شد.
غلامپورهایی که درقسمت ششم خاطره ام نامبردم، فرزندان مرحوم حاج حسین غلامپور هستند.
🔹در همان روزهای اول جنگ، یروز با حاج اسحق به آبادان و منزلشان رفتیم.
شهر آبادان هم مثل خرمشهر وضعیت جنگی بخود گرفته بود و جوانان و نوجوانان، شهر را سنگربندی و در سنگران شان کوکتل مولوتوف و سراهی و چوب و چماق و شمشیر و کارد و ساطور و هر سلاحی که بتوان در جنگ تن به تن از آن استفاده کرد، گذاشته و آماده دفاع از شهر بودند!.
یعقوب غلامپور، آن زمان معلم بود اما بخاطر تعطیلی مدارس، یک دستگاه ضبط صوت کوچک و میکروفن و دوربین عکاسی برداشته و گمان کنم برای صدا و سیمای آبادان و خبرگزاری و روزنامه جمهوری اسلامی گزارش جنگی از سطح شهر و مدافعان آبادان تهیه، و با مردم و رزمندگان مصاحبه میکرد و کلی عکس و فیلم داشت.
ایشان از جانبازان و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس هستند. یکبار خدا به بنده توفیق داد و در یکی از اعزام های پادگان احمد ابن موسی علیه السلام شیراز، در خدمت ایشان بودم و او به جبهه فاو و بنده به جبهه شلمچه اعزام شدیم.
حاج محمد غلامپور که در طول هشت سال دفاع مقدس، رزمنده و جزو نیروهای جهاد و سنگرسازان بیسنگر بود، در خاطره ای از روزهای اول جنگ آبادان عنوان کرد: "من و برادرم دکتر علیرضا آن زمان سن زیادی نداشتیم و زیر ۱۴ سال بودیم اما به کمک جوانانی که در حال آمادهباش و سنگربندی شهر بودند میرفتیم و هر کاری از دستمان برمیآمد، مثل تهیه لوازم و نیازمندیها، و پرکردن و حمل گونی برای سنگرسازی انجام میدادیم. بچه های همسن من آن زمان با توجه به عدم وجود سلاح و مهمات کافی برای جنگیدن با عراقی ها، بفکر استفاده از حداکثر امکانات موجود در آبادان برای مقابله و دفاع از شهر بودند و هرکس یک پیشنهاد و طرح دفاعی مطرح میکرد. مثلا یکی از بچهها پیشنهاد استفاده از کابلهای پایههای برق شهری، بعنوان تله برای تانکها و نیروهای عراقی را داد، اما متاسفانه برق آبادان هم قطع شده بود و امکان اتصال در هیچ نقطهای از شهر وجود نداشت". (بعد ها نیروهای عراقی در جنگ، از برق فشارقوی بعنوان تله برای ایرانیها استفاده کردند. آنها در مسیر رزمندگان مان کانالها و نهرهای پر از آب ایجاد کرده و کابلهای برق را درون آنها تعبیه نموده، و همزمان با ورود رزمندگان به آن کانالها و نهرها، اتصال برق برقرار و کسانی که در آب بودند دچار برقگرفتگی میشدند!.)
🔹بعد از سقوط قسمت غربی خرمشهر، رژیم حزب بعث عراق خیلی تلاش میکرد شهر آبادان و قسمت شرقی خرمشهر را هم تصرف کند!. لذا از سمت ساحل رودخانه اروند(بقول عراقی ها "شطالعرب") با توپ و خمپاره و تانک و هواپیما اقدام به بمباران شهر، و از سمت خشکی نیز با پیشروی و تسخیر جاده های اهواز_آبادان، آبادان_ماهشهر، قصد عبور از رودخانه بهمنشیر و ورود به آبادان را داشت که در این طرح و عملیات شکست خورد و نیروهایی که از رودخانه بهمنشیر گذشته و وارد نخلستانهای آخر کوی ذوالفقاری شده بودند توسط مردم و ارتش و سپاه و بسیج آبادان کشته و تارو مار شده و "نبرد ذوالفقاری" را در دفتر تاریخ هشت سال دفاع مقدس بر برگی زرین ثبت نموده، و دشمن را در تکمیل محاصره و سقوط آبادان ناتوان کرده و تا چندین ماه و فرارسیدن عملیات ثامنالائمه و شکست حصر آبادان، در پشت جاده آبادان_ماهشهر متوقف کرده و مانع تصرف شهر شدند.
🔹با تماس تلفنی که اخیرا با جناب آقای قاسم قناعتیان داشتم، ایشان در خاطره خود عنوان کردند: " در روزهای اول جنگ که در فرمانداری خرمشهر شاغل بودم، از آبادان درخواست کمک و ارسال تانک و مهمات کردیم اما فرماندهان ارتش اعلام کردند که خود ما هم هیچ امکانات کافی برای دفاع احتمالی از آبادان نداریم و از شانزده دستگاه تانکی که در اختیار ماست فقط یک تانک سالم و قابل استفاده است! و آنهم برای پوشش و پاسخ آتش دشمن از سواحل رودخانه اروند بکار گرفته میشود و وجودش در آبادان الزامی است".
*آری برادر! خرمشهر و آبادان اینگونه توسط بنیصدر و فرماندهان خائنش، مظلوم واقع شد و جان عزیزترین فرزندان شان را در راه دفاع از شهر و کشور و انقلاب تقدیم نمودند!*
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2469
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 *ادامه قسمت ششم:* http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2468 🔹حاج احمد غلامپور از پاسدارن، حاج حسن و
💠 *ادامه دوم قسمت ششم:*
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2468
🔹دکتر علیرضا غلامپور، علاوه بر اینکه از اقوام ما هستند، یکی از بهترین دوستان صمیمی بنده میباشند که از اول پیروزی انقلاب اسلامی بیشتر با او و خاندان معظم شهیدان غلامپور بخاطر ازدواج برادر شان با خواهرم، آشنا شدیم و از آن روز تا کنون به این آشنایی افتخار میکنم.
آقا علیرضای ما خاطراتی از اول انقلاب و جنگ دارند. انشاءالله بعدها خاطره طنز او را ارسال خواهم کرد.
سه خاطر زیر از ایشان است:
1⃣"سال ۵۹ عراق، آبادان را مورد آتش سنگین زمینی و هوایی قرار میداد و تلاش میکرد شهر را اشغال کند.
منزل ما نزدیک خیابان درمانگاه اقبال بود. ما آنجا سنگربندی کرده و به بچههای کوچه میگفتیم برایمان شیشه های نوشابه و بنزین جمع کنند که کوکتل مولوتوف بسازیم.
ساعت ۹صبح لبه سنگر نشسته بودیم یکدفعه هواپیماهای عراقی در ارتفاع کم روی شهر، و دیوار صوتی شکست! ما به آسمان نگاه میکردیم که ببینیم هدفش کجاست؟!. آتش و جرقه بزرگی در آسمان دیدم و همزمان انفجار مهیبی، و مرا به سمتی پر کرد!. بلند شدم و بسرعت بسمت محله سرویس قنواتی در کوچه های مشرف به خیابان میدان طیب که بمباران شده بود رفتم. دو کوچه با خاک یکسان شده و جمعیت زیادی به سمت آن حرکت کردند. بعدا فهمیدیم عده زیادی از زن، مرد و بچه در آنجا شهید شدند!.
2⃣از دیگر خاطراتم مشاهده فضای حاکم بر شهر آبادان و خرمشهر بخاطر حمله و تصرف قریب الوقوع این دو شهر بود.
مهر۵۹ که جنگ شد، مدت زیادی از پیروزی انقلاب نگذشته و مسائل امنیتی در شهرهای آبادان، خرمشهر و سوسنگرد مطرح بود. گروهکهای انحرافی تلاش میکردند مردم را تحریک و به یاری صدام فرا بخوانند!.
نیروهای انقلابی در مساجد شرکت میکردند و آموزش نظامی میدیدند. بنده هم در مسجد امام خمینی آبادان در کنار برادر عزیز سردار غلام نوروزی فرمانده سپاه وقت آبادان به همراه برادرانم و حتی خانمهای خانواده آموزش نظامی میدیدیم. آن مسجد الان محل نماز جمعه است.
همه به این نتیجه رسیدند که باید شهر را ترک کنند چون آبادان دیگر برای ماندن مناسب نبود. هواپیماهای عراقی پالایشگاه و تانکفرمهای منطقه بوارده را زده و دود بسیار غلیظی آسمان را گرفته و هر پرنده ای پر میزد تصور میکردیم جنگنده است!. شب ها آتش ضدهوایی ها شلیک و تیر آن روشن و در آسمان منفجر میشد!.
حملات هواپیماهای عراقی به سمت آسمان خوزستان یک نگرانی عمیق در میان خانوادهها ایجاد کرده و خیلیها به پایانه اتوبوسرانی هجوم برده و رانندگان بزور مسافر سوار میکردند!. خانواده ما با سختی توانستند ۳صندلی برای ۹نفر تهیه کنند. منم بعلت کمی سن بایستی میرفتم!. دلم میخواست بمانم!.
مردم در جاده آبادان_ماهشهر پیاده میرفتند!.
3⃣بسیاری از صحنههای رشادت و مقاومت، همچنین ترس و اضطراب و غم در شهر حاکم بود!. به خصوص وقتی میشنیدیم که نیروهای عراقی وارد شلمچه و نزدیک خرمشهر، و مردم شهر را ترک میکردند. همه به این نتیجه رسیده بودند که قریبالوقوع آبادان نیز اشغال میشود!. شنیده بودیم جاده خرمشهر_اهواز توسط عراقی ها بسته شده و مردم را اسیر کردند!.
خیابان امام خمینی، ساحل شط اروند و مرز آبی ایران و عراق، و همیشه آنجا شنا میکردیم و کنار بازار و مغازه لبنیات فروشی پدرم، و مدتی خانه ما اونجا بود. یروز دیدم نیروهای پلیس شهر با کلت کمری به سمت خاک عراق شلیک می کردند و عراقیها نیز ازطرف دیگر به سمت مردم شلیک میکردند. من به خیابان و نزدیک پلیس هایی که شلیک می کردند رفتم. تا مرا دیدند به من گفتند برو گوشهای سنگر بگیر!. چرا اینجا اومدی!!. ترس وجودم را فرا گرفت و آو وقت بود که فهم واقعی از جنگ را دریافت کردم!. به شتاب وارد مساجد و آموزش نظامی شدیم و در کنار نیروهای چریکی تحت فرمان مرحوم ایت الله شیخ عیسی طرفی (که از تشکیل دهندگان نیروی عشایر بودند) قرار گرفتیم. اسلحه در میان جوانانی که آموزش نظامی دیده بودند توزیع می شد. هنوز آن ارتش که در واقع بایستی منظم باشد و بتواند جنگ را مدیریت کند در سرتاسر جبههها وجود نداشت. این باعث شده بود که مردم به صورت خودجوش هرچه تفنگ و اسلحه داشتن آماده و از شهرشان دفاع کنند.
صحنه های رقت انگیزی دیدم! خانواده هایی که با گاری و موتورهای سه چرخ آبادان را ترک میکردند و در سرتاسر جاده آبادان_ماهشهر به سمت دیگر شهرها می رفتند و هرکس هرچیزی که میتوانست از منزلش برمیداشت و میرفت!. خانواده ما نیز مجبور شدند ابادان را ترک کنند. تنها ۴ نفر از برادران بزرگم در شهر ماندند.
اینها مسائلی بود که در زمان اول جنگ دیدم ولی دیگه فرصت نکردم در آبادان بمانم و به سمت شیراز حرکت کردیم!
بعدها در سن ۱۵سالگی در کنار دیگر برادرانم به جبهه رفته و بعنوان رزمنده در دفاع مقدس، توفیق خدمت به کشور و اسلام را پیدا کردم.
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2470