🔴 *خاطره جبهه:*
زمان جنگ یه رفیقی داشتیم بنام سعید بشکار که از مهاجرین جنگی آبادانی ساکن جهرم و همسایه ما بود؛ سعید چند سالی از من کوچکتر بود اما چون ما هم مهاجر جنگی خرمشهری بودیم، یه دوستی خانوادگی خیلی خوبی بین ما ایجاد شده بود.
یروز که از خط به آسایشگاه ادوات لشکر المهدی در پادگان امام خمینی اهواز آمده بودم، آقا سعید که از آمدنم اطلاع پیدا کرده بود، برای دیدنم از آسایشگاه گردان ابوذر یا دیدهبانی(درست یادم نیست آقاسعید نیروی کدام بود) پیش ما آمد.
بعد از پذیرایی با چای و خرمای خوشمزه اهدایی مردم شریف جهرم به رزمندگان، و خوشوبش کردنها مون، سعید گفت: "نادر، تا حالا چندبار توی جیب لباسهایی که روی جالباس آسایشگاه مون آویزان میکنم، پول میبینم و نمیدونم چهکسی این پولها رو توی جیبم میگذاره!، گفتم نکنه نادر شبها به آسایشگاه ما میاد و این کار رو میکنه؟!"
من با خنده بهش گفتم: "آخه مرد حسابی مگر جبهه مثل جهرم است که کار بروم و پول داشته باشم که توی جیب تو بگذارم؟!. حالا صداش رو در نیار و این آورکت و لباسهای من رو هم ببر سر قلاب جالباس آسایشگاه تون آویزونش کن خودم هر چند روزی یکبار میآیم جیبهایش را خالی میکنم و با هم به شهر و سینما و ساندویچی میرویم😅😬😂"
سعید خندید و به شوخی گفت: "میخوای هر ماه خودم لباسهایت را مثل صندوق صدقات کمیته امداد برایت اینجا بیاورم و خالیشون کنی؟!!😅😝"
جهرم که بودیم چنتا صندوق کوچک صدقات از کمیته امداد گرفته و بین خانوادههای خودمون تقسیم کرده و یکی را هم به خانواده سعید داده بودم و هر ماه پولها رو جمع میکردم و به کمیته میدادم و رسید دریافت میکردم و به خانوادههای داماد مون و فامیلها تحویل میدادم.
باز با خنده و شوخی به سعید گفتم: "ناقلا نکنه پول نداری و میخواهی به این شیوه بهت پول بدم؟!😬😅"
سعید خندید و گفت: "نه بابا! پول دارم اما دلم میخواد این شخص رو پیدا کنم و بدونم چهکسی است که مخفیانه پول توی جیبم میگذارد؟!"
باز به شوخی بهش گفتم: "هرکسی که باشه احتمال داده اگر بشناسیش حتما یقهاش را میگیری و بهش میگویی: (عمو! چرا اینقدر کم پول میگذاری و بشیترش کن!)، بخاطر همین بیچاره مجبور شده مخفیانه بهت پول بده!😅😂🤪"
کلی با سعید خندیدیم و قرار شد سعید توی آسایشگاه کشیک بدهد و ببیند چه کسی این کار رو میکند و مخفیانه توی جیب بچهها پول میگذارد!.
اما او زرنگتر از سعید بود و لو نرفت.
#فرهنگ_جبهه
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
✅ *لطفا سوالات و شبهات خود را ابتدا از قسمت سرچ کانال تلگرامی یا وبلاگ ما، جستجو نمائید و در صورت عدم وجود پاسخ، سوال خود را از طریق لینک زیر به یکی از سایتهای پاسخگو ارسال فرمائید:* 👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1167
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1779
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2399
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12768
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
🔴 *خاطره طنز جبهه:* *من و عشقم المهدی* زمان جنگ و تا سال ۱۳۶۸ و بعد از ارتحال حض
آن آقا که آمد، فرمانده بهش گفت: "شما میدانستید این آقا پاسدار نیست و سرباز است؟!"
آن پاسدار گفت من میدانستم بسیجی است اما نمیدانستم سرباز است و تعجب هم کردم که چند روز است لباس سپاه پوشیده! با خودم گفتم این بنده خدا پاسدار بود و لباس بسیجی میپوشیده که کسی نداند پاسدار است!"😅
بیچاره آن پاسداره که ظاهرا خودش هم بسیجی و یا پاسدار افتخاری بود و تازه رسمی شده بود فکر کرده بود من از روی اخلاص و تواضع، لباس سبز پاسدار رسمی سپاه را نمیپوشیدم و با لباس بسیجی میگشتم.😂😂
این پاسداران، چون تازه از پادگان امام اهواز آمده بودند و بنده را در زمان رزمندگی و بسیجی دیده بودند، و چون من وقتی برای دوره آموزش خدمت سربازی به اردوگاه آموزشی شهید دستغیب اهواز رفته بودم و بعد از آموزشی هم چند ماه شلمچه مانده بودم و دیگه من را تا روزی که به پادگان جهرم نیامده بودند ندیده بودند فکر میکردند من جدیدا پاسدار شدم😂.
خلاصه پته ما روی آب افتاد و قرار شد جُل و پلاسم رو جمع کنم و از پادگان بروم!.
من با التماس از فرمانده میخواستم اجازه بدهد که چند ماه دیگه پادگان بمانم؛ اما او قبول نمیکرد!.
بهش گفتم: "آقا حداقل اجازه بدهید تا وقتی برادر رحمانیان از دوره آموزشی برمیگردند اینجا باشم و بعد کلید را تحویل ایشون بدهم و بروم!"
فرمانده با ناراحتی دستش را برای تحویل گرفتن کلید پرسنلی به طرفم دراز کرد و گفت: "کلید را بده به خودم و برو دنبال امضای تسویه حسابها!. مرد حسابی تو با این کارت داری ما را زیر سوال میبری!!"
من که از این حرفش ناراحت شدم، گفتم: "چه کاری؟! مگر من چکار کردم!؟ دلم خواست یه مدتی بمانم، همین!"
فرمانده تا دید ناراحت شدم با لبخند گفت: "برادر عزیز! ما اصلا حق نگهداشتن شما را نداشتیم و بخشنامه کسر خدمت رزمندگان بسیجی را در مورد تو رعایت نکردیم و الان نمیدانیم چطور برای تو کارت پایان خدمت صادر کنیم و تاریخش را چطور تنظیم کنیم که خودمون زیر سوال نرویم! تو چند ماهه از پادگان اهواز آمدی اینجا، در صورتی که بایستی همان موقع تسویه میکردی و کارت پایان خدمتت را همانجا میگرفتی و میرفتی دنبال کار و زندگیت!"
منم گفتم: "خب حالا بذارید چند ماه دیگه اینجا بمانم بعد خودم میرم تسویه میکنم!"😬😅
فرمانده به آن پاسدار دستور داد و گفت: "اصلا خودت همراهش برو فرم تسویه براش پر کن و امضاهاش را بگیر و از درب پادگان ردش کن بره خونه شون و اگر هم برگشت دیگه راهش ندید!"😂😅
از اتاق که بیرون آمدیم آن پاسدار بخاطر اینکه ناراحت نباشم، با خنده و لهجه شیرین جهرمی گفت: "آدی نادر! خدا ریشهات! تو مگه همو اَبِدانیوو که پادگان اهواز بودیم نیستی؟! نَپه چرا منهِ نمیشناسی؟! مِیگِمه! گاسَم تو گِنا هستی میخوای اینجا بمونی؟!"😂 (جهرمی ها "آقادایی" را منباب احترام و مخاطب قرار دادن، و بصورت مخفف و "آدی" میگویند. جمله "خدا ریشهات"، همون جمله "خدا بِکُشت"؛ و "نَپه چرا"، هم همون جمله سوالی "پس چرا" خودمونه. جهرمیها از کلمه "نَپه" زیاد استفاده میکنند. آنها به همه مهاجرین جنگی آبادانی و خرمشهری و اهوازی، "اَبِدانی"، یعنی "اهل آبادان و خوزستان" میگویند. "مِنه"= "من را". =میِگِمه"="بهت میگم؟!،میگما؟!". گاسَم=شاید،حتما". گِنا=دیوانه،خُلوچِل.)
خلاصه یک کارت پایان خدمت، که پشتش تاریخ چند ماه خدمت سربازی زده شده بود، به من دادن و هرکس کارت ما را میدید میگفت: "تو چرا فقط چند ماه خدمت سربازی رفتی؟! پارتی داشتی یا پول دادی؟!"😅😂
بعدها که به استخدام گمرک در آمدم، چون سابقه حضور داوطلبانه در جبهه را تحویل ندادم، کلی با آن کارت مشکل داشتم!، حتی همین دو سه سال پیش خانم قبادیان مسئول کارگزینی گمرک بندر امام خمینی(ره) من را خواست و گفت: "از تهران سوال کردن که چرا کارت پایان خدمت آقای نادرزمانی اینطوره و ۲سال خدمت نکرده؟! و تکلیف سنوات خدمتش چه میشه؟!"
من همین خاطره بالا را برای خانم قبادیان تعریف کردم، ایشان کلی خندیدن و گفتند: "خدا پدر اون فرمانده را بیامرزد که تو را از پادگان بیرون انداخت وگرنه تا حالا داشتی خدمت سربازی میکردی!😅😂"
خدا رو شکر با طرح "کارت جدید هوشمند پایان خدمت"، از دست اون کارت پایان خدمت قدیمی راحت شدم.😅
*یاد پادگانو فرماندههانو رزمندگانو شهدای لشکر۳۳ المهدی بخیر*
#فرهنگ_جبهه
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1781
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2401
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12771
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴 *خاطره طنز جبهه:*
*سر گاو توی خمره گیر کرد!*
یروز مشغول شلیک و پای قبضه خمپارهانداز ۸۱ میلی متری در شهرک دوئیجی عراق بودیم و دیدبان از پشت بیسیم، مرتب از ما درخواست شلیک گلوله خمپاره میکرد!.
ما هم طبق رسم و سنت بچه های جبهه و جنگ، با شلیک هر گلوله، نیمهای از این آیه: "ما رمیت اذ رمیت" را پشت بیسیم میگفتیم و گلوله خمپاره را در دهنه لوله قبضه خمپارهانداز میانداختیم و دیدبان هم وقتی گلوله را دریافت میکرد نیمه بعدی آیه را میگفت: "و لکن الله رمی"
(با خواندن قسمت اول این آیه، به دیدبان که در نزدیکی مواضع دشمن بود و با دوربین آنها را تحت نظر قرار میداد و مختصات جغرافیایی تجمع نیروها و ادوات و تجهیزات آنها را محاسبه و بر اساس آن با بیسیم به ما خبر میداد کدام نطقه را بکوبیم، اطلاع میدادیم که گلوله را داریم شلیک میکنیم، که او بتواند با دوربینش محل اصابت و انفجار گلوله خمپاره را ببیند و اگر دقیق به هدف زده باشیم مجددا شلیک کنیم و مواضع دشمن را زیر آتش بگیریم.
دیدبان هم با تلاوت قسمت دوم این آیه شریفه، به ما از آمادگی خودش برای دریافت و دیدزدن، اطلاع میداد.)
"متن کامل این آیه۱۷ سوره انفال که در مورد رزم و ضربت امام علی در جنگ بدر است: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ *وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى* وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیم»؛ این شما نبودید که آنها را کشتید بلکه خداوند آنان را کشت! و [اى پیامبر] این تو نبودى که [خاک و سنگ به صورت آنها] انداختى بلکه خدا انداخت! و خدا میخواست به این وسیله امتحان خوبى از مؤمنان بگیرد. خداوند شنوا و دانا است."
خلاصه چند گلوله خمپاره که شلیک کردیم دیدیم یه گلوله از لوله قبضه خمپارهانداز خارج نشد! (گاهی اوقات چاشنی بعضی از گلوله ها خوب عمل نمیکرد و خرج و یا کیسه های باروت خمپاره را مشتعل و گلوله را از قبضه به بیرون پرتاب نمیکرد)
با خودم گفتم چکار کنم!؟ یه گلوله دیگه روی آن گلوله اولی در لوله قبضه انداختم به خیال اینکه گلوله دوم به گلوله اول فشار وارد کند و به سوزن قبضه ضربه بزند و هر دو گلوله شلیک شوند و از قبضه بیرون بروند!.
اما فایده نداشت و گلوله دوم هم توی قبضه گیر کرد و همانجا ماند!
بیسیم هم پشت سر هم صدا میزد: "میثم میثم! مثیم جان نخود شما نیامد!"
من هم نمیدونستم چی به بیسیم جواب بدم!
بالاخره مجبور شدم با شرمندگی تمام و با رمز بیسیمی گفتم: "سر گاو توی خمره گیر کرده"
از اون طرف بیسیم صدایی با لهجه جهرمی آمد: "کُدُوم گوو؟! گُوُسُولُهوو یا اُو گُوُ بُزُرگُوو؟!"
من که هم شرمنده بودم و هم خندهام گرفته بود جواب دادم: "گوساله اولی".
(سنگر ما دو خمپاره انداز ۸۱ و دو خمپاره انداز ۸۲ و دو خمپاره انداز ۱۲۰ میلی متری داشت. به خمارهانداز ۱۲۰ میلی متری، گاو بزرگ، به خمپاره انداز ۸۱ و ۸۲ هم گوساله اولی و گوساله دومی میگفتیم).
دیدبان تا متوجه قضیه شد گفت: "دست به گُوسُولُهوو نَزِنِیده!"
طولی نکشید که دیدم آقای کریمی، فرمانده مان که از بچه های جهرمی و پاسدار بود با موتورسکلت خودش رو به ما رساند.
ایشون خیلی با بچههای بسیجی و نیروها دوست و رفیق بود.
آقای کریمی همه بچه ها رو از قبضه دور کرد که اگر یوقت گلوله ها در لوله قبضه منفجر بشوند به کسی آسیبی نرسد و فقط خودش اونجا باشد!
من از بالای خاکریز محافظ و ترکشگیر دور قبضه خمپارهانداز داشتم نگاه میکردم ببینم آقای کریمی میخواهد چکار کند!
خیلی نگران دستهگلی که آب داده بودم و انفجار گلوله ها و شهادت آقای کریمی بودم!.
دیدم آقای کریمی بدون ترس و با شجاعت تمام و آرامش خاطر، لوله قبضه را بغل کرد و کمی آن را پیچاند و توپی ته لوله قبضه را از سینی نگاهدارنده جدا کرد و لوله را آرام وارانه و دو گلوله خمپاره را با احتیاط و آهسته از لوله قبضه به زمین انداخت!
کاری بسیار خطرناک که هر آن ممکن بود خمپاره منفجر و آقای کریمی تکه تکه شود!
آقای کریمی وقتی با موتور آمد، تا من را دید که از دستهگلی که آب دادم بودم شرمنده و خجالتزده و ناراحتم، با لبخندی که ظاهرا میخواست من ناراحت نباشم، با لهجه قشنگ خودش گفت: "نَپه چه کِردِی نادر اَبِدانی!!؟😂"
منم کمی خیالم راحت شد و با خنده و به شوخی گفتم: "آقا رکورد خمپاره پُرکنی رو شکستم! تا حالا کسی همزمان دو گلوله توی یک قبضه نینداخته و نتوانسته قبضه خمپاره را پُر کند!😅"
او هم خندید و گفت: "ناراحت نباش آدی! بچه ها سه گلوله هم همزمان انداخته اند و گیر کرده😂😂"
البته فکر نکنم کسی اینطور کاری را کرده بود و آقای کریمی این را گفت که من بیشتر از این خجالت نکشم و ناراحت نباشم.
از اون روز به بعد چون من دیگه فوت و فن خارج کردن گلوله های عمل نکرده، از قبضه خمپاره انداز را یاد گرفتم مزاحم آقای کریمی نشدیم.
#فرهنگ_جبهه
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
🔴 خاطره طنز جبهه: *منو ماهو شبنما* نیروهای داوطلب مردمی را که تقسیم کردند م
و منم که وسط دو خط آتش عراقی ها و نیروهای خودی بودم خودم را در گودال سنگر کمین چپانده بودم که تیر و ترکشی به من اصابت نکند!
همینطور که مثل مار خودم را در آن گودال کوچک سنگر پیچانده و خوابیده بودم با خودم گفتم مگر پاسبخش نگفت اینجا خط آرامی است! پس چرا الان اینطور خط شلوغ شد!!؟
در همین فکرها بودم که یهویی متوجه شدم که ای داد بیداد! نگو که نور ماه، که تقریبا شب مهتابی و نه تاریک تاریک و نه روشن روشن بود به آن شبنمایی که من روی کلاهخُودم گذاشته بودم، به طرف عراقی ها منعکس میشده و آنها به سمت این نور شلیک میکردند!😬
تبادل آتش بین عراقی ها و نیروهای ما نیم یا ۴۵ دقیقه طول کشید و با آتش ادوات و توپخانه ارتش که خط عراقی ها را بشدت میکوبیدند، آتش عراقی ها خاموش شد اما من دیگر جرات نکردم سرم را از خاکریز بالا ببرم!
تقریبا دو ساعت از پستم گذشته بود اما خبری از پاسبخش نشد!.
گوشی تلفن قورباغهای را برداشتم و شروع به هندل زدن کردم اما هیچ صدایی از آن طرف تلفن نمیآمد و نگو که سیم تلفن در بین راه بخاطر اصابت خمپاره و ترکش قطع شده بود!
چند ساعت گذشت و از پاسبخش خبری نشد که نشد!
سپیده زده شده بود و کم کم هوا داشت روشن میشد و چون قمقمه آب را با خودم نیاورده بودم با تیمم و پوتین و نشسته، و چون جایم برای رکوع و سجده تنگ بود بصورت اشاره و با کلوخی که با دست به پیشانیم می گذاشتم، به سمتی که احتمال میدادم و یقین نداشتم قبله باشد، نماز صبح را خواندم. از نحوه نمازم خندهام گرفته بود و با خودم گفتم نمازی که ما با وضو و رو به قبله و رکوع و سجده میخوانیم، در آن دنیا هیچ فایدهای برایمان نداره، چه رسد به این نمازی که الان به این صورت خواندم!😅 (یادم به فرمایش امام خمینی افتاد که گفته بودند زمان طاغوت که من را به تبعید می بردند اجازه ندادند از ماشین پیاده بشوم و وضو بگیرم! با تیمم و نشسته و در حین حرکت و پشت به قبله نماز صبح را خواندم! شاید همین دو رکعت نماز من مورد رضای خدا واقع شود.)
هوا کمی روشن شده بود و کم کم خوابم میآمد اما از پاسبخش خبری نشد و دنبالم نیامد!
با کلاه و بصورت همان چمباتمه توی آن سنگر کوچک خوابیدم و چشمانم را بستم و از خستگی بیداری دیشب و دیروز ظهر، فوری خوابم برد!
هنوز وقت زیادی نگذشته بود که با ضرباتی که به ران و پایم میخورد از خواب پریدم و فوری نشستم! چشمانم خوابآلود بود که یهویی دیدم یا حضرت عباس! یه هیکل گنده خمشده و سبیل کلفتِ ریش تیغ زده با عصبانیت و اخم کرده داره نگاهم میکنه!. برای یک لحظه فکر کردم عراقی است و من اسیر شدهام!.
اون آقا که شباهت زیادی به گروهبان گارسیای فیلم زورو داشت با عصبانیت و تعجب، و با صدای کلفت گفت: "شبنمای سنگر را چرا روی کلاهخُودت گذاشتی؟؟!".
از سنگر بیرون آمدم و پاسبخش را دیدم و هر سه نفر بصورت خمیده از پشت خاکریز به سمت سنگر اجتماعی رفتیم و پاسبخش با دستش سیم تلفن صحرایی را ردیابی میکرد که ببیند در کجا ترکش خورده و قطع شده است.
خلاصه وقتی به سنگر و پیش دوستان و سرباز ها رسیدیم و جریان شبنما را تعریف کردم همه کلی خندیدند و سربهسر گذاشتند😂😂🤣🤣
پاسبخش گفت وقتی خط شلوغ شد ما هم با تلفن به تو زنگ زدیم اما سیم قطع شده بود و صدا نمیآمد! دوستانت خواستند به سراغت بیایند اما چون آتش سنگین بود ما بهشون اجازه ندادیم!
آتش که تمام شد من به سمتت آمدم اما چون نور شبنما را ندیدم و هم دقیق نمیدانستم کجا هستی و هم اینکه آیا گشتیها کشتنت یا با خمپاره که حتما به سنگر خورده کشته شدی و گونیها و شبنما به طرف دیگری پرتاب شده باشند!، بخاطر همین برگشتم و با بیسیم به گروهبان گارسیا گزارش دادم و ایشان دستور دادند هوا که کمی روشنتر شد میرویم سراغش. (من تازه متوجه شده بودم که آن شبنما در حقیقت راهنمای پاسبخش در تاریکی شب به سمت سنگر کمین بوده!😅. سربازها هم به آن آقای هیکلی که شکم بزرگی هم داشت، گروهبان گارسیا می گفتند😬).
#فرهنگ_جبهه
راوی: نادرزمانی
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1784
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2405
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12775
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
🔴 خاطره تلخ جبهه: *ارتحال امام و اعزام به جبهه* با حادثه تلخ پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در تاریخ
به ایشان "آقا و حسین آقا" میگفتند. البته زمانی که حضرت امام خامنهای رئیس جمهور بودند و به جهرم تشریف آوردند و شهر جهرم را "دارالمومنین" نامیدند، در فرمایشی، آقای حاج سیدحسین آیتاللهی را "آیتالله" خطاب کردند و فرمونده بودند آقای آیتاللهی، سالهاست که به درجه اجتهاد رسیدهاند و ایشان آیتالله هستند.)
روز ۱۵خرداد، آیتالله آیتاللهی در سخنرانیش، فرمودند: " همانطور که از اخبار شنیدهاید الحمدلله دیروز آیت الله خامنهای بعنوان رهبر انقلاب معرفی شدند. من جهت بیعتِ شما مردم با آیت الله خامنه ای، دست راست خود را بعنوان دست آیتالله خامنهای، و دست چپم را بعنوان دست راست شما مردم، در دست آیتالله خامنهای میگذارم و صیغه بیعت را جاری میکنم" (ایشان هر دو دست خود را در هم فشرده و بالای سر خود گرفتند و صیغه عربی بیعت را خواندند).
ایشان در سخنرانی خود به مردم و سپاه پیشنهاد دادند که همه برای مراسم تشییع امام به تهران نروند و بلکه به سه گروه تقسیم شوند.؛ چون ممکن است صدامحسین مجددا حمله کند، یک عده به جبهه بروید؛ و چون ممکن است منافقینی در شهر اقدام و حرکتی انجام دهند، عدهای در شهر بمانید و مراقب شهر باشید؛ عدهای هم به تهران و مراسم بروید.
آن روز من از این هوشیاری و ذکاوت مرحوم آقای سیدحسین آیتاللهی که هم صیغه بیعت را خواندند و هم مردم را به سه گروه تقسیم کردند خیلی خوشم آمد و در دلم تحسین شان کردم اما واقعا نمیدانستم جزو کدام گروه باشم! از یکطرف چون هیچ وقت حضرت امام خمینی را از نزدیک ندیده بودم خیلی دوست داشتم به مراسم تشییع بروم؛ از طرف دیگر چون سال ۱۳۶۷ وقتی قطعنامه پذیرفته شده بود حزب بعث صدامحسین مجددا به ما حمله کرده بود، احتمال حمله مجدد عراق را میدادم و دوست داشتم باز هم به جبهه بروم؛ از طرف دیگر چون در عملیات مرصاد که منافقین در سال ۶۷ به ما حمله کرده بودند و حضور داشتم خیلی تمایل داشتم در شهر بمانم که اگر منافقین حرکتی علیه شهر و مردم انجام دهند مقابله کنیم.
بالاخره رفتن به جبهه را انتخاب کردم و روز ۱۶ خرداد از سپاه جهرم به جبهه اعزام شدیم و در مسیر و جاده و رستورانها اخبار و تصاویر مراسم تشییع امام را میدیدیم و گریه و ناله و عزاداری میکردیم!.
وقتی به جبهه رسیدیم واقعا احساس یتیمی و بیکسی میکردیم! اما همان صیغه بیعت با حضرت امام خامنه ای که مرحوم حضرت آیتالله آیتاللهی برایمان خوانده بود ما را تا حدودی تسکین میداد و احساس میکردیم خلا وجود حضرت امام خمینی با وجود حضرت امام خامنهای پر شده است و این موضوع ما را به آینده انقلاب و نظام امیدوار میکرد. (۱۸تیر۱۳۶۸ رزمندگان و مردم ولایی جهرم جهت بیعت با امام خامنه ای به تهران رفتند و آیتالله آیتاللهی همان صیغه را در محضر امام خامنهای تلاوت و مردم هم هر دو دست خود را به نشانه بیعت، در هم فشرده و بالای سر خود بردند).
*یاد حضرت امام خمینی و شهیدان و آیتالله آیتاللهی را گرامی میداریم*
#فرهنگ_جبهه
راوی: نادرزمانی
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1785
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2407
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12777
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 مجموعه خاطرات بچه های مسجد امام علی علیه السلام خرمشهر http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/6 🔴
روز پانزده خرداد مجددا به مصلی و حسینیه رفتم. مردم انگار محرّم و عاشورا بپا شده باشد همه با لباس مشکی مشغول عزاداری شدند و حضرت آیتالله حاج سید حسین آیتاللهی امام جمعه فقید جهرم به سخنرانی پرداخت. (مردم جهرم یک احترام ویژه و خاص نسبت به خاندان جلیلالقدر آیتاللهی، و بالاخص به حاج سیدحسین آیتاللهی رضوانالله علیه داشتند. رابطه ایشان با بچه های جبهه و جنگ و رزمندگان بسیار عالی بود و در جبهه حضور پیدا، و سرکشی میکردند و ما را مورد لطف، مرحمت و مهر خود قرار میدادند و بچه ها هم واقعا از صمیم قلب ایشان را دوست داشتند و به ایشان "آقا و حسین آقا" میگفتند. البته زمانی که حضرت امام خامنهای رئیس جمهور بودند و به جهرم تشریف آوردند و شهر جهرم را "دارالمومنین" نامیدند، در فرمایشی، آقای حاج سیدحسین آیتاللهی را "آیتالله" خطاب کردند و فرمونده بودند آقای آیتاللهی، سالهاست که به درجه اجتهاد رسیدهاند و ایشان آیتالله هستند.)
روز ۱۵خرداد، آیتالله آیتاللهی در سخنرانیش، فرمودند: " همانطور که از اخبار شنیدهاید الحمدلله دیروز آیت الله خامنهای بعنوان رهبر انقلاب معرفی شدند. من جهت بیعتِ شما مردم با آیت الله خامنه ای، دست راست خود را بعنوان دست آیتالله خامنهای، و دست چپم را بعنوان دست راست شما مردم، در دست آیتالله خامنهای میگذارم و و به نمایندگی از طرف شما صیغه بیعت را جاری میکنم" (ایشان هر دو دست خود را در هم فشرده و بالای سر خود گرفتند و صیغه عربی بیعت را خواندند).
ایشان در سخنرانی خود به مردم و سپاه پیشنهاد دادند که همه برای مراسم تشییع حضرت امام به تهران نروند و بلکه به سه گروه تقسیم شوند.؛ چون ممکن است صدامحسین مجددا حمله کند، یک عده به جبهه بروید؛ و چون ممکن است منافقینی در شهر اقدام و حرکتی انجام دهند، عدهای در شهر بمانید و مراقب شهر باشید؛ عدهای هم به تهران و مراسم بروید.
آن روز من از این هوشیاری و ذکاوت مرحوم آقای سیدحسین آیتاللهی که هم صیغه بیعت را خواندند و هم مردم را به سه گروه تقسیم کردند خیلی خوشم آمد و در دلم تحسین شان کردم اما واقعا نمیدانستم جزو کدام گروه باشم! از یکطرف چون هیچ وقت حضرت امام خمینی را از نزدیک ندیده بودم خیلی دوست داشتم به مراسم تشییع بروم؛ از طرف دیگر چون سال ۱۳۶۷ وقتی قطعنامه پذیرفته شده بود حزب بعث صدامحسین مجددا به ما حمله کرده بود، احتمال حمله مجدد عراق را میدادم و دوست داشتم باز هم به جبهه بروم؛ از طرف دیگر چون در عملیات مرصاد که منافقین در سال ۱۳۶۷ به ما حمله کرده بودند و حضور داشتم خیلی تمایل داشتم در شهر بمانم که اگر منافقین حرکتی علیه شهر و مردم انجام دهند مقابله کنیم.
بالاخره رفتن به جبهه را انتخاب کردم و روز ۱۶ خرداد از سپاه جهرم به جبهه اعزام شدیم و در مسیر و جاده و رستورانها اخبار و تصاویر مراسم تشییع امام را میدیدیم و گریه و ناله و عزاداری میکردیم!.
وقتی به جبهه رسیدیم واقعا احساس یتیمی و بیکسی میکردیم! اما همان صیغه بیعت با حضرت امام خامنه ای که مرحوم حضرت آیتالله آیتاللهی برایمان خوانده بود ما را تا حدودی تسکین میداد و احساس میکردیم خلا وجود حضرت امام خمینی با وجود حضرت امام خامنهای پر شده است و این موضوع ما را به آینده انقلاب و نظام امیدوار میکرد. (۱۸تیر۱۳۶۸ رزمندگان و مردم ولایی جهرم جهت بیعت با امام خامنه ای به تهران رفتند و آیتالله آیتاللهی همان صیغه را در محضر امام خامنهای تلاوت و مردم هم هر دو دست خود را به نشانه بیعت، در هم فشرده و بالای سر خود بردند. فیلم این دیدار تاریخی را در کانال تلگرامی، ایتا و سروش پاسخگویان از لینکهای زیر ببینید👇 ).
یاد حضرت امام خمینی و شهیدان و آیتالله آیتاللهی را گرامی میدارم
راوی: نادرزمانی ۱۳۹۹/۳/۱۳
#فرهنگ_جبهه
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1785
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2407
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12777
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
💠 *خاطره تلخ نادرزمانی از ارتحال حضرت امام خمینی و اعزام به جبهه+فیلم:* 👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1785
🔹 *یادی از مرحوم آیتالله حاج سیدحسین آیتاللهی امام جمعه فقید جهرم در زمان جنگ*
🔹۱۸تیر۱۳۶۸ رزمندگان و مردم ولایی جهرم جهت بیعت با امام خامنه ای به تهران رفتند و آیتالله آیتاللهی همان صیغه بیعت با رهبر را در محضر امام خامنهای تلاوت و مردم هم هر دو دست خود را به نشانه بیعت، در هم فشرده و بالای سر خود بردند. فیلم این دیدار تاریخی را در کانال تلگرامی، ایتا و سروش پاسخگویان از لینکهای زیر ببینید:👇
#فرهنگ_جبهه
📤پاسخگویان:
گروه۱۳ واتس آپ:
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1785
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2407
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12777
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
(مردم جهرم یک احترام ویژه و خاص نسبت به خاندان جلیلالقدر آیتاللهی، و بالاخص به حاج سیدحسین آیتاللهی رضوانالله علیه داشتند. رابطه ایشان با بچه های جبهه و جنگ و رزمندگان بسیار عالی بود و در جبهه حضور پیدا، و سرکشی میکردند و ما را مورد لطف، مرحمت و مهر خود قرار میدادند و بچه ها هم واقعا از صمیم قلب ایشان را دوست داشتند و به ایشان "آقا و حسین آقا" میگفتند. البته زمانی که حضرت امام خامنهای رئیس جمهور بودند و به جهرم تشریف آوردند و شهر جهرم را "دارالمومنین" نامیدند، در فرمایشی، آقای حاج سیدحسین آیتاللهی را "آیتالله" خطاب کردند و فرمونده بودند آقای آیتاللهی، سالهاست که به درجه اجتهاد رسیدهاند و ایشان آیتالله هستند.)
روز ۱۵خرداد، آیتالله آیتاللهی در سخنرانیش، فرمودند: " همانطور که از اخبار شنیدهاید الحمدلله دیروز آیت الله خامنهای بعنوان رهبر انقلاب معرفی شدند. من جهت بیعتِ شما مردم با آیت الله خامنه ای، دست راست خود را بعنوان دست آیتالله خامنهای، و دست چپم را بعنوان دست راست شما مردم، در دست آیتالله خامنهای میگذارم و و به نمایندگی از طرف شما صیغه بیعت را جاری میکنم" (ایشان هر دو دست خود را در هم فشرده و بالای سر خود گرفتند و صیغه عربی بیعت را خواندند).
ایشان در سخنرانی خود به مردم و سپاه پیشنهاد دادند که همه برای مراسم تشییع حضرت امام به تهران نروند و بلکه به سه گروه تقسیم شوند.؛ چون ممکن است صدامحسین مجددا حمله کند، یک عده به جبهه بروید؛ و چون ممکن است منافقینی در شهر اقدام و حرکتی انجام دهند، عدهای در شهر بمانید و مراقب شهر باشید؛ عدهای هم به تهران و مراسم بروید.
آن روز من از این هوشیاری و ذکاوت مرحوم آقای سیدحسین آیتاللهی که هم صیغه بیعت را خواندند و هم مردم را به سه گروه تقسیم کردند خیلی خوشم آمد و در دلم تحسین شان کردم اما واقعا نمیدانستم جزو کدام گروه باشم! از یکطرف چون هیچ وقت حضرت امام خمینی را از نزدیک ندیده بودم خیلی دوست داشتم به مراسم تشییع بروم؛ از طرف دیگر چون سال ۱۳۶۷ وقتی قطعنامه پذیرفته شده بود حزب بعث صدامحسین مجددا به ما حمله کرده بود، احتمال حمله مجدد عراق را میدادم و دوست داشتم باز هم به جبهه بروم؛ از طرف دیگر چون در عملیات مرصاد که منافقین در سال ۱۳۶۷ به ما حمله کرده بودند و حضور داشتم خیلی تمایل داشتم در شهر بمانم که اگر منافقین حرکتی علیه شهر و مردم انجام دهند مقابله کنیم.
بالاخره رفتن به جبهه را انتخاب کردم و روز ۱۶ خرداد از سپاه جهرم به جبهه اعزام شدیم و در مسیر و جاده و رستورانها اخبار و تصاویر مراسم تشییع امام را میدیدیم و گریه و ناله و عزاداری میکردیم!.
وقتی به جبهه رسیدیم واقعا احساس یتیمی و بیکسی میکردیم! اما همان صیغه بیعت با حضرت امام خامنه ای که مرحوم حضرت آیتالله آیتاللهی برایمان خوانده بود ما را تا حدودی تسکین میداد و احساس میکردیم خلا وجود حضرت امام خمینی با وجود حضرت امام خامنهای پر شده است و این موضوع ما را به آینده انقلاب و نظام امیدوار میکرد. (۱۸تیر۱۳۶۸ رزمندگان و مردم ولایی جهرم جهت بیعت با امام خامنه ای به تهران رفتند و آیتالله آیتاللهی همان صیغه را در محضر امام خامنهای تلاوت و مردم هم هر دو دست خود را به نشانه بیعت، در هم فشرده و بالای سر خود بردند. فیلم این دیدار تاریخی را از لینک زیر ببینید👇).
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/3153
یاد حضرت امام خمینی و شهیدان و آیتالله آیتاللهی را گرامی میدارم.
راوی: نادرزمانی ۱۳۹۹/۳/۱۳
#فرهنگ_جبهه
📤پاسخگویان: وبلاگ امور فرهنگی و پاسخ به شایعات و شبهات فضای مجازی هیئت محبین انصار المهدی(عج)👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com
عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش، بله:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در وبلاگ:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/3153
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/4302
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/14623
در سروش:
https://splus.ir/pasokhgooyan/2811
در بله:
https://ble.ir/pasokhha/-2948492034412245371/1685931057548
*حسینیه و هیئت:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/8
*وبلاگ فرهنگی هیئت المهدی*
http://pasokhgooyan.blogfa.com
پاسخگویان(کانال مرجع و جامع)
(مردم جهرم یک احترام ویژه و خاص نسبت به خاندان جلیلالقدر آیتاللهی، و بالاخص به حاج سیدحسین آیتاللهی رضوانالله علیه داشتند. رابطه ایشان با بچه های جبهه و جنگ و رزمندگان بسیار عالی بود و در جبهه حضور پیدا، و سرکشی میکردند و ما را مورد لطف، مرحمت و مهر خود قرار میدادند و بچه ها هم واقعا از صمیم قلب ایشان را دوست داشتند و به ایشان "آقا و حسین آقا" میگفتند. البته زمانی که حضرت امام خامنهای رئیس جمهور بودند و به جهرم تشریف آوردند و شهر جهرم را "دارالمومنین" نامیدند، در فرمایشی، آقای حاج سیدحسین آیتاللهی را "آیتالله" خطاب کردند و فرمونده بودند آقای آیتاللهی، سالهاست که به درجه اجتهاد رسیدهاند و ایشان آیتالله هستند.)
روز ۱۵خرداد، آیتالله آیتاللهی در سخنرانیش، فرمودند: " همانطور که از اخبار شنیدهاید الحمدلله دیروز آیت الله خامنهای بعنوان رهبر انقلاب معرفی شدند. من جهت بیعتِ شما مردم با آیت الله خامنه ای، دست راست خود را بعنوان دست آیتالله خامنهای، و دست چپم را بعنوان دست راست شما مردم، در دست آیتالله خامنهای میگذارم و و به نمایندگی از طرف شما صیغه بیعت را جاری میکنم" (ایشان هر دو دست خود را در هم فشرده و بالای سر خود گرفتند و صیغه عربی بیعت را خواندند).
ایشان در سخنرانی خود به مردم و سپاه پیشنهاد دادند که همه برای مراسم تشییع حضرت امام به تهران نروند و بلکه به سه گروه تقسیم شوند.؛ چون ممکن است صدامحسین مجددا حمله کند، یک عده به جبهه بروید؛ و چون ممکن است منافقینی در شهر اقدام و حرکتی انجام دهند، عدهای در شهر بمانید و مراقب شهر باشید؛ عدهای هم به تهران و مراسم بروید.
آن روز من از این هوشیاری و ذکاوت مرحوم آقای سیدحسین آیتاللهی که هم صیغه بیعت را خواندند و هم مردم را به سه گروه تقسیم کردند خیلی خوشم آمد و در دلم تحسین شان کردم اما واقعا نمیدانستم جزو کدام گروه باشم! از یکطرف چون هیچ وقت حضرت امام خمینی را از نزدیک ندیده بودم خیلی دوست داشتم به مراسم تشییع بروم؛ از طرف دیگر چون سال ۱۳۶۷ وقتی قطعنامه پذیرفته شده بود حزب بعث صدامحسین مجددا به ما حمله کرده بود، احتمال حمله مجدد عراق را میدادم و دوست داشتم باز هم به جبهه بروم؛ از طرف دیگر چون در عملیات مرصاد که منافقین در سال ۱۳۶۷ به ما حمله کرده بودند و حضور داشتم خیلی تمایل داشتم در شهر بمانم که اگر منافقین حرکتی علیه شهر و مردم انجام دهند مقابله کنیم.
بالاخره رفتن به جبهه را انتخاب کردم و روز ۱۶ خرداد از سپاه جهرم به جبهه اعزام شدیم و در مسیر و جاده و رستورانها اخبار و تصاویر مراسم تشییع امام را میدیدیم و گریه و ناله و عزاداری میکردیم!.
وقتی به جبهه رسیدیم واقعا احساس یتیمی و بیکسی میکردیم! اما همان صیغه بیعت با حضرت امام خامنه ای که مرحوم حضرت آیتالله آیتاللهی برایمان خوانده بود ما را تا حدودی تسکین میداد و احساس میکردیم خلا وجود حضرت امام خمینی با وجود حضرت امام خامنهای پر شده است و این موضوع ما را به آینده انقلاب و نظام امیدوار میکرد. (۱۸تیر۱۳۶۸ رزمندگان و مردم ولایی جهرم جهت بیعت با امام خامنه ای به تهران رفتند و آیتالله آیتاللهی همان صیغه را در محضر امام خامنهای تلاوت و مردم هم هر دو دست خود را به نشانه بیعت، در هم فشرده و بالای سر خود بردند. فیلم این دیدار تاریخی را از لینک زیر ببینید👇).
فیلم بیعت مردم جهرم و بوشهر با امام خامنهای
https://uupload.ir/view/vid_20230605_052941_879_g2d3.mp4/
یاد حضرت امام خمینی و شهیدان و آیتالله آیتاللهی را گرامی میدارم.
راوی: نادرزمانی ۱۳۹۹/۳/۱۳
#فرهنگ_جبهه
📤پاسخگویان: وبلاگ امور فرهنگی و پاسخ به شایعات و شبهات فضای مجازی هیئت محبین انصار المهدی(عج)👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com
عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش، بله:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در وبلاگ:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/3153
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/4302
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/14623
در سروش:
https://splus.ir/pasokhgooyan/2811
در بله:
https://ble.ir/pasokhha/-2948492034412245371/1685931057548
*حسینیه و هیئت:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/8
*وبلاگ فرهنگی هیئت المهدی*
http://pasokhgooyan.blogfa.com