#شبهه
حق آبه ی اصفهانی ها
⛔متن شبهه
تجمعات اصفهان، هیچ ربطی به مطالبه گری مردمی ندارد، لطفا آدرس اشتباه ندهیم.
تجمع مردم،
سیستم های صوتی قوی،
حضور صداوسیما،
پخش مستقیم از صداوسیمای اصفهان،
پخش سراسری
و ...
همگی اینها نشان از یک سناریوی از پیش نوشته شده برای تاراج باقیمانده ی آب منطقه چهارمحال و بختیاری و خوزستان است به نفع اصفهان.
وگرنه مدت هاست که زاینده رود یک رودخانه فصلی است و تصاویر صدساله اخیر، گواه این موضوع است.
مردم اصفهان حقآبه خود را باید از فولادی ها و ذوب آهن هایی مطالبه کنند که در کویر اصفهان تاسیس شده اند.
🔵 پاسخ شبهه
👇👇👇👇👇
1️⃣ تجمع اعتراضی مردم اصفهان در روز 28 آبان، از ده روز قبل از آن پر رنگ شده و در این تاریخ با همراهی مردم و حضور مسئولان برای شنیدن سخن مردم انجام گرفته است.
2️⃣ حضور رسانه ها و مدیریت تجمع یک اقدام مثبت است برای اینکه مثل سابق، مطالبات بر حق مردم توسط عده ای معاند، به سمت و سوی باطل کشیده نشود.
این اقدام باعث شد که این بار به جای به آشوب کشیده شدن اعتراضات و اقدام علیه نظام، صداهای مردم به گوش مسئولین برسد.
3⃣ خشک شدن زاینده رود عوامل مختلفی دارد از جمله مصرف صنایع از این آب. مطمئناً برای رفع این مشکل تمام عوامل مد نظر گرفته خواهد شد و دولت چنین حقی ندارد که حق یک استان را گرفته و به استان دیگری بدهد.
4⃣ اگر چه اقدامات غیرکارشناسی و اشتباهات گذشته، سبب مشکلات فعلی شده؛ اما چنین ادعایی (تاراج باقیمانده آب منطقه چهارمحال و بختیاری و خوزستان به نفع اصفهان ) یک توهم است و حاصل آن، ایجاد تنش بین ساکنین این چند استان است.
دولتها شاید کار غیرکارشناسی و اشتباه مرتکب شوند، اما معقول نیست که گمان کنیم که هر دولتی به عمد با یک استان ضد است و به نفع استان دیگری کار می کند.
5⃣ چهار محال بختیاری ، خوزستان و دیگر استانهای کشورمان همگی عزیزند و حق آبه، حق طبیعی آنهاست.
ولی در نظر داشته باشیم کشورمان ، کشوری کم آب است و سیاستهای دولت باید به طوری باشد که با توجه به کمبودها در این مسئله، بین همه ی استان ها عادلانه رفتار کند.
💡سخنان تحریک آمیز ( مانند این شبهه)، نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه به تفرقه بین استانهای ما می انجامد و زمینه ساز آشوب می گردد.
پس به هوش باشیم که آب در آسیاب دشمن نریزیم.
🔶آگاهی بیشتر
🖋http://eitaa.com/joinchat/2775384064Ccbdd7dd634
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه یکی به من بگه این بزرگوار سوم دقیقا حرف حسابش چیست و با کی مشکل دارد عالی میشود!😂
برای ایشون دعوا اصله، طرف دعوا مهم نیست!😆
#شادکنک 🤣🎈
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran
*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.*
*قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.*
*بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.*
*مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.*
*وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.*
*غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند، بعد از غذا ميوه آوردند، ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي از جيب خود در آورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.*
*مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت.*
*مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.*
*برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.*
*قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟*
*برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.*
*پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است.*
*قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند.*
*بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم، اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.*
*برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما از بين برود.*
*قاضي رو به بهلول كرد و گفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزاد كنم ؟*
*بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول مي دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.*
*قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.*
*برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد، به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد.*
*مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است، گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.*
*بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود.*
*بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشين، اگر از تو چيزي نخواستند، دست به جييبت نبر، چرا گوش نكردي هم خودت را به درد سر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.*
*بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن، فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست؟ بگو نه، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.*
*اگر اين چاقو مال
اين شش برادر است، آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟*
*بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه مي برد، و با آنها تجارت مي كرد، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.*
*من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود، و من قاتل پدرم را پيدا كنم.*
*اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام، اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند*
*بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد و گفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.*
*صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم، و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم، و اگر چيزي از من نخواستند، دست به جيب نبرم.*
*بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت.*
*قاضي رو به مرد كرد و گفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟*
*مرد گفت: نه اي قاضي، اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم، اگر اين چاقو مال اين برادران است، من با رغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.*
*قاضي رو به شش برادر كرد و گفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست، آن را برداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالي لبخندي زد و گفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.*
*پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقو مطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.*
*قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟*
*مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند، من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند، و اين چاقو تا دسته در قلب پدر من بود.*
*من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند*
*شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند، آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد، سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد، چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.*
*برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند و گفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست، ولي چاقوی ما نيست.*
*قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.*
*مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.*
*کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی*
*چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی*
*دادند دو گوش و یک زبان از آغاز*
*یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی*👌👏
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کارها را انجام بدهید، #فرشته خواهید شد.
از فرشته بالاتر خواهید رفت😇
#باغبان_دلمان_باشیـمـ 🌿
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran
نجات یک ماهی توسط ماری شجاع و دلسوز!
+کاری که رسانه های معاند انجام میدن و واقعیت رو تحریف میکنند!
#خورجین🤔
#سواد_رسانه_ای
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran
چیزی که نمک میبینه وقتی میخوای یه مقدار ازش برداری😂
#شادکنک 🤣🎈
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran
پیداش کردم
اینِـ😃ـــ👈🏻
نه نیستـــــ😣
پس حتما
اونِـ😁ـــ👈🏽
نه اونم نیستـــــ😖
.
.
.
اصلا میدونی چیـــــ؛ـــــه؟
خسته شدم از بس دنبالش رفتم🚶🏻♀
دنبالش گشتم🤯
اما پیداش نکردم😓
❗️❔❓❕
امّـــا🔅
یکی بهم گفته کمکم میکنه
تا اون و پیدا کنمـــ😌
درست فهمیدیـــــ🧠💡
بالاخره میتونم بهش برسمـــ😇
اگه تو هم مثل من دوست داری بهش برسی
پســــبیااینجاــــــ👀⏬
سخنـــــرانی ایݩ ھفتہ اسـتاد خـانۍ
❌ سوالات من از خودم ❌
⇜ فࢪدا منتـظࢪتونیمـ😊
📆 پنجشنبہ ۴ آذرماه
🕰 ساعٺ ۳ تا ۵ بعدازظـھر
🔮 دࢪ بنیاد مھدویٺ و آینده پژوهـے
#دعوتنامه
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام باز هم من آمدم 😉😍
این دفعه میخوام بهتون تیمم یاد
بدم👍😋
البته تیمم شرایط داره 👌
که در ادامه بهتون یاد میدم
بفرمایید👆👆👆
#میدانم_و_عمل_میکنم
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه رفیق پایه که هر جا میره رفیقشم با خودش میبره😉
#شادکنک 🤣🎈
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran
در یک میهمانی ۲۰ نفࢪ حضوࢪ داࢪند
آن بیست نفࢪ هࢪ ڪدام با هم دست میدهنــد
جــمــعاچــند باࢪ میشــود ❓
البته الان که کسی دست نمیده
همه با مشت دست میدن و سلام علیک میکنن👊😁
#کچلیسم
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran
دوࢪهمے خوبہ😉
اونـمـ اگـــہ پاٺوق باشـہ😍
#گزارش_پاتوق_آفتابـــــ
#ما_و_پاتوق
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran
مادر شهید جهاد مغنیه میگفت:
مدت طولانی بعد از شهادتش اومد به خوابم
بهش گفتم چرا دیر کردی؟
منتظرت بودم
گفت: چون طول کشید تا ازبازرسی ها رد بشم.
گفتم:چه بازرسی ؟
گفت:بیشتر از همه سر بازرسی
نمازوایستادیم. و بیشتر از همه از «نماز صبح» پرسیدند. شهادت بال نمیخواد، حال میخواد اونم حال نماز.🙂😉 #ستاره_های_دنبالهدار 💫 ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) @patogh2khtaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه مدل دیگه از مهربونی❤️
گاهی چقدر ساده میتونیم کنار هم باشیم👌
#خورجین🤔😍
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran