eitaa logo
پاٺـــ♡ــــۅق دخٺڔآنــــــــــــ:)🇵🇸
3.8هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
90 فایل
با یک #دورهمی جانانه به صَرف همدلی💞 و چاشنیِ هم زبانی🦋 چطورید؟ قرارمان،هم حضوری در سطح شہرزیباے اصفہان👣 و هم مجازی،همین جا☝️ کانالی مخصوص نوجوانان دختر سراسرکشور💞 ارتباط با ادمین ☺️ @patogh2khtaraneh تبادل👇 @tab_patogh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هروقت فکر کردی خنگی به من فکر کن که دیشب با نور گوشیم دنبال گوشیم میگشتم🤦‍♂😅🤣 🤣🎈 ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) @patogh2khtaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن این غمگین‌ترین صحنه‌ای هست که یه مادر می‌تونه باهاش روبرو بشه... چه غمی تو نگاه آخرش بود، واقعا گناه داشت☹️ ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) @patogh2khtaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏کلی دلیل واسه دوست داشتنت هست ولی من بدون دلیل دوستت دارم ♥️
🔴 داستان جوان فاسد و امام حسین علیه‌السلام استاد علی اکبر مهدی پور در کتاب «جرعه ای از کرامات امام حسین» می نویسد: یکی از خطبای ارجمند در قائمیّه اصفهان در ایام نیمه شعبان سال 1389ش برفراز منبر گفت: دو ماه پیش با جوانی به نام رضا آشنا شدم که سرنوشت خود را برای من تعریف کرد. گفت: من جوانی شرّ بودم... جز نماز و روزه هرکاری انجام می دادم. شب عاشورا پدر و مادرم به حسینیه رفتند، من به دنبال کثافت کاری خود بودم، در مسیر خود دختری را سوار کردم که می خواست به حسینیه برود، او را به زور به محلّی بردم و خواستم اورا اذیت کنم، هرچه گریه و تضرّع کرد و گفت: شب عاشوراست، اعتنا نکردم. گفت: من علویّه هستم، به پاس حرمت مادرم حضرت زهرا مرا رها کن، اعتنا نکردم. گفت: بیا امشب با امام حسین معامله کن، امام حسین دست عطوفتش را برسر تو بکشد. نام امام حسین در تمام اعماق دلم تأثیر گذاشت، او را سوار کردم و دم در حسینیه پیاده اش کردم. به خانه برگشتم، تلویزیون را روشن کردم، داستان عاشورا را تعریف می کرد و در نصف صفحۀ تلویزیون تعزیه را نشان می‌داد که بر سر کودکان تازیانه می زدند. بی اختیار اشکم جاری شد، مدتی نشستم و گریه کردم. مادرم آمد، تا وارد خانه شد، پرسید: رضا چه شده؟ گفتم: هیچ، گفت: نه، از همه جای اتاق، بوی امام حسین می آید. فردا بی اختیار به حسینیه رفتم. همۀ بچه های محل مرا می شناختند و می دانستند که من اهل هیأت نیستم، چون سرتاپا شرّ هستم. رئیس هیأت گفت: آقا رضا! تو هم حسینی شدی؟ گذرنامه ات را بده تو را ببرم کربلا. گفتم: پول ندارم، گفت: با هزینۀ خودم می برم. به فاصلۀ چند روز رفتم کربلا، همه رفتند حرم، من خجالت می کشیدم. بالاخره من هم رفتم. چند ماه بعد هم مرا به مکه برد. از مکه برگشتم، مادرم گفت: رضا! دختری برایت درنظر گرفتیم. رفتند خواستگاری، روز بعد من رفتم، دختر برایم چایی آورد، تا چشمش به من افتاد، فریاد زد: یا زهرا! و بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، گفت: دیشب حضرت زهرا علیها السّلام را در عالم رؤیا دیدم، عکس این جوان را به من نشان داد و فرمود: فردا من برای تو خواستگار می فرستم، مبادا رد کنی. السلام علیک یا اباعبدالله... بیاید هممون با امام حسین معامله کنیم..👌✨ ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) @patogh2khtaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اصلاً مگه انقلاب نکردیم تا این دست‌ بوسی‌ها نباشه❓ پس چرا دست علما و رهبر را می‌بوسند ❓ اگر شما هم دنبال پاسخ هستید، پیشنهاد می کنم عکس نوشته را باز کنید. 👆 🔶 آگاهی بیشتر 🖋 @pasokhgooha_ir ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) @patogh2khtaran
✨🌱 یه جا میگه: "ساعتی دقیق‌تر از نیست. آن‌قدر دقیق است که در سایه‌اش همه چیز سر موقعش اتفاق می‌افتد. نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر" همینقدر زیبا و امیدوار کننده✨ ❤️ ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) @patogh2khtaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا