روزی خانمی مسیحی،دختر فلجی را از لبنان به سوریه آورده بود؛
زیرا پزشکان لبنان از معالجه دختر فلجش نا امید شده و به اصطلاح او را جواب کرده بودند.
زن با دختر فلج خود، نزدیک حرم مطهر حضرت رقیه علیهاالسلام منزل میگیرد تا در آنجا برای معالجه فرزندش به پزشک دمشقی، مراجعه نماید. روز عاشورا فرا میرسد و او میبیند که مردم به طرف محلی که حرم مطهر حضرت رقیه علیهاالسلام در آنجاست، میروند. از مردم میپرسد: اینجا چه خبره؟میگویند: اینجا حرم دختر امام حسین علیهالسلام است. او نیز دختر فلج خود را در منزل تنها گذاشته و درب خانه را میبندد و به حرم حضرت میرود و به حضرت متوسل میشود و گریه میکند تا به حدی که غش نموده و بیهوش برزمین میافتد. در آن حال کسی به او میگوید: بلند شو و به منزل برو؛ چون دخترت تنها است و خداوند او را شفاده داده است.
زن برخاسته و به طرف منزل حرکت میکند، درب منزل را میزند. ناگهان با کمال تعجب میبیند که دخترش درب را باز میکند!
مادر جویای وضع دخترش میشود و احوال او را میپرسد؛
دختر در جواب مادر میگوید: وقتی شما رفتید، دختری به نام رقیه، وارد اتاق شده و به من گفت: بلند شو تا با هم بازی کنیم،
من گفتم: نمیتوانم؛ چون فلج شدهام. آن دختر گفت: بگو بسماللهالرحمنالرحیم تا بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم و دیدم که تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت میکرد که شما درب را زدید.
آن دختر به من گفت: مادرت آمد.
مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین مسلمان شد.
به نقل از سحاب رحمت۷۷۷
#بانویسهساله
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran