20.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_مجازی_مهدویت
#قسمت_سوم
دخترانـــ🧕🏻ـــ♡ آفتابــــــــ☀️
سلیمانی چگونه سلیمانی شد...
#قسمت_سوم فقط برای خدا
ظرف غذایش که دست نخورده میماند وحشت میکردیم، مطمئن میشدیم به گروهانی در یک گوشه خطِ لشکر غذا نرسیده، اینطوری اعتراض میکرد به کارمان.
تا آن گروهان را پیدا نمیکردیم و غذا نمیدادیم، لب به غذایش نمیزد.
گاهی چهل و هشت ساعت غذا نمیخورد تا یقین کند همه غذا خوردهاند!
دخترانـــ🧕🏻ـــــ♡ آفتابـــــــ☀️
@Patogh112233
پاٺـــ♡ــــۅق دخٺڔآنــــــــــــ:)🇵🇸
♥ تا حالا عاشق شدی؟ ♥ قسمت دوم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 چنددقیقه بعددیدم پیام داد کجارفتین؟🤔 *بله؟😐 هستین؟ *ب
♥ تا حالا عاشق شدی؟ ♥
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#قسمت_سوم
صبح که بیدارشدم😴
اولین چیزی که یادم اومد سبحان بود😬
ولی سعی کردم بهش فکر نکنم و به کارام برسم
صبحونه خوردم🍳،وسایلمو مرتب کردم، کارامو کردم
نماز ظهر شد، نمازمو خوندم
نزدیک ساعت یک ونیم ظهر بود که گوشی رو برداشتم📱
دیدم ساعت ۱۱ شب 🕚 پیام داده بوده : شب بخیر😇
همین....
و همین دوکلمه حال وهوای منو بهم ریخت
دختری نبودم که کمبود محبت داشته باشم💞 ولی خب ....
تو همون حال و هوا بودم که یهو پیام داد
_سلام🥰
*سلام
_ظهربخیر😇
*ممنون
_آدم تا الان میخوابه بنظرت؟🤔
*تا الان خواب بودی مگه؟
_شمارو میگم بانو🙂
*آهان من...من از ساعت ۹ بیدارم🕘 یه ذره سرم شلوغ بود وقت نمیکردم گوشیمو بردارم.
_آهان. خب پس کاراتو کردی؟
*بله
_خب خداروشکر . راستی؟
*بله؟
_تو چرا به من نمیگی جانم؟🤔
*چرا باید بهتون بگم جانم؟😳😳😳
_همینطوری
*من وشما نامحرمیم .خودتون هم اگه میگید مذهبی هستین پس باید همچین چیزایی رو مراعات کنین.
_باشه بابا، چشم، چرا دعوا میکنی؟
*حرفی که میخواستید رو بزنید. من کار دارم باید برم
_خواستم دلیل اصلی مخالفت تو با ازدواج یه پسر، توسن کم بدونم. واقعا چرا فکر میکنی من بچه ام؟👶🏻
*من فکرنمیکنم شما بچه هستین. گفتم از نظر من این سن کمه.
همینطور سوال پیچ کرد منو ودوباره مثل روز قبلش حدود دو سه ساعت درگیر چت شدیم.
چندمدتی بودکه باسبحان آشناشده بودم وتقریبا وابسته🙀
ولی اصلاعلاقه ای نداشتم🤖
فقط وقتی حوصله ام سرمیرفت باهم چت میکردیم وحرفای معمولی میزدیم.
-دیگه #حرف_زدن_بایه_نامحرم_برام سخت نبود😖
خیلی راحت شما به تو تغییر پیدا کرده بود😱
ومن خیلی اروم تبدیل شدم به کسی که بدون ذره ای استرس واحساس گناه داره بایه نامحرم چت میکنه....🤯🥴😣
ادامه دارد...
#داستان_دنباله_دار
#من_و_رفیق_مجازی
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran
پاٺـــ♡ــــۅق دخٺڔآنــــــــــــ:)🇵🇸
2⃣👇👇👇👇👇👇 👈من اون موقع 14،15سال سن داشتم فاطمه از من بزرگ تر بود و 18،19سال سن داشت. به فاطمه گفت
3⃣👇👇👇👇👇👇
یه روز فاطمه زنگ زد به من گفت که بیا بریم بیرون
گفتم باش اگه مامانم اجازه داد میام...
من هرجوری شد مامانمو راضی کردم😍 ورفتیم
قرار ما این بود که کنار ایستگاه🚌 همو ببینیم چون خونه من تا اونا یکم دور بود
اون روز رفتم همو دیدیم روبوسی 😘 کردیم و گفت بیا بریم پاساژ میخوام لباس بگیرم. 👗👚👖
حقیقتش وقتی فاطمه رو دیدم با اون قیافه خیلی تعجب😳 کردم،،،
بابا این کجا من کجا؟
فاطمه یه 🧥 تنگ ،بایه شال 🧣که نصف بیشتر موهاش پیدا بود با یه ساپورت، عینک 🕶 دودی هم زده بود، یه جورایی از این دختر .......شده بود
اون روزم بعد از کلی خرید🛍 و گشتن🛒 به پایان رسید،
البته یکم هوا تاریک شده بود
مامانم یکم باهام بحث کرد😡 که چرا دیر اومدی؟
منم معذرت خواهی کردم و گفتم فاطمه می خواست لباس بگیره یکم دیر شد 😊
وقتی اومدم خونه زود لباس عوض کردم وشام خوردم و باز 📱 رو برداشتم...
کل زندگیم شده بود 📱...
طوری که وقتی که مهمونم برامون میومد من گوشیم دستم بود ،
مامانم و دوستام میگفتن نازنین خیلی عوض شدی😏
معلومه داری چیکار میکنی؟؟؟؟ 🤔
من از همه لحاظ عوض شده بودم طوری که چادر پوشیدنم جوری شد که، هر وقت دوس داشتم سرم میکردم 😒
قرآن خوندنو کامل گذاشتم کنار،
نمازم گاهی وقتا میخوندم اونم از ترس پدرو مادرم😰
چون سادات بودیم بابام تآکیدش رو نماز خیلی زیاد بود، منم بیشتر وقتا بهونه میاوردم یا همش منت میزاشتم اونم واسه نمازی که همیشه اخروقت خونده میشد تازه بیشتر وقتاهم کلا فراموش میشد...
😔🔴😔🔴😔🔴😔🔴😔🔴😔🔴😔
واقعا نازنینی که اون موقع بودم دیگه نبودم، کلا عوض شده بودم
از همه لحاظ مسجد و بسیج رو کلا کنار گذاشته بودم فقط ❌📱❌
خوانوادم تا چند هفته گوشیمو ازم گرفتن ولی اینقد شلوغ میکردم و جنگ و دعوا تو خونه راه مینداختم که... 😭😡😠😱🤬😫😩👾
بابام تعجب میکرد میگفت این چش شده؟؟؟؟ 😳😳😳😳
هر جور شد گوشیمو گرفتم ازش 😏😏
یه سالی از دوستی منو فاطمه میگذشت که به یکی از خاستگارا جواب دادم...
ادامه دارد...
#داستان_دنباله_دار_٢
#من_و_رفیق_مجازی
#قسمت_سوم
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran
•[💛]• سجادهام را رو به خداوندیات گشودهام.
•[🌿]• صدای نیایش ، دردم را درمان هست
•[🌈]• و روحم را راحت و رهایی.
•[📱]• سه روز از تمام هیاهوی حوالی گریختهام.
#ایام_روشنی✨
#قسمت_سوم📸
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran
—————————⃟💛⃟🌻⃟🌙⃟—————————
قلب
گاهی میگیـــرد
گاهی میخواهد
گاهی نمیرســـد
امــا
کافیست بخوانی
یا کریم و یاربـــــــــــــــ♡
دیگر نیازی به تقلا نیست
خدا دیــــــد
خدا بخشید
خدا تبدیل به حسنـه کرد
کار تمام است
رسیدی به یک دل با صفا
به یک حال خوب
به یک خدا
یا غایت آمال العارفین
—————————⃟💛⃟🌻⃟🌙⃟—————————
[ مراسم مناجات ]
#اعتکاف
#قسمت_سوم
ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:)
@patogh2khtaran