eitaa logo
پاٺـــ♡ــــۅق دخٺڔآنــــــــــــ:)🇵🇸🇮🇷
3.8هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7.5هزار ویدیو
93 فایل
با یک #دورهمی جانانه به صَرف همدلی💞 و چاشنیِ هم زبانی🦋 چطورید؟ قرارمان، هم حضوری در سطح شہر زیباے اصفہان👣 و هم مجازی، همین جا☝️ کانالی مخصوص نوجوانان دختر سراسر کشور💞 ارتباط با ادمین☺️👇 @A_s_patogh تبادل☺️👇 @tab_patogh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلیمانی چگونه سلیمانی شد... فقط برای خدا آمد به خط فاطمیون، شب که شد گفتیم لابد میرود یک جایی دور از هیاهوی رزمنده استراحت کند، کفش‌هایش را گذاشت زیر سرش گوشه اتاق دراز کشید. خودمان خجالت کشیدیم اتاق را خلوت کردیم تا چند ساعتی استراحت کند دخترانـــ🧕🏻ـــــ♡ آفتابـــــــ☀️ @Patogh112233
پاٺـــ♡ــــۅق دخٺڔآنــــــــــــ:)🇵🇸🇮🇷
♥ تا حالا عاشق شدی؟ ♥ 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 #قسمت_سوم صبح که بیدارشدم😴 اولین چیزی که یادم اومد سبحان بود😬
❤️تا حالا عاشق شدی؟ ❤️ 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 یه روز با دوستام قرار داشتم👭 تااونموقع عکسمو ندیده بود تا بهش گفتم میخوام برم گفت : میشه یه عکس ازخودت بفرستی؟📷 منم با حجاب کامل و چادر و البته ماسک😷 یه عکس براش فرستادم هیچی نگفت،یعنی حتی نگفت چراماسک زدی منم هیچی نگفتم. رسیدم سرقرار.دوستام هنوزنیومده بودن گفتم بهش.داشت باهام شوخی میکردکه من میتونم کاری کنم که از وقتی دوستات میان تا وقتی ازشون جداشی ،نتونی به غیر از من به کس دیگه فکر کنی😏🤯 گفتم نمیتونی .من مدتهاست که دوستامو ندیدم یکیشون که بیاد دیگه فراموشت میکنم تاااااا وقتی ازشون جدابشم گفت ولی من میتونم 💪 گفتم چجوری؟🤔 . تا اونموقع هیچ حرفی از علاقه وعشق و ازدواج نگفته بود.💗💞 گفت یه چیزی رومیخوام بهت بگم ولی روم نمیشده🥴😣😅.ولی بنظرم الان دیگه وقتشه که بهت بگم گفتم چی؟🙁 گفت: حس میکنم دارم بهت علاقه مند❤ میشم😅 . انگاریه پارچ آب سرد ریختن رو سرم🤦🏻‍♀️ حالمو نمی فهمیدم، نمیدونستم کجام چیکار میکنم اصلا من کی هستم؟🤷‍♀️ اینترنتو بدون جواب دادن بهش خاموش کردم ولی سبحان کارشو کرده بود بچه ها اومدن ولی من هیچی نمیفهمیدم از حرفاشون. خونه رسیدم🏠 ولباس🧥👖👟 عوض کردم ولی اینترنتو روشن نکردم ساعت۱۲شب 🕛وقتی همه خوابیدن اینترنتو روشن کردم یه عالمه پیام ازسبحان که : ببخشید رضوانه نمیخواستم ناراحتت کنم 😖🙁 کاش نمیگفتم☹ توروخدا جواب بده 😰🥺😭 و...... ولی حرف سبحان کار خودش رو کرده بود و حال دل من رو خراب کرده بود ادامه دارد... ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) @patogh2khtaran
4️⃣👇👇👇👇👇👇 یه سالی از دوستی منو فاطمه می‌گذشت و منم یواش یواش شدم مثل اون. 😔😔😔😔 اولین برخوردی که با فاطمه داشتم توی خونه اشون بود که خب با اینکه زیاد باهاش نبودم و از لحاظ لباس هم تقریبا کمی راحت تر از من بود، 👈اما،،، دختر خوبی به نظر میرسید و با وجود فاصله سنی که با هم داشتیم اما کم کم خیلی صمیمی شدیم اولش فکر میکردم فقط تفاوتمون توی ظاهرمونه ✅ البتهههه،،،، منم خوب تیپ میزدماااا 🧕🕶👛👟👚👖 😎 لباس های خوب و پوشیده با یه چادر روش... و فاطمه همونطور که گفتم تیپ میزد اما حجاب براش مهم نبود،،، ❌⚠️⛔️⚠️ موهاش همه راحت از شال کوچیکش بیرون بود، مانتوی تنگ و ساپورت و آرایش، که همیشه هم طبق مد پیش میرفت. 😎😎😎 همیشه هم با من خوش اخلاق بود(البته فکر میکنم چون تونسته بود یه شریک جرم برای کاراش پیدا کنه، ) و این اخلاق باعث وابستگی رفاقتی بین من و اون شد.... این وابستگی باعث شد که مَن دیگه مَن نباشم...( دوستان مبحث مَنِ مَنِ استاد خانی رو که یادتونه؟) ✅ هرکسی باید بگرده و برای خودش اعتقادات منطقی رو پیدا کنه و مهمتر از همه اینکه اگه اعتقاداتش منطقی و حق بود،،، 💪محکم پای اعتقاداتش بمونه... ✅ که من متاسفانه دچار لغزش شدم چون خودمو هنوز محکم نکرده بودم... ❌ 💪 ❌ از فاطمه ناراحتم که منو توی این مسیر انداخت👈 اما وقتی فکر میکنم میبینم اونم کم کم پیش رفت و منو اینطوری کرد اماااااا بازم اگه من محکم پای اعتقاداتم میموندم💪 کارم به اینجا که نمیکشید هیچی😏😏، تازه چه بسا که من فاطمه رو مثل خودم میکردم😇😍😇 ⏪ خلاصه که یک سال گذشت و منم بزرگتر شدم و دیگه کم کم سروکله خاستگارا داشت پیدا میشد... به یکی از خاستگارام جواب ➕ دادم. البته بابام جواب داد اونم به این دلیل که به قول خودش وقتی اینطور تغییر پیدا کرده بودم میترسیدن از اینم که هستم بدتر بشم،،، من جوابم منفی بود، اما اونا هم تا حدودا یک سال میومدن و میرفتن تا بالاخره جواب مثبت دادم 👏👏👏👏👏 👈 اما دلیل اینکه جواب منفی میدادم این بودکه با یه پسر تو مجازی اشنا شده بودم 😱 به قول خودم عاشق❤️ش بودم... شاید الان بگم چیزی جز و های شیطون نبوده،،، ولی اون موقع فقط اونو میدیدم😍 تمام هوش و حواسم پیش اون بود😍 خیلی بهش وابسته شده بودم طوری که اگه یه ساعت 🕒 دیر می‌کرد، همش اعصابم خورد بود و بیشتر وقتا گریه😭 میکردم😔 خلاصه جوری شده بود که بدونه اون و گوشی نمی تونستم زندگی کنم ،😒 بعداز چند هفته اومدن و خاستگاری رسمی قرار شد که عقد کنیم،،، هر چند ته دلم راضی نبودم😒 ولی هر جوری بود قبول کردم من اون موقع 17سالم شده بود😒 یعنی 17سالگی عقد کردم از نظر خودم خیلی اشتباه کردم که عقد کردم .😔 😱رابطه منو امیر (همون رفیق مجازی) زیاد شده بود طوری که چند بار باهم رفتیم بیرون،،، ❌ولی الان دیگه جریان فرق میکرد من دیگه متاهل💍 شده بودم... ⛔️ 😔 اوایل احساس میکردم دارم بهش خیانت میکنم😱 ⛔️و این احساس نبود بلکه واقعا خیانت بود در حق همسرم😔😔😔 البته شیطون برای اینجای کار هم فکراشو کرده بود و من بعد از هر مرتبه که با امیر ارتباط میگرفتم و احساس خیانت و بدی داشتم،،، 😈اما در عوض شیطون بعدش یه جورایی یه چیزاایییی به ذهنم می انداخت که با اون ذهنیات خودمو قانع میکردم 😏 که مثلا اشکالی نداره... 😕 ⚠️♦️دقیقا تمام بدبختیای من از جایی شروع شده بود که بافاطمه آشنا شدم، و منو به اون گروه دعوت داد♦️⚠️ یه روزجلو تلویزیون دراز کشیده بودم، داشتم کانال عوض میکردم که دیدم،،، یه برنامه هست از 💅 جیغ تا خدا من خیلی به داستان علاقه داشتم❤️ 🙄 اولش کانالو عوض کردم چندتا کانال عوض کردم، دیدم چیز خاصی نداره😕😕😕 برگشتم عقب، گفتم بزار ببینم این دوتا خانوم چی دارن میگن 🤔🤔🤔 ادامه دارد... ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) @patogh2khtaran
[💞] تو با دیگر عاشقان حلقه شوق [🌿] در روزهایی سبز، [🌕] در روزهایی که معتکف حرم عشق یار بودی [🌈] خدای را می‌جوئیدی. 📸 ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) @patogh2khtaran
༺🍲⃟😋 و خدایـ؁ که مـرا به ضیافت زیبای آغوشش هر افطار و سحر دعوت کرد... [ بخش خوش‌مزه‌ها ] ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) @patogh2khtaran