eitaa logo
تـࢪگݪ🇵🇸
156 دنبال‌کننده
931 عکس
605 ویدیو
5 فایل
بہ‌نام‌خاݪـق‌زیبایے🌝 فَإِ‌نَّ‌المَرأَةَ‌رَیحَانَةٌ خدامیگہ‌: تو‌ریحانہ‌ےخلقتے🙂🤍 کانال‌اصلی‌مونِ☺️ @monjiyaran313 هیئت‌دخترونه‌مونِ🙂 @Banat_al_shohada -باهام حرف بزن دیگہ‌ قربونت برم🥺♥️ https://harfeto.timefriend.net/17357127622642
مشاهده در ایتا
دانلود
_سلام. چرا زنگ میزنم جواب نمیدی؟ مگه من سفارش... با حرفی که شنیدم خشکم زد. چی؟ اونجا چه غلطی میکنه؟ راحیل دیگه حرفی نزد. احساس کردم از طرز حرف زدنم شوکه شده است. _راحیل جان، تعریف کن ببینم چی شده. سودابه رو چرا راه دادید خونه؟ چی میگه؟ راحیل سرفه‌ای کردو گفت: _مامان میخواد باهات حرف بزنه، بعد از این که کارت تموم شد می‌تونی بیای اینجا؟ _نه راحیل، با چه رویی بیام، نمی‌تونم. یه کاریش بکن. راحیل منو منی کردو گفت: _پس صبر کن سودابه بره، با مامان حرف بزنم، ببینم می‌تونم قانعش کنم. دوباره باهات تماس می‌گیرم. می‌دونستم سودابه الان هر چیزی که دلش خواسته از خودش در آورده و گفته. هر چیزی که بینمون بوده شش تا هم روش گذاشته. راحیل هم با صبرو حوصله نشسته گوش کرده. الان هم سعی میکنه آروم باشه و عصبانی نشه و سرم داد نزنه. انقدر با این کاراش شرمندم میکنه که من غلط کنم حتی دیگه تو صورت دختر دیگه‌ای نگاه کنم. صدای قشنگش منو از فکر بیرون آورد. _آرش کجا رفتی؟ _اینجام عزیز دلم، اینجام قربونت برم. پس من منتظر خبرت هستم. خنده‌ای کردو گفت: _باشه. اگه جواب ندادم نگران نشو، گوشیم رو میزارم سایلنت که وسط حرفمون زنگ نخوره. _راحیلم، حرفای این سودابه‌ی... مکثی کردم وادامه دادم: _حرفاش از ده تاش یکیش راست نیست. _الان که درمورد تو حرف نمیزنن، سودابه از مامانم خوشش اومده کلا داره باهاش دردو دل میکنه. تعجب زده گفتم: _پس خانوادگی مهره مار دارید. قبل از این که جوابم رو بده صدای اسراء اومد که می‌گفت: _بیا با سودابه خداحافظی کن داره میره. راحیل با عجله گفت: _آرش جان فعلا من میرم. _باشه برو مهربونم. بعد از قطع کردن تماس، احساس می‌کردم مغزم داغ شده، روز پر استرسی بود. به طرف آبدارخونه رفتم تا یک لیوان آب سرد بخورم. هنوز پام به در آبدارخونه نرسیده بود که صدای خانم صفری رو شنیدم که به یکی از همکارای خانم می‌گفت: _نه بابا، به ما که میرسه میشه برج زهرمار، بیا برو ببین پشت تلفن چطوری قربون صدقه‌ی اون دختره که میگه نامزدمه میره، اصلا شاخ در میاری. خانم فدایی گفت: _ولی قبلا اینجوری نبودا، من بهش سلام می‌دادم کلی تحویلم می‌گرفت. ولی الان به زور جواب سلامم رو میده. _باز خوبه جواب تو رو میده، جواب من رو که با تکون دادن سرش میده، زورش میاد اون زبون نیم مثقالیش رو تکون بده. اصلا این آرش خیلی فرق کرده. به بقیه‌ی حرفاشون گوش نکردم. اصلا حرفاشون رو نمی‌فهمیدم. از خوردن آب منصرف شدم و پشت میز کارم برگشتم. ساعت کاری تمام شده بود و همه رفته بودن. ولی من هنوز تکلیفم رو نمی‌دونستم. منتظر تماس راحیل بودم. با صدای گوشیم از کشو برش داشتم و وصلش کردم. همین که خواستم جواب بدم، چشمم افتاد به خانم صفری که نگام می‌کرد." چرا نرفته" خواستم برم بیرون از اتاق حرف بزنم. ولی با خودم فکر کردم، من که هر جا برم اون استراق سمع میکنه و می‌شنوه. کاراش منو یاد اون جاسوس آمریکایی میندازه. اسمش چه بود؟ آهان، "ویرجینیا هال" اصلا قیافه‌ش هم بهش شباهت داره. صدای الو الو گفتنای راحیل منو از افکارم بیرون کشید. _سلام عزیزم، چیکار کردی برام. _سلام. آرش کجایی؟ _سرکار دیگه. ــ آرش جان، مامان گفت اگه سختته بیای. اشکالی نداره نیا. فقط چند کلمه اگه الان وقت داری تلفنی میخواد باهات حرف بزنه. استرس گرفتم. قبل از این که حرفی بزنم، گوشی رو به مادرش داد. از خجالت بی‌اختیار بلند شدم و سلام کردم و قدم زنان همونطور که حرف می‌زدم از اتاق بیرون رفتم. مامان راحیل بعد از کلی احوالپرسی گفت: _پسرم من نه میخوام نصیحتت کنم نه سرزنشت. فقط میخوام یه هشدار بدم. با سودابه خانم حرف زدم. اون به خاطر برداشت اشتباهی که از رفتارت کرده بود و علاقه‌ای که بهت پیدا کرده بود، این کارا رو کرده. ولی پسرم همین ارتباطات باعث میشه دیگه بیرون رفتن و حرف زدن با خانمت برات جذابیتی نداشته باشه. من فقط خواستم بهت بگم حرفای سودابه خانم رو زیاد جدی نگرفتم چون مربوط به گذشته‌ات و دوران مجردیت بوده. دلم نمی‌خواد دیگه همچین مسئله‌ای پیش بیاد. راحیل دختر حساسیه به صبوریش نگاه نکن. اصلا تحمل این چیزا رو نداره و نمی‌تونه باهاش کنار بیاد. من مادرشم خیلی خوب می‌شناسمش. شاید خودش بهت نگه ولی این مسائل خیلی ناراحتش میکنه. این رو برای این روزا نمیگم که دوران خوشتون هست. برای تمام عمرت میگم. اگه میخوای راحیل برات بمونه بهتره از این به بعد بیشتر مواظب رابطت با نامحرم باشی. تمام مدت گوش می‌کردم و حرفی نمی‌زدم. جمله‌ی آخرش منو به هم ریخت. وقتی حرفاش تمام شد. گفت: _لطفا از حرفام ناراحت نشو، توام مثل بچه‌ی منی، فرقی نداره. _نه، مامان جان، شما کاملا درست میگید. _آخه هیچی نمیگی، گفتم نکنه... _خب حرف حساب جواب نداره، چی بگم. ✍به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور •@patogh_targoll•ترگل