eitaa logo
تـࢪگݪ🇵🇸
155 دنبال‌کننده
937 عکس
605 ویدیو
5 فایل
بہ‌نام‌خاݪـق‌زیبایے🌝 فَإِ‌نَّ‌المَرأَةَ‌رَیحَانَةٌ خدامیگہ‌: تو‌ریحانہ‌ےخلقتے🙂🤍 کانال‌اصلی‌مونِ☺️ @monjiyaran313 هیئت‌دخترونه‌مونِ🙂 @Banat_al_shohada -باهام حرف بزن دیگہ‌ قربونت برم🥺♥️ https://harfeto.timefriend.net/17357127622642
مشاهده در ایتا
دانلود
مامان وقتی ریحانه رو دید و فهمید که شب مهمون ماست گفت: _راحیل بچه‌ی مردم مسئولیت داره‌ها _مامان جان یه جورایی مجبور شدم ریحانه از همون اول با اسراء دوست شد و با هم شروع به بازی کردن بوی غذای مامان خونه رو برداشته بود ریحانه مدام به آشپزخونه اشاره می‌کرد و می‌گفت: _به‌به اسراء گفت: _مامان بچه گرسنه‌س، زودتر شام رو بخوریم سر‌ سفره‌ی شام سعیده از مامان پرسید: _خاله آدم وقتی یه کاری رو دوست نداره انجامش بده چطوری بهش علاقمند بشه؟ یا به چیزی علاقه داره و میدونه علاقش درست نیست میشه ازش دل ببره؟ اسراء گفت: _به چیزی یا به کسی؟ همه خندیدیم مامان قاشق غذایی تو دهن ریحانه که تو آغوشش بود گذاشت و گفت: _هر کس میتونه خودش تصمیم بگیره به چی فکر‌ کنه، به چی فکر نکنه، وقتی خدا قدرت تغییر علاقه‌ها رو توی وجود انسان قرار داده چرا استفاده نکنیم. حیوانات این قدرت رو ندارن ولی انسان میتونه.گاهی باید بهمون آسیب بخوره تا به زور این کار رو انجام بدیم؟مثلا یکی ممکنه یه مواد غذایی رو دوست نداشته باشه بخوره،با این که میدونه براش خیلی مفیده و کلی خواص داره. بعد مریض میشه،دکتر بهش میگه همون ماده غذایی رو باید همیشه بخوری چون بدنت مثلا اون ویتامین رو نداره. حالا اون شخص مجبور میشه بخوره خب از اول به خاطر مفید بودنش میخوره مریضم نمی‌شد اسراء صدای گوسفند از خودش درآورد و گفت: _عه، میگم چرا گوسفندا همیشه علف می‌خورن و قیمه و قورمه نمی‌خورن چون نمی‌تونن علاقه‌هاشون رو تغییر بدن ریحانه خندید و اونم صدای اسراء رو تقلید کرد سعیده با لبخند گفت: _نه بابا، اونقدر خرت و پرت میدن به خورد این گوسفندا،علف کجا بود اسراء لپ ریحانه رو کشید و گفت: _خب بیچاره‌ها بع بعی هستن دیگه حق انتخاب ندارن که سعیده زیر چشمی نگاه گذرایی به من انداخت و گفت: _آخه خاله اگه اینجوری باشه،پس قضیه عشق و دوست داشتن منتفیه که،طرف تا ببینه معشوقش به دردش نمی‌خوره علایقش رو عوض میکنه غذای ریحانه تموم شده بود.مامان اونو کنار خودش روی زمین گذاشت و کمی نمک کف دست بچه ریخت و گفت: _دخترم با زبونت بخورش بعد رو به سعیده کرد _عاشق شدنم کار فکره،این که یه پسری از یه دختری به هر دلیلی خوشش میاد درست. خب بعدش ازدواج صورت می‌گیره و این عشق باعث شیرینی زندگیشون میشه نیازی به تغییر نیست. ولی وقتی به هر دلیلی شرایط ازدواج رو ندارن باید همون اول در نطفه خفه بشه بعد نگاهی به من انداخت و ادامه داد: _اصلا هر علاقه‌ای وقتی به ضرر خودمون و دیگران هست باید کنترلش کنیم. البته اکثرا ما شرطی شدن رو اسمش رو عشق میزاریم. گاهی جوونا به بوی عطر یا چهره یا حتی صدای طرف مقابلشون شرطی میشن. اسراء وقتی کنکور داشت یادته؟ تمام فکرش پر از کنکور بود اسراء لقمه‌اش رو قورت داد و با خنده گفت: _وای اگه بگم چه رویا بافیایی می‌کردم که خندتون می‌گیره، اصلا تو رویاهام همچین جو من رو می‌گرفت که همش فکر می‌کردم نفر اول کنکور بشم چه خوب میشه، میان باهام مصاحبه میکنن و.. حرفش رو بریدم و گفتم: _اوه اوه خدا به ما چه رحمی کرد، فکر کن تو رتبه‌ات تک رقمی می‌شد دیگه اصلا با ما حرف نمیزدی سعیده گفت: _آره بابا، این فرار مغزا میشد. مادر گفت: _اسراء عاشق کنکور نبود، ولی تمام مغزش شده بود کنکور. اینجوری میشه که بعضیا از کنکور بدشون نمیاد و سالها هی امتحان میدن تا رتبه‌ی بهتری بگیرن سعیده گفت: _اسراء پس معلومه اون گوشه کنار مخت فکر کنکور نبوده که حاضر شدی همون دانشگاه بری و دوباره کنکور ندی. مامان گفت: _اسراء به اون حس خوشایندی که از رویاهاش می‌گرفت شرطی شده بود انقدر سربه‌سر اسراء گذاشتیم که بیچاره از گفته‌هاش پشیمون شد بعد از شام پیامی برای زهرا خانم فرستادم تا ببینم اوضاع چطوره. بلافاصله زنگ زد و با خوشحالی گفت: _می‌خواستم الان بهت زنگ بزنم. اصغر آقا الان زنگ زد و گفت تو راه خونه‌ان. فریدون رضایت داده به شرطی که توام شکایت نکنی. اصغر می‌گفت خیلی با فریدون حرف زده تا راضی شده. راستی راحیل اصغر آقا می‌گفت فریدون از تو خیلی کینه داره‌ها، باید مواظب باشی اصلا دیگه تنها جایی نرو. ریحانه چطوره اذیت نمیکنه؟ _چقدر از خبرتون خوشحال شدم. خدا رو شکر. ریحانه‌ام خوبه. نه بابا چه اذیتی _کمیل بیاد دنبالش بیاره؟ _نه، بزارید آقا کمیل یه امشب رو راحت بخوابن. از طرف منم ازشون تشکر کنید. خیلی شرمنده شدم _این حرفا چیه؟ تو ببخش که ما همیشه باعث زحمتت هستیم. هیچ کدوم از این کارا جبران زحماتت نمیشه. همیشه به کمیل میگم مثل مادر برای ریحانه دلسوزی. خدا خیرت بده. بچه‌ها محبت رو زود میفهمن، برای همین خیلی دوستت داره و امیدش به توئه اون شب تا نیمه‌های شب بیدار بودیم و نوبتی با ریحانه بازی می‌کردیم، تا این که وقتی تو آغوش مامان جا گرفت. مامان کم‌کم تکونش داد و براش لالایی خوند و ریحانه خوابش برد ✍به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور •@patogh_targoll•ترگل