#خواندنی
🔸کمانگير پير و عاقلي در مرغزاري در حال آموزش
تيراندازي به دو جنگجوي جوان بود.
🔹در آنسوي مرغزار نشانهي کوچکي که از درختي
آويزان شده بود به چشم ميخورد.
🔸جنگجوي اولي تيري را از ترکش بيرون ميکشد.
آن را در کمانش ميگذارد و نشانه ميرود.
کماندار پير از او ميخواهد آنچه را ميبيند شرح
دهد.
🔹ميگويد: آسمان را ميبينم. ابرها را. درختان را.
شاخههاي درختان و هدف را.
🔸کمانگير پير ميگويد: کمانت را بگذار زمين تو
آماده نيستي.
🔹جنگجوي دومي پا پيش ميگذارد.
کمانگير پير ميگويد: آنچه را ميبيني شرح بده.
🔸جنگجو ميگويد: فقط هدف را ميبينم.
پيرمرد فرمان ميدهد: پس تيرت را بينداز.
تير بَر نِشان مينشيند.
🔹پيرمرد ميگويد: عالي بود.
✅موقعي که تنها هدف را ميبينيد نشانهگيريتان
درست خواهد بود و تيرتان بر طبق ميلتان به پرواز
درخواهد آمد. پس بر اهداف خود متمرکز شويد.
#پند_اخلاقی_و_آموزنده
🥀⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
⇨ @patoghe_fereshteha✨⃟🌱⌋•
#خواندنی
👑 یک روز پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند.
☀️هوا خيلی گرم بود و تشنگی داشت پادشاه و يارانش را از پا در می آورد.
🦅 بعد از ساعتها جستجو، جويبار كوچكی ديدند. پادشاه شاهين شكاريش را به زمين گذاشت و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد، اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت.
😡 برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد، پادشاه خيلی عصبانی شد و فكر كرد اگر جلوی شاهين را نگيرم، درباريان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمیتواند از پس یک شاهين برآيد؛ پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد.
🐍پس از مرگ شاهين پادشاه مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است.
او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت.
مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت.
✅ بر یکی از بالهايش نوشتند:
«یک دوست هميشه دوست شماست حتی اگر كارهايش شما را برنجاند.»
✅ روی بال ديگرش نوشتند:
«هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است.»
#پند_اخلاقی_و_آموزنده
🥀⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
⇨ @patoghe_fereshteha✨⃟🌱⌋•
💠#داستان
#پند_اخلاقی_و_آموزنده
👈نصایح راهگشای یک پدر :
ﭘﺪﺭﯼ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﮔﻔﺖ :
ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ!
1 ) ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ!
2 ) ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ!
3 ) ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ ﺍﻓﯿﻮﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻟﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ!
ﻣﺪﺗﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﺪﺭ، ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ.
ﭘﺲ ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪﺭ ، ﺁﻥ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﺪ ...ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﭘﺲ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ!
ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ ؛ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ . ﺩﯾﺪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!
ﻋﻠﺘﺵ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ: " ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ "!
ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻧﺼﺎﯾﺢ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ ...
ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻣﻮﺕ ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﻣﻮﺍﺩ ﻣﺨﺪﺭ ﺑﻮﺩ ! ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪ ...
" ﮐﺎﺵ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﻄﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﻄﺮﯼ ﺑﺎﺷﯿﻢ به یاﺩ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﻧﻪ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺭﻓﺘﻨﯽ "!.
#خواندنی
🥀⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
⇨ @patoghe_fereshteha✨⃟🌱⌋•