🌴🌴#فاتحان_قله_عرفان
شهیدی که قرض تفحص کننده ی خود را داد..
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ:
❤️آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران.
علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله) راهی مناطق عملیاتی جنوب شد.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد.
یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند.
سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه...
تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد.
آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود... نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود.
با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد.
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او...
استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد.
قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند...
با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت...
"این رسمش نیست با معرفت ها.
ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفت و گریست.
دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد.
هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است...با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده.
لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟
وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست...
جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود.
خودش بودکسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود.... گیج گیج بود.مات مات...
کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...؟
نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید...مثل دیوانه هاشده بود.
به کارت شناسایی نگاه می کرد.
شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...وسط بازار ازحال رفت...
پی نوشت۱. این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد.
پی نوشت۲. قبر مطهر این شهید، طبق وصیت خودش در دل جنگلهای اطراف شهر ساری، در کنار بقعه ی کوچک و ساده ی امامزاده جبار، قرار دارد.
🌹شادی روح همه ی #شهدا صلوات🌹
خدایا ما را شرمنده شهدا قرار مده.
@patoghe_mahale
#شهدا
🚀 قصه ناگفته پدر
⚙ «از شغل پدر چه میدانستی؟»
منتظر پاسخی مفصلم، اما یکه میخورم از جواب: «هیچ».
❗️«پدر هرگز از کارش در خانه حرفی نمیزد. من نه موشک میشناختم، نه اصلاً میدانستم چیست و نه میدانستم پدرم کجا کار میکند»
☢ نمیتوانم تعجبم را پنهان کنم. میگویم: «پس تو نمیدانستی دختر پدر موشکی ایرانی؟» سرش را به علامت نفی تکان میدهد.
🗯 «پس کی فهمیدی؟»
«چندروز بعد از شهادتش. وقتی تلویزیون، چندمستند و خبر نشان داد و مدام از موشک گفت، آرامآرام زمزمههای اطرافیان و خبرها را کنار هم گذاشتم و در عالم بچگی، فهمیدم پدرم موشک میساخته».
🎙 متن کامل مصاحبه نو+جوان با زهرا، دختر شهید حسن طهرانی مقدم را در سایت نو+جوان بخوانید👇
🌐 nojavan.khamenei.ir
@patohge_mahale
#شهدا
💖أ لیس الله بکافٍ عبده💖:
ﺟﺎﯼ " ﺷﻬید ﻫﻤﺖ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺎ ﺑﺮﯼ بهشت، ﮔﻮﺷﺘﻮ می بُرَم ..
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﻭ آﻭﺭﺩﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺳﺮﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ ...
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻟﺒﻨﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﻏﺎﺩﻩ ﺟﺎﺑﺮ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﺘﯿﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺒﯿﻨﻦ ...
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺣﻤﯿﺪ ﺑﺎﮐﺮﯼ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﮕﻠﺘﺮﯾﻦ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ ...
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﺪﯾﻦ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﻫﻨﻮﺯﻡ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﻤﯿﻞ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﻮﻡ .. ﺁﯾﺎ ﺑﺎﻭﺭﺗﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ ؟
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻋﺒﺎﺩﯾﺎﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﺩﺭ ﻣﺮﺛﯿﻪ ﺍﯼ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺷﻬﯿﺪﺵ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺑﺲ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﻭ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ...؟
ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﺑﻮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯽ ﺩﺭﺑﺪﺭﯼ ﻭ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ..
ﭘﺲ ﮐﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻦ ﻣﯿﺸﻮﺩ؟
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻧﻮﺷﺖ :
" ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺼﯿﺒﻢ ﺷﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻣﯿﻤﺎﻧﻢ "...
حالا ﺧﺎﻧﻤﺶ می ﮔوید:
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻢ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﺸﺎﻥ تکان ﺑﺨﻮﺭﺩ ... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ..
ﻭ ﺣﺎﻻ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻮﺑﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﻧﮑﺸﺪ ...
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ .. ﺑﮕﺬﺍﺭ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺍﻭ ﻣﺰﻩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﭽﺸﺪ.
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﺻﻐﺮﯼ ﺧﻮﺍﻩ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺮﺯﻣﻬﺎﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﻣﺤﻤﺪ! ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﯿﺴﻮﺯﻩ ..ﺑﺎ ﺁﻥ ﻗﺪ ﻭ ﻗﺎﻣﺖ ﺭﺷﯿﺪﺕ،
ﺁﺧﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻥ...
ﻫﻤﻪ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻫﺎﯼ ﺟﺒﻬﻪ ﺍﺯ ﻗﺪﺕ ﮐﻮﺗﺎﻫﺘﺮﻧﺪ ..
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﮔﻔﺖ:
ﭘﯿﮑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﻭ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻥ .....
ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ:
ﻓﻘﻂ ﺑﮕﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﯾﻨﺶ ...؟
ﺁﻗﺎﯼ ﻋﺎﺑﺪﭘﻮﺭ ، ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺖ:
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﺭﻡ ..
ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﮑﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ...
ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﮐﻮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻤﺶ
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺣﺴﻦ ﺁﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻫﺎﯾﺶ ﺍﻓﺸﯿﻦ ﻭ ﺍﻣﯿﻦ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﺎﭺ ﮐﻨﯿﺪ... ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ...
ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﯽ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﻮﺳﯿﺪﻧﺪ...
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ :
ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺧﻮﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ...
ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺗﺮ ﺷﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ...
ﺧﻮﻥ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﻮﯼ ﻣﺮﺩﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ . ﺑﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﮔﺮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ..
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ...
ﻋﻄﺮ ﮔﻞ ﻣﺤﻤﺪﯼ ..
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮﯼ ﮐﻪ ﺣﺴﻦ ﻣﯿﺰﺩ ..
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﺎﺵ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﻋﮑﺲ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ...
ﺍﻣﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ..
ﺗﻮﯼ ﻋﮑﺲ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺑﻮﯾﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﻋﺎﯼ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﮐﻨﯿﺪ .
و در آخر دعا کنید شهید شویم که اگر شهید نشویم باید بمیریم.
💝جای "شهید حاج حمید تقوی" خالی که با توجه به درجه و مقامش در سپاه پاسدارن ، با کمال تواضع در نوشته های خود مینویسد:
(هیچ اگر هیچ است من سایه ی هیچم)
شـهــــــــــدا شـــــرمنده ایم که شـــــرمنده ایم😔
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات♥️
@patoghe_mahale
#شهدا
🌷 بخشی از وصیت نامه شهید غلامحسین ارباب رشید:
"با مردم برخورد اسلامی داشته باشید،
در راه اسلام و قرآن قدم بردارید
و مواظب باشید که شیطان باعث دوری شما از خدا نگردد."
🍃شادی ارواح مطهر شهدا صلوات🍃
@patoghe_mahale
🌴#فاتحان_قله_عرفان
در وصیت نامه اش نوشته بود:
خدا نکند، انسان پیش از آنکه خود را بسازد جامعه به او روی آورد و در میان مردم نفوذ و شخصیت پیدا کند، که خود را ميبازد، خود را گم ميکند. قبل از آنکه عنان اختیار از کف شما ربوده شود،
خود را بسازید و اصلاح کنید...
آنها که کمر بستهاند برای حفظ اسلام باید اشخاصی باشند که اگر همه رفتند، بمانند.
حضرت امیر (ع) فرمود: اگر همه بروند من ميمانم.
ای خدای کریم!
تو کربلا را یک روز به عقب افکندی تا حر نیز این لازمه را داشته باشد، پس این آمادگی را نیز در ما ایجاد بفرما.
شهید اسدالله پازوکی
🌹شادی ارواح طیبه #شهدا صلوات🌹
@patoghe_mahale
#شهدا
🍃🌸🍃🌸🍃
امیر سردار دربندی ، از همرزمان شهید علی صیاد شیرازی می گوید:
درآسمان کردستان بودیم وسواربرهلی کوپتر .دیدم ایشان مدام به ساعتشان نگاه می کند.علت را پرسیدم. گفت :موقع نمازاست .
به خلبان اشاره کرد که همین جا فرود بیاید. تا نماز را اول وقت بخوانیم .
خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگرصلاح بدانید تا مقصد صبر کنیم . شهید صیاد گفت :اشکالی ندارد، ما باید همین جا نماز را بخوانیم .
هلی کوپتر نشست. با آب قمقمه ای که داشت ، وضوگرفتیم و نماز ظهر را همگی به امامت ایشان اقامه کردیم.
🌸شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🌸
@patoghe_mahale
#شهدا
شهید،دکترمصطفی چمران می گویند:
تقوا از تخصص
لازم تر است، آنرا می پذیرم،
اما می گویم: آنکس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد، بی تقواست!!!👌👌
🍃شادی ارواح مطهر شهدا صلوات🍃
@patoghe_mahale
اگرمی خواهید کارتان #برکت پیدا کند
به خانواده #شهدا سر بزنید
زندگی نامه شهدا رابخوانید
سعی کنید در روحیه خود،شهادتطلبی راپرورش دهید.
"دیدار با خانواده شهیدان میرکمال"
#شهید_سید_علی_میرکمال
#شهید_سید_محمد_میرکمال
#تقویت_روحیه_شهادت_طلبی
#صله_ارحام
#شهدای_گرانقدر
چهارشنبه ۹۸/۱۱/۲
@patoghe_mahale
#شهدا
#قهرمان_من
🔶 10 اسفند سالروز شهادت مدافع حرم لبنانی، «غریب طوس»، شهید «احمد مشلب» در سال 1394 هجری شمسی گرامی باد .
🔸 ... به دلیل شیک پوشی و ظاهر زیبا
در اواخر تابستان 1374 هجری شمسی آن هنگام که گرمای تابستان رو به افول بود و پاییز هزار رنگ کم کم رخ مینمود در روستای «نبطیه» لبنان به دنیا آمد. از زمانی که چشم به جهان گشود خود را در آغوش پدری «تاجر» دید؛ پدری متمول و معتبر که از تاجران بنام لبنان بود. او پدر را همیشه مثل یک دوست و رفیق در کنار خود داشت.
در دامان مادری عفیف و عاشق اهل بیت و امام زمان(عج) پرورش یافت؛ مادری مهربان و صبور که سیده زینب (س) را که اسوه صبر و استقامت است الگوی خویش قرار داده بود. مادری که در راه تربیت دینی فرزندش از هیچ کوششی دریغ نکرد و آموزههای دینی را به خوبی به کودک نوپایش آموخت؛ و چه زیبا مزد زحماتش رادریافت کرد و به قول خودش فرزندش وی را در پیشگاه سالار شهیدان امام حسین(ع) رو سفید کرد.
«احمد محمد مشلب» که بهترین سالهای عمر و جوانیش را در راه تحصیل علم و معرفت صرف کرده بود پس از طی دوران ابتدایی و متوسّطه راهی دانشگاه شد. وی با رتبه ی 7 دریکی از بهترین دانشگاههای لبنان و در رشته فناوری اطلاعات پذیرفته شد. «احمد» درمدت تحصیل در دانشگاه نیز از برترین دانشجوها بود.
#شهدا
#قهرمان_من
به دلیل شیک پوشی و ظاهر زیبایی که داشت و همچنین با توجه به تمکن مالی نسبتا خوب مورد توجه اطرافیان بود. اما هیچ یک از این امتیازات نتوانست «احمد» را ذره ای دلبسته خود کند و او را از ادامه مسیری که به آن اعتقاد داشت منصرف سازد. آن چنان که با شروع جنگ در سوریه درنگ را جایز ندانست؛ خیلی سریع همه زیباییهای دنیای مادی را کنار گذاشت و به خیل عظیم دوستان و همرزمانش در حزب الله لبنان پیوست و برای دفاع از حریم «عقیله بنی هاشم» بانوی صبر و استقامت به سوریه اعزام گردید.
برای درمان آسیب دیدگی و جراحت انگشت دست راستش که طی درگیری با تکفیریها در شهر «حلب» پیش آمده بود مدتی به شهر خود بازگشت اما عشق به شهادت نگذاشت که احمد بیش از چند روز استراحت کند و بار دیگر جهت ادای تکلیف دینی و انسانی خود راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شد.
«احمد مشلب» سفر بی بازگشت خود را برای پاسداری از حریم حرم آغاز کرده بود و هیچ چیز و هیچ کدام از زیبائیهای دنیای مادی نتوانست خللی در ارادهی این مجاهد نستوه به وجود آورد.
🌹شادی روحش صلوات🌹
@patoghe_mahale
❤️بسم رب الشهدا والصدقین
💞عاشقانه های شهدا با پدرعزیزشان....
💌وصیت نامه شهید محمد جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر در زمان سقوط آن:
"و تو اى امام ،اى که به اندازه تمامى قرنها سختیها و رنج کشیدى از دست این نابخردان خرد همه هیچ دان! لحظه لحظه این زندگى بر تو همچون نوح ، موسى و عیسى و محمد(ص) گذشت.
لحظهاى نمىگذاریم که خط پیامبر گونه تو که بخط انبیاء و تاریخ وصل است به انحراف کشیده شود.
ولى اى امام من به عنوان کسى که شاید کربلاى حسین را در کربلاى خرمشهر دیدهام سخنى با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن خون جوانان خرمشهر برمىخیزد و آن اینست.
من یک ماه به طور مداوم کربلا را مىدیدم هر روز که حمله دشمن بر برادران سخت میشد و فریاد آنها بىسیم را از کار مىانداخت و هیچ راه نجاتى نبود به اتاق خود مىرفتم گریه را آغاز میکردم و فریاد میزدم اى رب العالمین برما مپسند ذلت و خوارى را"
💌 وصیت نامه سردار شهید محمد ابراهیم همت فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله(ص):
مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست.
آنان که پیرو خط امام عزیز نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند، در تشییع من حاضر نشوند
💌 وصیت نامه شهید محسن دین شعاری، فرمانده گردان تخریب لشکر 27 محمد رسول الله(ص):
در حالات امام دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را دریابید، خود را تسلیم او سازید که او حسین زمان است و هرکس او را تنها گذارد؛ امام زمان را تنها گذاشته است...
💌 وصیت نامه سردار شهید عبدالحسین برونسی
امام عزیزمان این فرزند فاطمه سلامالله علیها و این امام نائب بر حق امام زمان عجلالله تعالی فرجه الشریف و این یادگار رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم و این یادگار همه انبیا واین عزیزی که همه ما را از بدبختی و بیچارگی نجات داد و به راه راست هدایت کرد
💌 وصیت نامه شهید محمد رضا موحد دانش:
با پیام حسین زمان خمینی کبیر دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و برای احیای اسلام عزیز و انجام وظیفه خود داوطلبانه بر جبهه حق علیه باطل برفتم
💌 وصیت نامه شهید علیرضا موحد دانش، موسس و فرمانده لشگر 10 سید الشهداء (ع):این مرد خدا را تنها مگذار که درد محرومان را می گوید و رنج مظلومان را بیان می کند...
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
#شهدا
@patogh_mahale
او را بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا!
اینها به خودی خود، زبانشان با ما فرق میکند؛ سلام علیک هم که میخواهند بکنند، کلی مکافات دارند! با مکافاتی بالاخره با آقا سلام و احوالپرسی کرد و سرانجام، یک همدمی را برای آقا مهیا کردیم.
رفتیم توی اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم؛ بعد رفت و لباس مناسب پوشید و آمد.
وقتی وارد اتاق شد، آقا به او تعارف کرد و در کنار آقا، کنار همان عمو، نشست.
آقا گفت: مادر! ما آمدهایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشکل شده بودید.
دخترها هم آمدند نشستند.
آقا اولین سؤالش این بود که شغل دخترها چیست؟
گفتند: دانشجو هستند. آقا خیلی تحسین شان کرد و با آنها کلی صحبت کرد.
توی این حالت، این دختر سؤال کرد که آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟
من خودم نمیدانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد و آیا آقا میخورد یا نمیخورد؟
رفتم کنار آقا و از آقا سؤال کردم: آقا اینها میگویند که خوردنی، چیزی بیاوریم؟
آقا گفت: ما مهمانشان هستیم؛ از مهمان میپرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟ خُب، اگر چیزی بیاورند، ما میخوریم.
بعد خود آقا گفت: بله، دخترم! اگر زحمت بکشید و چایی یا آبمیوه بیاورید، من هم چایی و هم آبمیوه شما را میخورم. اینها رفتند چایی آوردند: آقا خورد؛ آبمیوه آوردند، آقا خورد؛ شیرینی آوردند؛ آقا خورد!
آقا حدود چهل دقیقه توی خانه این ارمنیها بود و با آنها صحبت کرد و بعد مثل بقیه جاها آقا فرمود: عکس شهیدتان را من نمیبینم؛ عکس شهید عزیزمان را بیاورید ببینم!
آنها رفتند آلبوم عکسشان را آوردند. آلبوم عکس هم متأسفانه برای شب عروسی شهید بود و... !
آلبوم را گذاشتند جلوی آقا. آقا همین جوری که نگاه میکرد، شروع کرد به صحبت کردن و صفحهها را ورق میزد تا تمام شود و وقتی تمام شد گفت: خُب! عکس تکی شهید را ندارید؟
یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا. آقا شروع کرد از مقام شهید تعریف کردن. ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» است و به اندازه شهیدان «بابایی»، «اردستانی» و «دوران»، پرواز عملیاتی جنگی داشته است. خلبان هواپیمایش اف ۱۴، بمبافکن رهگیر بوده و بالای صد سُورتی پرواز موفق در بغداد داشته است.
بعد هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد میزنند و شهید، هواپیما را تا آنجا که ممکن است، اوج میدهد و هواپیما در اوج تا نقطه صفر خودش که اتمسفر است، بالا میآید و بقیهاش را به سمت ایران سرازیر میکند. چهار موتور هواپیما منهدم میشوند و هواپیما لاشهاش توی خاک ایران میافتد؛ ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمیکرده، نتوانسته ایجکت کند و نشد که چتر برای شهید کار کند. سرانجام، هواپیما به زمین خورد و وی به شهادت رسید.
او ارمنیای بود که حتی حاضر نشد لاشه هواپیمای جمهوری اسلامی بهدست عراقیها بیفتد.
این بزرگوار در نیروی هوایی، مشهور است.
مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من میتوانم جملهای به شما عرض کنم؟
آقا گفت: بفرمایید، من آمدم اینجا که حرف شما را بشنوم.
گفت: ما هر چند با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، اما در روضههایتان شرکت میکنیم؛ ولی خیلی مواقع داخل نمیآییم. روز شهادت امام حسین علیهالسلام، روز عاشورا و تاسوعا، به دستههای سینهزنی امام حسین علیهالسلام، شربت میدهیم و میآییم توی دستههایتان مینشینیم؛ ظرف یکبار مصرف میگیریم که شما مشکل خوردن نداشته باشید. توی مجالس شما شرکت میکنیم و بعضی از حرفها را میشنویم. من تا الآن بعضی چیزها را نمیفهمیدم. میگفتند: مسلمانها یک رهبری داشتند به نام علی علیهالسلام که دستش را بستند و ۲۵ سال حکومتش را غصب کردند؛ نمیفهیمدم یعنی چی! میگفتند: آخر شب، نان و خرما میگذاشت روی کولش میرفت خانه یتیمان که این را هم نمیفهمیدم؛ ولی امروز فهمیدم که علی علیهالسلام کیست؛ امروز با ورود شما به منزلمان، با این همه گرفتاریای که دارید، وقت گذاشتید و به خانه منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محله ما هم به خانه ما نیامده است! شما رهبر مسلمین هستید. من فهمیدم علی علیه السلام که خانه یتیمهایش میرفت، چهقدر بزرگ است.
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
#شهدا
#شهید_ارمنی
@patoghe_mahale
نمازهایت را عاشقانه بخوان. حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری ،
قبلش فکر کن چرا داری نماز میخوانی و با چه کسی قرار ملاقات داری.
آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که در تمام عمر داری تکرارشان می کنی.
تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست…
"شهید مصطفی چمران "
🌹شادی روح شهدا صلـــــــــــــــــــــــــــــوات🌹
#شهدا
#قهرمان_من
#شهید_چمران
@patoghe_mahale
#نماز_شهیدان
تعقیبات مفصّل نماز صبح!
حساس بود روی نماز صبح هایش. اگر احیاناً قضا می شد یا می رفت برای آخر وقت، تمام آن روز ناراحت و پکر بود. منتظر بود از زمین و زمان برایش بلا برسد.
بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، حدیث کسا و دعای عهد و زیارت عاشورا می خواند. هر سه اش را.
برای دعا هم می رفت می نشست جایی که سرد باشد. می خواست چشمانش گرم نشود و خوابش نبرد. می خواست بتواند دعاهایش را با حال و با توجه بخواند.
📚 حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک از شهید محسن حججی ؛ ص ۳۶.
#قهرمان_من
#شهدا
🌹#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات 🌹
@patoghe_mahale
"وقتی مهتاب گم شد"
خاطراتی از زندگی علی خوش لفظ
انتشارات سوره مهر
قیمت: ۴۰ تومان
#شهدا_را_یاد_کنید_با_ذکر_صلوات
#معرفی_کتاب
#شهدا
@patoghe_mahale
🔴 شهدای خانطومان در جوار حرم رضوی
🌷پیکر این شهدا سپس برای تشییع و تدفین به زادگاهشان منتقل خواهد شد.
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
#شهدا
#شهدای_خان_طومان
#قهرمان_من
@patoghe_mahale
#شهیدحاجقاسمسلیمانی:♥️
اگر تعلقاتِ خود را زیر پا گذاشتیم،
میتوانیم مانند #شهدا به این مملکت
خدمت کنیم..
و اگر با تعلقاتِ شخصی و فردی بخواهیم
خدمت کنیم ، این #خدمت به جایی نخواهد رسید...
@patoghe_mahale
#گزارش
اگرمی خواهید کارتان #برکت پیدا کند
به خانواده #شهدا سر بزنید
زندگی نامه شهدا رابخوانید
سعی کنید در روحیه خود،شهادتطلبی راپرورش دهید.
"دیدار با خانواده شهید جانباز دکتر عباس علیزاده "
شنبه ٢٧ شهریور ١۴٠٠
#شهید_عباس_علیزاده
#تقویت_روحیه_شهادت_طلبی
#هفته_دفاع_مقدس
#صله_ارحام
#شهدای_گرانقدر
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
@patoghe_mahale
هدیه به روح بلند جمیع شهدا صلوات🌱
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم 🌸
#شب_جمعه
#شهدا
#پنجشنبه_های_شهدائی
🍃🌸🍃
@Patoghe_mahale
🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴
#اطلاعیه
🕊مراسم سوگواری شهادت حضرت زهرا (س)🕊
و
🥀تشییعپیکر پاک۱۵۰ شهیدگمنام دفاعمقدس🥀
در سالروز بدرقه پیکر
••شهید حاج قاسم سلیمانی••
▪︎زمان: پنج شنبه ۱۶ دی ماه از ساعت ۸ صبح
▪︎مکان: از مقابل دانشگاه تهران به سمت معراجالشهدا
🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴
#فاطمیه
#شهدا
@Patoghe_mahale
#تلنگر
در اوج دوران بحران و خون و خمپاره ،
میخندیدند؛
جنگ آهن و آتش بود ولی روحشان شاد بود ؛ چون میدانستند چه بمیرند چه نمیرند، بازنده جنگ نیستند.
👈جنگ امروز که جنگ معرفت و شناخت است ؛
روحیۀمان را باید حفظ کنیم تا خود را نبازیم ؛ وگرنه ایران و اسلام، باخت ندارد!....
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🌷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌷
#شهدا
@patoghe_mahale
💠شهیدی که رهبر معظّم انقلاب
بارها از او یاد کردهاند و دیروز در مرقد مطهر امام فرمودند:
"گاهی اوقات شما میبینید از یک روستا
یک شخصیت منور و نورانی برمیخیزد.
از یک روستای اطراف شهریار
یک جوان فداکار و نورانی
مثل مصطفی صدرزاده به وجود میآید.
ما از این مصطفیهای صدرزاده
در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم،
هزاران داریم
اینها همه امیدبخش است"
۱۴۰۲/۳/۱۴
#مصطفی_صدرزاده
#شهید
#مدافع_حرم
#شهدا
@patoghe_mahale