پاتوق محله (فرهنگ)🇵🇸
✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷 #مسابقه هرچه فریاد دارید برسر امریکا بکشید. سیزده ابان سالروز است
#اصلاحیه
مسابقه ویژه دختران منطقه ١١ تهران میباشد.
@patoghe_mahale
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@patoghe_mahale
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💠 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@patoghe_mahale
#اطلاعیه
📣قابل توجه دختران نوجوان📣
دختران نوجوان پایه هفتم تا یازدهم در صورت تمایل به عضویت در باشگاه دختران متانت تا روز ۲۰ آبان ماه می توانند مشخصات خود را به آیدی @za_gh1372 ارسال نمایند.
🔷 باشگاه متانت، جمعی است متشکل ازدختران نوجوان ساکن منطقه۱۱ تهران
که هدف این باشگاه، تربیتِ 🔴متربیانِ توانمندِ انقلابیِ نخبه ی تراز🔴 میباشد.
در راستای تحقق این اهداف برنامه های علمی، فرهنگی و تربیتی و تفریحی مختلفی برای دختران نوجوان در نظر گرفته شده است و عزیزان با عضویت در این باشگاه میتوانند از برنامه های نامبرده بهره مند شوند.💐
@patoghe_mahale
#پایگاه_علمی
#دختران_متانت
#دختران_نوجوان
#هیات_دانش_آموزی
#سبک_زندگی🌱
♦️چند مورد از معایب تکفرزندی
میخوایم بعضی از معایب تکفرزندی رو با هم مرور کنیم تا معلوم بشه اون چیزی که تو جامعۀ ما داره اتفاق میافته با اصول تربیتی، سازگار نیست.🕸
🔸در چند بخش در کنار شما هستیم🔸
1⃣ احساس تنهایی 🥀
ما وقتی تو جمع بچّهها باشیم و کسی همسنّ و سال خودمون پیدا نکنیم، احساس تنهایی میکنیم. بچّهها هم همین طورن. وقتی تو جمعی قرار میگیرن که همسنّ و سال خودشون رو در اون پیدا نمیکنن، خیلی زود خسته میشن. بچّهها برای رها شدن از احساس تنهایی، کارایی انجام میدن که از نظر تربیتی، خطرناکه.
یکی از اونا رفیق شدن با تلویزیون و بازیای رایانهای و یا به تعبیر بهتر، معتاد شدن به اینهاست.😖
2⃣ لوس شدن⚡️
تکفرزندها، تمام توجّه و محبّت مادّی و معنوی پدر و مادر رو به خودشون جلب میکنن و همین هم باعث میشه لوس و پُرتوقّع، بار بیان.🤢
3⃣ از دست دادن استقلال شخصیت🍁
اغلب افرادی که تو خونوادههای پرجمعیت بزرگ شدن، آدمای مستقلّی هستن که تو زندگی به دیگران، اتّکا نمیکنن. اونها تو محیط پُرجمعیت خونواده، متوجّه میشن که هر کسی باید گلیم خودش رو از آب بیرون بکشه و خونواده، فقط در اندازۀ یک زمینهساز، میتونه کمککارشون باشه. برا همین هم همه تلاش خودشون رو میکنن تا بتونن با بیشترین استفاده از استعدادها و امکانات، به بالاترین مرحلۀ کمال برسن؛🤩
ولی تکفرزندها انگیزۀ کمتری برا تلاش دارن، چون تمام امکانات خونواده در اختیار اونا قرار داره. برا همین هم، به شدّت وابسته به خونواده بار میان و استقلال شخصیت خودشون رو از دست میدن.😒
#استاد_محسن_عباسی_ولدی
#خانواده_سبک_زندگی
#خانواده
#زندگی_سرزندگی
#شاد_زی
@Patoghe_mahale
✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷
هرچه فریاد دارید برسر امریکا بکشید.
سیزده آبان سالروز استکبار ستیزی تسخیر لانه جاسوسی آمریکا و روز دانش آموز برشما دانش آموزان کوشا، فعال، انقلابی، و ولایی مبارک.
مسابقه داریم با جوائز عالی بشتابید🏃♀️🏃♀️
ساخت کلیپ :با موضوع استکبار ستیزی
مهلت ارسال اثار : ۱۴۰۰/۸/۲۰
اثار خودرا به ایدی @gholami_mr
ارسال کنید
📍مسابقه ویژه دختران دانش اموز منطقه ۱۱ تهران می باشد📍
✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷
@Patoghe_mahale
#سبک_زندگی 🌱
ادامه:
4⃣ ضعف در به کار گیری قانون زندگی 😩
بعضیا به راحتی دعوای بچّهها رو دلیل ظلم شدن به بچّهها در خونوادههای پُرجمعیت به حساب مییارن و حکم به تکفرزندی و یا ایجاد فاصلۀ بین بچّهها میکنن.😳
ما نمیخوایم بگیم هر دعوایی که بین بچّهها اتفاق میافته خوبه، ولی در کل، رقابتی که بین بچّهها تو خونوادههای پُرجمعیت وجود داره، یه آموزش کارگاهی برا یاد گرفتن تعاملات اجتماعیه.🎖
بچّهها وقتی با هم دعوا میکنن، یاد میگیرن که چطور حقّشون رو بگیرن، البته همین دعواهای معمولی.🎯
ما بزرگترا هم وقتی بچّه بودیم، با برادر و خواهرامون دعوا داشتیم؛ امّا حالا حوصلهمون کم شده و تحمّل دعوای بچّههای خودمون رو هم نداریم.🎬
یکی از حُسنهای دعواهای طبیعی، اینه که بچّهها با خشونت و تندی به صورت طبیعی آشنا میشن و وقتی تو جامعه با برخوردهای خشن مواجه میشن، به این راحتی عقب نمیکشن.🏆
این دعواها، مثل واکسن میمونه. واکسن، میکروب ضعیف شدهایه که بدن با اون مبارزه میکنه تا اگه میکروب حقیقی وارد بدن شد، بتونه به راحتی با اون مبارزه کنه.💉
خیلی از تکفرزندها، توی رقابتهای اجتماعی به شدّت آسیبپذیر و کمتحمّلن، چون که اونها تو زندگیشون، نه تنها رقابت نکردن بلکه همیشه بدون اینکه زحمتی بکشن، در کانون توجّهات بودن.⛳️
#استاد_محسن_عباسی_ولدی
#خانواده_سبک_زندگی
#خانواده
#زندگی_سرزندگی #شاد_زی
@Patoghe_mahale
🌻 🌻 🌻
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ
🌻 🌻 🌻
☀️ کریم آل طه امام حسن علیه السلام فرمودند:
انسان تا وعده نداده، آزاد است.
اما وقتی وعده می دهد زیر بار مسئولیت می رود و تا به وعده هایش عمل نکند رها نخواهد شد.🌱
📚 بحار الانوار ج۷۸ ص ۱۱۳
#دوشنبه_های_امام_حسنی
@Patoghe_mahale
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@patoghe_mahale
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻 🌻 🌻
☀️ السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)
🌻 🌻 🌻
🌱آیا امام زمان به یاد ما هستند؟
#حجت_الاسلام_حسن_محمودی
#سه_شنبه_های_مهدوی
@Patoghe_mahale
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
میلاد سید الکریم حضرت عبدالعظیم حسنی گرامی باد.
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃شخصیت جناب عبدالعظیم هم شخصیت علمی بود و هم شخصیت جهادی بوده و هم ابتکاراتی داشته است. مرحوم «شیخ نجاشی» میگوید: «ایشان خطب امیرالمؤمنین را جمع آوری کرد.» با این حساب، ایشان در حدود صد و هفتاد سال قبل از تألیف نهجالبلاغه، خطب امیرالمؤمنین را جمع آوری کرده است؛ این کارِ خیلی مهمّی است. هیچ بعید نیست سیّد رضی از نوشته ایشان استفاده کرده باشد...🍃
🔹 از بیانات رهبر انقلاب ۱۳۸۲/۳/۵
#مناسبت
#میلاد_سیدالکریم
🌸هدیه به روح بلند ایشان:
🍃🌸🍃
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم
🍃🌸🍃
@Patoghe_mahale
✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷
هرچه فریاد دارید برسر امریکا بکشید.
سیزده آبان سالروز استکبار ستیزی تسخیر لانه جاسوسی آمریکا و روز دانش آموز برشما دانش آموزان کوشا، فعال، انقلابی، و ولایی مبارک.
مسابقه داریم با جوائز عالی بشتابید🏃♀️🏃♀️
ساخت کلیپ :با موضوع استکبار ستیزی
مهلت ارسال اثار : ۱۴۰۰/۸/۲۰
اثار خودرا به ایدی @gholami_mr
ارسال کنید
📍مسابقه ویژه دختران دانش اموز منطقه ۱۱ تهران می باشد📍
✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷✌🇮🇷
@Patoghe_mahale
🍃🌼🍃 🕊
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ مُوسَىٰ الرِّضَا الْمُرْتَضَىٰ الْإِمامِ التَّقِيِّ النَّقِيِّ وَحُجَّتِكَ عَلَىٰ مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرَىٰ الصِّدِيقِ الشَّهِيدِ صَلاةً كَثِيرَةً تامَّةً زاكِيَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ.
🍃🌼🍃 🕊
#چهارشنبه_های_امام_رضائی
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
@Patoghe_mahale
#اطلاعیه
توجه توجه 👇👇👇
با سلام به اطلاع می رساند
فردا مورخ ١۴٠٠/٩/٢٠ کلاس رباب زمان ٢ (تربیت فرزند) تشکیل نمی شود.
@patoghe_mahale
🌻 🌻 🌻
☀️السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه اسلام
🌻 🌻 🌻
🌱شب جمعه است دلم کرب و بلا میخواهد
🌱در حرم حال مناجات و بکا میخواهد
🌱شب جمعه ست دلم شوق پریدن دارد
🌱بوسه بر پهنه ی ایوان طلا میخواهد
🌱حال و احوال دلم خوب نمی باشد چون
🌱خفقان دارد و از عشق هوا میخواهد
🌱آه ای کرببلا سخت تر از هجران چیست ؟
🌱دل من آمده در صحن تو جا میخواهد
🌱اغنیا کعبه خود را به تو ترجیح دهند
🌱کربلا، حضرت ارباب گدا میخواهد؟
🌱روح مجروح من از نوح حرم کرده طلب
🌱مرهمی مرحمتم کن که دوا میخواهد
🌱تنگدستم ولی از برکت آقا شاهم
🌱بی نیاز است ولی باز مرا میخواهد
#شب_جمعه
#امام_حسین
#کربلا
🌱 🌱 🌱 🌱
@Patoghe_mahale
⚘﷽⚘
" لبخند فرمانده " ؛ پیام خداقوت رهبر معظم انقلاب حضرت امام خامنه ای به دست اندرکاران بسیج و سپاه منطقه ١١ تهران در خصوص حرکت کاروانهای خودرویی و موتوری روز اربعین سال ١۴٠٠ در خیابان دانشگاه از سوی مسئولان دفتر معظم له به مدیران فرهنگی سازمان بسیج مستضعفین اعلام گردید. ان شاالله در کلیه ماموریتها باعث لبخند رضایت ایشان باشیم .
ناحیه مقاومت بسیج سلمان فارسی
@patoghe_mahale
#معرفی_کتاب 🌱
نام کتاب: #مفاتیح_الحیاة
نویسنده /مؤلف: اثر جمعی از نویسندگان با نظارت آیت الله جوادی آملی
✅ درباره کتاب:
این کتاب، کتابی حدیثی است درباره سبک زندگی اسلامی
محققان برای تألیف این اثر، با بررسی بیش از ۶ هزار روایت، کوشیدهاند تا احادیث را به صورت کاربردی برای استفاده عموم مردم و برای معنابخشی به زندگی انسانی و تصویر سبک زندگی اسلامی در ابعاد مختلف اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در این کتاب بگنجانند.
@Patoghe_mahale
بر عسکری آن نور ولایت صلوات ✨
🌺 بر آن گل گلزار رسالت صلوات
خواهی که خدا گناه تو عفو کند ✨
🌺 بفرست بر آن روح کرامت صلوات
💐 #امام_حسن_عسکری
@patoghe_mahale
🔸چند مورد از معایب تک فرزندی
#سبک_زندگی
ادامه:
5⃣ از بین رفتن نسل عمو و عمّه و دایی و خاله 😨
اگه همین طور پیش بریم، طبق پیشبینیها حدّاکثر تا حدود پنجاه سال دیگه تو ایران، نسل عمو و عمّه و دایی و خاله، برچیده خواهد شد و این یکی از خطرهای بزرگ تک فرزندیه.🤕
6⃣ خلأ عاطفی💔
رابطۀ عاطفی با برادر و خواهر، یه نیازه. تکفرزندا به خاطر نداشتن این رابطۀ عاطفی، مستعدّ مشکلات روحی هستن، مثل وابستگیهای افراطی به دیگران.⛔️
7⃣ اضطراب و فشار در نگهداری والدین🍂
بچّههای تکفرزند، برا نگهداری پدر و مادرشون دچار اضطراب میشن. چون در زمان پیری پدر و مادر، نگهداری از اونها به عهدۀ همون فرزنده و همان طور که قبلاً گفتیم، جمع بین کار و زندگی شخصی با نگهداری پدر و مادر به این راحتیها عملی نیست.
#استاد_محسن_عباسی_ولدی
#خانواده
#زندگی_سرزندگی
#شاد_زی
@Patoghe_mahale