شعر کودکانه:
«محمد مثل گل بود»🌱
🌱✨«محمد مثل گل بود»
✨🌱پر از عطر گل یاس
🌱✨شبیه یک شقایق
✨🌱پر از خوبی و احساس
🌱✨«محمد مثل گل بود»
✨🌱گل ختمی و شب بو
🌱✨میان باغ دنیا
✨🌱گلی خندان و خوشرو
🌱✨محمد آمد و من
✨🌱پیامش را شنیدم
🌱✨و حالا شاد شادم
✨🌱به آرامش رسیدم🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
https://eitaa.com/patoghefereshteha
💗پاتوق فرشته ها💗
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بازی
َسرگرمی
بازی با رنگها
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
https://eitaa.com/patoghefereshteha
💗پاتوق فرشته ها💗
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
https://eitaa.com/patoghefereshteha
💗پاتوق فرشته ها💗
مورچه-1.mp3
3.47M
#قصه
مورچه و حضرت سلیمان
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
https://eitaa.com/patoghefereshteha
💗پاتوق فرشته ها💗
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟ترتیل سوره ی مبارکه ی زلزال🌿
🌟با هم بخونیم و تکرار کنیم😊
#ترتیل_سوره_زلزال🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
https://eitaa.com/patoghefereshteha
💗پاتوق فرشته ها💗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌧بچه ها توی کلیپ بالا ببینید که قطره قطره های باران در زنده کردن طبیعت موثرند و در صورتی که همه ی ذره ها وظیفه ی خودشون را به خوبی انجام بدن نتیجه ش حیات طبیعت ،انسان ها و حیواناته☘🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
https://eitaa.com/patoghefereshteha
💗پاتوق فرشته ها💗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_کاردستی
لاکپشت آهن ربایی🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
https://eitaa.com/patoghefereshteha
💗پاتوق فرشته ها💗
#داستان_کودکانه
#قصه_های_کلیله_و_دمنه
🐍 مار بدجنس و شغال دانا
روزی بود و روزگاری بود در جنگل سرسبزی کلاغی در بالای درختی لانه داشت.
اتفاقا در همسایگی او مار سیاه بزرگی نیز لانه داشت کلاغ که تازه صاحب چند جوجه ناز و کوچولو شده بود از ترس اینکه مار جوجه هایش را نخورد از لانه بیرون نمی رفت برای همین جوجه هایش همیشه گرسنه بودند.
کلاغ تصمیم گرفت شبها برای آوردن غذا از لانه خارج شود تا اینکه بالاخره مار فهمید و در فرصت مناسب همه ی جوجه های کلاغ راخورد.
کلاغ که از این وضع ناراحت بود شروع به داد و فریاد کرد شغال دانایی در جنگل در نزدیکی درخت زندگی میکرد تا سر و صدای کلاغ را شنید به او گفت: چرا اینقدر سر و صدا می کنی؟ کلاغ هم همه ی ماجرا را برایش تعریف کرد.
شغال ناراحت شد و در فکر فرو رفت وبعد از مدتی فکری به ذهنش رسید.
رو به کلاغ کرد و گفت: تو پرنده هستی می توانی هرکجایی بخواهی بروی پس به حرفهای من خوب گوش بده.
فردا صبح به روستایی که در نزدیکی ما است برو و یک چیز با ارزش از روستایی ها بردار و کاری کن دنبال تو بیایند و وقتی دنبال تو آمدند آن را در کنار لانه مار بگذار و در کناری بایست و تماشاکن.
فردای آن روز کلاغ به روستا رفت زن کدخدا در کنار چشمه لباس می شست و النگو های طلایش را درآورده بود و روی سنگی گذاشته بود کلاغ تا چشمش به طلاها افتاد به سرعت پایین آمد وآنها را با نوک خود گرفت و غار غار کنان به طرف لانه اش حرکت کرد زن کدخدا با داد و فریاد همه ی اهالی ده را خبرکرد.
همه ی اهالی با بیل و وسایلی که داشتند برای گرفتن کلاغ به دنبال او راه افتادند کلاغ هم که شاهد تمام وقایع بود خوشحال به راه خود ادامه داد و به طرف لانه مار رفت کمی صبر کرد تا اهالی ده به او نزدیک شوند وقتی همه نزدیک لانه مار
رسیدند تمام طلاهارا درکنار لانه ی مار انداخت و بالای درختی نشست اتفاقا مار که از سرو صدای مردم ده بیرون آمده بود تا چشمش به طلاها افتاد به طرف آنها حرکت کرد مردم ده که به لانه او رسیده بودند تاچشمشان به مار افتاد با بیل و وسایلی که در دست داشتند به طرف او حمله کردند و او را از پا در آوردند.
کلاغ که دیگر از دست مار راحت شده بود خوشحال به در لانه شغال دانا رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد و به خاطر کمک او از او تشکر کرد و به لانه اش رفت اوخیلی زود صاحب چند تا جوجه ناز و قشنگ شد و در کنار آنها سالها خوش و خرم زندگی کرد.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
https://eitaa.com/patoghefereshteha
💗پاتوق فرشته ها💗
13.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یارمهربان
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
https://eitaa.com/patoghefereshteha
💗پاتوق فرشته ها💗