eitaa logo
📚پاتوق کتاب نی ریز 📚
160 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
64 ویدیو
14 فایل
آدرس: استان فارس. شهرستان نی ریز. خیابان طالقانی. روبروی ساختمان شهرداری ارتباط با مدیر کانال: @shahsavani30 https://eitaa.com/patoghn
مشاهده در ایتا
دانلود
#و_توی_دروازه #رمان_نوجوان و درباره برشی از دفاع مقدس با زبان #طنز به قلم #عباس_سعیدی است. هر چقدر نام «و توی دروازه» برای یک رمان غیرمنتظره است، آنچه در متنش می خوانید غیرمنتظره تر و #شگفت_آورتر است. داستانی صمیمی و خواندنی از ماجراهای پسری عزیزدردانه که به #جبهه می رود و نه تنها شیطنت نمی کند که فرصت شیطنت هم پیدا نمی کند. از همان لحظه های اول ورود شخصیت اول به جبهه، جنگ روی اصلی خود را نشان می دهد. جنگی نابرابر بین اهالی یک روستا با سربازان تا بن دندان مسلح بعثی. و توی دروازه پر از هیجان و تلخی و گلوله و تعقیب و گریز است. . ترکیب تلخی صحنه های #دردناک جنگ با روایت #شیرین، تجربه ای جدید از داستان های دفاع مقدس را پیش رویتان قرار می دهد. هر چقدر آنچه در داستان رخ می دهد تلخ و تحمل ناپذیر است، نثر و لحن داستان شیرین و خوش و خواندنی است. «و توی دروازه» همانقدر که مناسب نوجوانانی است که فکر می کنند جنگ شوخی بوده، مناسب کسانی است که دوست دارند داستان طنز و خوشمزه بخوانند #پاتوق_کتاب_نی_ریز #حس_خوش_خواندن #کتاب_خوب #نی_ریز #کتاب
. . یه کتاب اورژانسی شکار هیولا... داستانی نوجوانانه حول شکار پهپاد رمان شکار هیولا داستان مهمترین و پیشرفته‌ترین پهپاد آمریکایی با نام آر کیو 170 با اسم مستعار هیولا است؛ از زمانی که تولید شد تا زمانی که به خاطر مأموریتی سرّی وارد ایران و توسط نیروهای ایرانی شکار شد. در این داستان، خود آر کیو 170 از زبان خودش این ماجرا را برای نوجوانان تعریف می‌کند. ✂برشی از کتاب «چشم‌هایم را باز کردم. همه جا ساکت بود. به اطرافم چشم دواندم. درون یک آشیانه بزرگ و ساکت با کناره های تاریک بودم. هیچ نوری از بیرون نمی تابید. فضا را با چراغ های متعددی روی سقف، روشن کرده بودند. خواستم حرکت کنم اما نتوانستم. چرخ‌هایم را با زنجیرهای ضخیمی به یک حلقه بسیار کلفت فولادی که از زمین بیرون آمده بود، بسته بودند. بال‌هایم هم با دو زنجیر طولانی دیگر که از سقف پایین آمده بودند، بسته شده بودند. تعداد زیادی کابل هم به بدنم وصل شده بود. وضعیتم درست مثل فیلم‌هایی بود که قبلاً دیده بودم. اینجا شکنجه‌گاه ایرانی‌ها بود و حتماً به زودی شکنجه‌شان را شروع می‌کردند. ناگهان درب سوله با صدای بلندی باز شد. نور خیلی زیادی به داخل سوله دوید و چشمانم را زد. چشم‌هایم را تند تند باز و بسته کردم. تا به نور عادت کردم هیکل بزرگ و نحس قاهر را دیدم که جلویم ایستاده بود... ۱۶۸صفحه|۲۵۰۰۰تومان @patogheketabn