دوربین عقب تر رفت و توانستم او را ببینم که با تمام قدرت از سیگارش کام می گرفت.
کلافه گفتم:
- نکِش اون لعنتیو.
موهای آشفته اش را با دست کمی بالا زد.
علی: چرا نکِشم؟ چطور اون لعنتی و نزدیک تو ببینم و نکِشم؟
باز کام گرفت و به دوربین موبایلش فوت کرد.
دست خودم نبود، اشک هایم ریخت.
- به خدا کاری به من نداشت،نمیدونستمسهیلمهست؛وگرنهنمیرفتم.
بس که سیگار کشیده بود، صدایش خش دار شده بود.
علی: کارت داره، می دونم برای داشتنت همه کار می کنه، اون لعنتیو می شناسم.
#نامزدشخیلیغیرتیهبیاببینباسهیلچهمیکنه😉😱#رمانمذهبیوعاشقانه
https://eitaa.com/joinchat/811204631C02c333effc