eitaa logo
پاورقی
469 دنبال‌کننده
257 عکس
62 ویدیو
36 فایل
پاورقی حاوی یادداشت‌‌ها و نکات مهم آموزشی و پژوهشی در عرصه‌ی سیاستگذاری پژوهشی، مهارت‌های پژوهشی، مباحث اخلاقی فرهنگی و اجتماعی، اولویت‌های پژوهشی، معرفی کتب فاخر دینی، فلسفی و اخلاقی ▫️برای ارتباط با مدیر به شناسه زیر مراجعه کنید: ✅ @sadramah
مشاهده در ایتا
دانلود
اندیشۀ مرکزی در کتابی خوانده بودم: شخصی را دیدم که در نقش سخنران ظاهر شده بود، او چیزهایی را می‌گفت که در قلبش نبود، حتی به آن نزدیک هم نبود، بلکه بیرونی‌ترین لایه‌ها و ظواهرش بود. در تفکر این شخص هیچ اندیشه مرکزی نبود! عرصه تبیین تمرکز جدی و مطالعۀ عمیق می‌خواهد. تبیین باید اثرگذار باشد، برای اثرگذاری باید دارای اندیشه مرکزی و تمرکزبخش باشیم. برای مفید بودن کلام، باید خالق اثر بود و زمانی می‌توانیم در نقش خالق اثر ظاهر شویم که کلام‌مان نه معرف بیرونی‌ترین لایه‌های حافظه که کانونی‌ترین اندیشه‌ورزی‌هایمان باشند. اندیشه‌هایی که با مطالعه روشمند و عمیق و خردورزانه به دست آمده باشد. اگر در روایت امام رضا(ع) سفارش شده که علوم اهل بیت به مرم گفته شود و اینکه:«فَإِنَّ اَلنَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلاَمِنَا لاَتَّبَعُونَا» اگر مردم زیبایی‌های کلام ما را می‌دانستند، از آنها تبعیت می‌کردند، این زیبایی‌های کلام امامان با پژوهش و تحقیق بدست می‌آید. تبلیغ پژوهش‌محور مهمترین اولویت امروز جهاد تبیین است. محمد صدرا مازنی @pavaragi
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای رفع خستگی! می‌گویند: این جمعیت عکاس و فیلمبردار در انتظار ثبت لحظه اُپرا خواندن پرنده‌ای عجیب است که بسیار شبیه انسان میخواند! در جستجو یافتم که پرنده‌ای‌ست از خانواده فنچ بنگالی که دو حنجره دارد و سیستم تارهای صوتی‌اش  پیچیده‌تر از انسان بوده و قادر است بهتر از او چهچهه بزند. @pavaragi
چقدر خوبه که تو هستی! این جملۀ زیبا و آرامش‌بخش را کمتر می‌گوییم و کمتر می‌شنویم. شاید تنها در یک موقعیت خاص بکار می‌رود؛ زمانی که دو نفر در وضعیت دلدادگی قرار دارند. درحالی که به‌نظرم کاربرد انحصاری این‌گونه عبارات باید شکسته شود. بماند که برخی از ما عزیزترین‌های خانواده را نیز از لذت شنیدن چنین عباراتی محروم می‌کنیم. همکار، دوست صمیمی و حتی بقال بامحبت و منصف محله هم ارزش این جمله را دارند. اساساً وقتی عبارات انگیزه بخش و امیدآفرین را می‌شنویم و بکار می‌بریم، احساس خوبی داریم. اعتمادمان به دوستان‌مان بیشتر می‌شود و احساس مثبت زندگی‌ افزونتر می‌شود. اگر قدردان محبت‌های هم باشیم زندگی خوب‌تری خواهیم داشت. امام زین العابدین(ع) می‌فرمایند: حقّ كسى كه به تو نيكى مى كند اين است كه : از او تشكر كنى و نيكيش را به زبان آورى و از وى به خوبى ياد كنى و ميان خود و خداوند عزّ و جلّ برايش خالصانه دعا كنى. ✍ محمد صدرا مازنی @pavaragi
مراقب خودت باش! جمله «مراقب خودت باش» را زیاد شنیدیم. یادم می‌آید که در برخی محافل یک نوع مبارزه علیه آن وجود داشت. مخالف با این تعبیر که بجای این جمله وارداتی و غربی، بگویید: «خدا به‌همرات‌.» گوینده را با عذاب وجدان مواجه می‌کرد که این چه ذنب لایغفری است که مرتکب شده است! این درحالی است که بداهت مراقبت از جان به حدی است که نیازی به استدلال ندارد. همه فقها به حکم عقل قطعی بر وجوب حفاظت و مراقبت جسم و جان نظر دادند. یعنی همه باید مراقب جسم خود باشند و توصیه برای مراقبت از آن هم نوعی ابراز همدلی است‌. یعنی شما برای من مهمی، پس مراقب سلامتی خودت باش. ضمن اینکه عبارت مراقب خودت باش ترجمه فرازی از آیه ۱۰۵ سوره مائده نیز هست: عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ. البته خطاب آیه متوجه اهل ایمان است (یا ایها الذین آمنوا) و مراقبت «ایمانی» مدنظر است. یعنی حال که در زمرۀ مؤمنین قرار دارید، از ایمانتان مراقبت کرده و مراقب خود ایمانی‌تان باشید. ادامه آیه نیز اشارتی به فضای مسموم و تبلیغات ضد دینی جامعه دارد و می‌گوید: [اگر شما هدایت یافته‌اید و اگر پایه‌های ایمانتان مستحکم است]، گمراهی گمراهان زيانى به شما نمى‌رساند و اگر همه عالم گمراه شوند و شما به راه هدایت باشید ضرری از سوی آنها به شما نمی‌رسد. یعنی نمی‌توانند به شما زیان برسانند. نتیجه اینکه مراقبت ایمانی به استناد آیه شریفه و مراقبت جانی به حکم عقل قطعی لازم و ضروری است. مراقب خودت باش! ✍ محمد صدرا مازنی @pavaragi
روزهای حسرت از کنار سفر زیارتی کربلا و پیاده‌روی اربعین نمی‌شود به سادگی گذشت. خیلی‌ها این موهبت روزی‌شان شد. من اما نتوانستم امسال به این سفر بروم. شرایط زندگی مرا مخیر به انتخاب کرده؛ مدتی است به دیدن مادر نرفتم. شرایط زندگی امکان دو انتخاب را سلب کرده است. بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم شهریور به‌اتفاق خانواده به سمت نوکنده شهر کوچکی در کیلومتر۴۲ شهرستان گرگان، حرکت کردیم. تمامی مسیر را مهدی پسرم رانندگی کرد. من از اینکه می‌توانم راحت باشم و گاهی پلک روی پلک بگذارم راضی‌ام. همان دقایق نخست سفر تلفن همراهم زنگ می‌خورد، مؤمن بزرگواری که کمتر فرصت ملاقات با او را دارم، از احوال مادر می‌پرسد. می‌گویم روز گذشته با او مکالمه داشتم. احوالش خوب بود. می‌گوید: در فضای مجازی تصویرش را دیدم که در بیمارستان بستری است. نگران می‌شوم. با برادرم تماس می‌گیرم. می‌گوید: حال مادر خوب است. می‌پرسم: کجاست؟ می‌گوید: منزل. می‌پذیرم و خبر مؤمن بزرگوار را به حساب این می‌گذارم که خبر بستری شدن چندماه قبل مادر را دیده باشد. من در بین راه دو کتاب با خود داشتم. هردو درباره مهارت‌های پژوهشی. یکی از آن دو، کتاب تازه منتشر شده «نگارش علمی» بود. نوشتۀ برادر ارجمند آقای مهدی محقق‌‌فر، کتابی که به سفارش معاونت پژوهش حوزه‌های علمیه و توسط مرکز تدوین متون درسی حوزه منتشر شد. ساختار کتاب دیگری که دربارۀ روش تحقیق است را با دقت می‌بینم و یادداشت بر می‌دارم. برای تدریس ترم جدید، می‌بایست نکات نوینی استخراج کنم. نرسیده به تهران از مطالعه این کتاب‌ها خسته می‌شوم. گاهی سرم به گوشی است. کانال‌ها و گروه‌ها و زمانی تکمیل یادداشت «چقدر خوبه که تو هستی» و دقایقی پاسخ به مراجعان در فضای مجازی و گپ‌وگفت و معاشرت با خانواده سپری می‌شود. به مازندران که می‌رسیم رنگ همه چیز فرق می‌کند، هوا هم جور دیگری است. هوا دلپذیر و نشاط آفرین است. در جاده فیروزکوه تلاش می‌کنیم از شیشۀ اتومبیل ستیغ قله دماوند عزیز را ببینیم. ورودی شهر فیروزکوه به سمت امام‌زاده اسماعیل می‌رویم. دیوارۀ کوه آبشار باریکی را می‌بینیم. بدون معطلی توقف می‌کنیم‌ همگی محو آبشار و برکۀ پای کوه که به رنگ سبز در آمده است، می‌شویم. عکس یادگاری می‌گیریم. از آبشار تا امام‌زاده پیاده‌روی می‌کنیم. من و همسرم و دخترم مریم. زیر باران خیس می‌شویم. به حال جسمانی‌ام که تازه از کسالت چند روز گذشته بهتر شده محل نمی‌گذارم! سرما را گریزی نیست. می‌آید و می‌رود، اما بارش باران و فرصت پیاده‌روی با خانواده زیر باران تابستان کمتر روزی می‌شود، مخصوصا برای شهروندان مناطق کویری که زیست‌بوم، موهبت بارانی این‌چنین را از ایشان، دریغ کرده است. به گردنه گدوک می‌رسیم. منظره‌ای رؤیایی می‌بینیم. حرکت در میان مه غلیظ لذت مسافرت را بیشتر می‌کند. به یاد مأموریت چندماه قبل به خوزستان می‌افتم: در راه بازگشت به مقصد قم، حوالی ساعت۳ صبح حرکت کرده بودیم. خروجی اهواز راننده از ادامه حرکت منصرف شده بود. چشم چشم را نمی‌دید. حتی دو متری جاده هم قابل دیدن نبود. ناگزیر به اقامتگاه برگشتیم و یکی دوساعت بعد حرکت کردیم. مه گردنۀ گدوک در زمستان بی‌رحم است. جاده‌اش پوشیده از برف و هوایش سرد و دلهره آفرین. اما در تابستان جاده خشک و هوا ملس و دلچسب. می‌توان تا شش هفت متری جاده را هم دید. خیلی زود از پل ورسک که آن را نماد راه آهن کشور می‌دانند، عبور می‌کنیم. بوی شمال با بارانش همچنان ادامه دارد. به نوکنده می‌رسیم. کلید درب خانه مادر را دارم. وارد حیاط می‌شویم. هر بار در بدو ورود مادر را لبخندکنان و خوش‌آمدگویان روی بالکن می‌دیدیم. اما در این سفر کسی به استقبال نیامد! اتاق نشیمن تاریک است و بی‌صدا. خانه از «مادر» خالی است. به‌یاد تلفن مؤمن بزرگوار می‌افتم. با برادر تماس می‌گیرم. مادر در بیمارستان شهدای بندرگز بستری است. کلافه می‌شوم و به سمت بیمارستان حرکت می‌کنم. دقایقی می‌مانم و با دیدن حال رو به‌ بهبودی مادر آرام می‌شوم. امروز دهمین روز شهریورماه است؛ روبروی تخت مادر تلویزیون روشن است و نوای محمد حسین پویانفر به گوش می‌رسد: «من ایرانم و تو عراقی، چه فراقی، چه فراقی...». اینک من و مادر هردو حسرتی در دل داریم. ✍ محمد صدرا مازنی @pavaragi
درباره سعدی امروز با شعری از سعدی مواجه شدم که انگیزه نوشتن این یادداشتم شد. من همواره سعدی را می‌پسندیدم. زمانی را به‌یاد دارم که گلستانش را به چاپ رسانده بودم. در قطع پالتویی. روزی روزگاری جزو ناشرین بودم. صاحب امتیاز و مدیر مسئول انتشارات عصر رسانه‌. آن زمان گلستان سعدی کتاب بالینی‌ام شده بود. شعری که امروز از سعدی دیدم، ایمانم را به مقام ادبی او محکم‌ترکرد. می‌دانیم که برای اغلب مردم حافظ با غزلیات افسونگرش شهرت بیشتری نسبت به سایر شاعران دارد. سعدی نیز مورد پسند مردم است، هردو شیرازی و بارگاه هردو در شیراز است. اما نزد خواص سعدی در صنعت شعر و ادب با اختلاف نسبت به دیگر شاعران مقام اول را دارد. میان شاعران و نویسندگان نام‌آور ایران، تنها كسی است كه در نظم و نثر، هماورد می‌طلبد. شعرِ او به شیوایی نثر و نثرِ او به زیبایی نظم در بالاترین جایگاه ادبی قرار گرفته است. حافظ اگر در غزل سرآمد شعر فارسی است. سعدی در همه انواع شعری بهترین است. به قول امام(ره) شاعر اگر سعدی شیرازی است بافته‌های من و تو بازی است. جالب است که عموم مردم با مفاهیم ساده و عامه پسند بیشتر ارتباط برقرار می‌کنند. حافظ دشوارگو است. شعرش بلندی نظر و رفعت علم می‌طلبد و گفتارش نیاز به تأمل جدی دارد. بااین حال همگان برای حافظ احترام قائلند و مقیدند نسخه‌ای از غزلیات او را نگهداری کنند. این احترام شاید به دلیل مذهبی بودن ایرانیان از یک طرف و مؤانست دائمی حافظ با قرآن که او را ملقب به «لسان‌الغیب» کرده است باشد و این انس حافظ با قران از معما است که ذائقۀ جماعت ایرانی درباره حافظ میلی دیگرگونه یافته و عادت بشری را در «عامه‌پسندی» به چالش کشیده است! با این همه در نظم سعدی کلمات ساده و روانی دیده می‌شود‌. او فیلسوف اخلاق است و اخلاق را به نحو حکیمانه بازگو می‌کند. در نوشته‌هایش قاعده و قوانین نظم شعری به تمام و کمال حاکم است، اما چنان ساده و صمیمی می‌سراید که گویی با نثری آهنگین طرف هستید. نمی‌دانم چه کسی لقب استاد سخن را به او داده است. برازنده جایگاه ادبی او است. اما چند بیت از شعری که امروز دیدم: دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت نه چمن شکوفه‌ای رست چو روی دلستانت نه صبا صنوبری یافت چو قامت بلندت گرت آرزوی آنست که خون خلق ریزی چه کند که شیر گردن ننهد چو گوسفندت تو امیر ملک حسنی به حقیقت ای دریغا اگر التفات بودی به فقیر مستمندت نه تو را بگفتم ای دل که سر وفا ندارد به طمع ز دست رفتی و به پای درفکندت تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی که نه قوت گریزست و نه طاقت گزندت ✍ محمد صدرا مازنی @pavaragi
بررسی‌ها نشان میدهند که امکان دارد طی ۱۳ سال آینده ۸۰۰ میلیون شغل توسط ربات‌ها از انسان‌ها دزدیده شود و آن‌ها جای انسان‌ها مشغول کار شوند! 🧠دنیای عجایب🤯👇 https://eitaa.com/joinchat/1900020050C555de72c35 @pavaragi
دو پروانۀ مادر امروز یک‌شنبه[۱۲شهریورماه] است. بعد از سه روز حضورم در نوکنده با سبدی به باغ می‌روم. خانه مادر در مجاورت باغ قرار دارد. اما درگیری‌های بیمارستان و اشتغالات دیگر نگذاشت گشت‌وگذاری در این باغ زیبا داشته باشم. در دو سوی باغ درخت انار با میوه‌های درشت‌ش به استقبالم می‌آیند. پا روی علف‌ها می‌گذارم. شبنم صبحگاهی روی آن نشسته. پایم خیس می‌شود. اولین درخت‌های پرتقال میوه‌های‌شان را نمایش می‌دهند. از این خودنمایی لذت می‌برند! من دستی به روی یکی از آن پرتقال‌ها که سنگینی‌اش شاخه‌ها را به کف زمین چسبانده است، می‌کشم‌‌. فصل برداشتش نرسیده، رغبتی به چیدن آن ندارم. به راهم ادامه می‌دهم. شاخه‌های درخت انجیر چون چتری بر زمین سایه افکنده‌اند. چند انجیر رسیده روی یکی از شاخه‌ها را می‌بینم. یکی را انتخاب می‌کنم و همانجا بر تنه درخت تکیه می‌دهم و می‌خورم. به فاصله سه چهار متری درخت انجیر، درخت زردآلویی که خودم کاشته بودم را می‌بینم که دیگر خشکیده است. گویی در میان انبوه درختان مرکبات غریبانه جان داده باشد! آن‌طرف‌تر روی سنگی که زیر درخت گلابی در سایه قرار گرفته بود، می‌نشینم. دستم را به سمت میوه‌های گلابی بلند می‌کنم. سبد را پر می‌کنم از گلابی‌های آبدار و شیرین. سبد را همانجا زیر درخت گلابی می‌گذارم و به قسمت انتهایی باغ می‌روم. درخت کوچک فندق که فصل بار و برش نیست را می‌بینم. از همانجا درخت تاغ با شاخه‌هایی رو به آسمان که گویی درحال نیایش است دیده می‌شود. برق خوشه‌های انگور سیاه بر تاک‌هایی که به تاغ سپرده شد، چشمم را نوازش می‌دهد. بی‌اختیار ذهنم درگیر روزگار کودکی و نوجوانی‌ام می‌شود. اغلب سال‌ها پس از تعطیلات مدرسه، پدر برایم یکی دو بره می‌خرید. بره‌ها را برای چرا به اینجا می‌آوردم. بره‌ها این پایین مشغول چرا و من آن بالا روی درخت درحال خوردن انگور بودم! فصل میوۀ تاغ هم میوه‌های ریز سیاه‌رنگش_که قد دانه تسبیح است_، را می‌خوردم. ذهنم درگیر خاطرات پدر می‌شود. می‌گفت: در برهه‌ای از دوران جوانی‌اش با همین میوه‌ها شکمشان را سیر می‌کردند. سفره‌ها خالی از نان بود. گرسنگی جان می‌گرفت، بهداشتی نبود و تنها شهرهای بزرگ بیمارستان و پزشک داشتند. برای درمان به داروهای گیاهی بسنده می‌شد. گاهی هم سراغ افرادی می‌رفتند که برایشان کتاب باز کند. با این امید که اثر زخم چشم و طلسم این و آن را باطل کنند. هاجر و زهرا و علی‌اکبر و محمدتقی چهار فرزند خانواده در سنی که کودک شیرین زبان می‌شود، به‌خاطر فقدان پزشک و اماکن درمانی روی در نقاب خاک کشیدند. همان‌زمان جشن‌های دوهزار و پانصد ساله برگذار می‌شد و بریز و بپاش‌های کذایی براه بود! صدای پرنده‌ای را می‌شنوم که روی شاخه توت، از شاخه‌ای به شاخه دیگر می‌پرد. سینه‌هایش سرخ‌فام است. با این نوع پرنده در کودکی‌ام خاطره‌ها دارم. من با وسیله دستی شکاری که خودم ساخته بودم به شکار پرنده‌های بی‌نوا می‌رفتم. گنجشک‌ها و همین پرنده‌های سینه‌سرخ اغلب در تیر رس من قرار داشتند. کودکی‌ من و چند تن از هم‌سن‌ و سالانم که باهم به شکار می‌رفتیم، اگر برای چند سال دیگر متوقف می‌شد، نسلی برای این‌گونه پرنده نمانده بود! چشمم به ساختمان مدرسه‌ای می‌افتد که بخشی از زمینش را مادر هدیه داده بود. سرو ها و صنوبرهای پهن برگ را می‌بینم داروکی سبز رنگ روی تنه یکی از آنها نشسته. در باور مردم شمال صدایش پیغام باران است‌. به یاد شعر نیما می‌افتم: «قاصد روزان ابری، داروک! کی می‌رسد باران؟» به ته دره‌مانندی که زمانی برای خودش رودخانه‌ای بود و به‌گفته مادر مسیل، بچه لاک‌پشتی را می‌بینم که به بالا خیره شده است. پیرمرد همسایه‌ در آن‌ سوی باغ با داسی مشغول جدا کردن علف‌های هرز از زراعتش هست. علف‌های هرز را برای خوراک چارپایش کنار می‌گذارد. متوجه حضور من نیست. سلام می‌کنم. با دیدن من دست از کار می‌کشد. با او مشغول گفت‌وگو می‌شوم. در راه‌ بازگشت به سراغ سبدی که زیر درخت گلابی گذاشته بودم، می‌روم. روی سبد دو پروانه نشسته است. با شنیدن صدای پای من پرواز می‌کنند. به یاد حرف مادر می افتم وقتی دو پروانه را باهم می‌بیند یاد دو فرزند شهیدش می‌افتد. انگار دو پروانۀ مادر بودند! ✍ محمد صدرا مازنی @pavaragi
به سال جدید تحصیلی نزدیک می‌شویم. برخی از دانشگاه‌ها مشغول گزینش دانشجو هستند. در حال مطالعه کتاب نگاهی انتقادی به دانشگاه هاروارد نوشتۀ «هری لوئیس» بودم. با این عبارت مواجه شدم: «هدف بزرگ فرایند گزینش یافتن افرادی با بهترین نمرات دبیرستان نیست، بلکه یافتن افرادی است که تغییری در آینده جهان ایجاد کنند.» @pavaragi
امیدوارم فتوشاپ باشه! ‏ساعت یک و هفتاد دقیقه به وقت ‎سایپا با سایپا جلوتر از زمان حرکت کنید😂 @pavaragi