یا از لهیب مکر حسودان به دور باش
یا مثل من بسوز و بساز و صبور باش
اهل نظر تواضع بیجا نمیکنند
در چشم اهل کبر سراپا غرور باش
بی اعتنا به سنگ زدنها در این مسیر
همچون قطار در تب و تاب عبور باش
روشن نمیشود به چراغی جهان، ولی
یادآور حقیقت پیدای نور باش
این خانه جای زندگی جاودانه نیست
آمادهی شکستن تنگ بلور باش
👤 فاضل نظری
@pavaragi
ريشههای ما به آب
شاخههای ما به آفتاب میرسد،
ما دوباره سبز میشويم...
#قیصر_امینپور
@pavaragi
📝 فيلسوف و گرگزاده
در فرهنگ ما، گرگ، دست كم، به دو ويژگي شناخته شده است: يكي درندگي و ديگري تربيتناپذيري. كافي است به گفتههاي سعدي در اين باب بسنده كنيم. به روايت او، بزرگي گوسفندي را «رهانيد از دهان و چنگ گرگي» و شب خودش كارد بر حلق گوسفند كشيد. در اين حال گوسفند نوميدوار گفت: «بديدم عاقبت گرگم تو بودي». دومين ويژگي گرگ، در فرهنگ ما، تربيتناپذيري او است. سعدي نقل ميكند كه پادشاهي دزد معروفي را از پاي درآورد و پسربچه او را برخلاف مصلحتانديشي اطرافيان در دربار نگه داشت و تربيت كرد. اما پسر سرانجام راه پدر را رفت و تربيت شاهانه در او موثر نيفتاد. آنگاه از اين داستان نتيجه ميگيرد: «گرگزاده عاقبت گرگ شود/گرچه با آدمي بزرگ شود.»
اما واقع آن است كه هردوي اين ويژگيها به ناروا به گرگها نسبت داده شده است. درندگي واقعي در رفتار انسانهايي مشاهده ميشود كه از رنجاندن و آسيب زدن به ديگر انسانها يا حيوانات لذت ميبرند. گرگها صرفا براي رفع نياز خود و از سر غريزه كاري ميكنند. حتي در سختترين ستيزههاي ميان خود گرگها، كه بر سر قلمرو يا جفتجويي رخ ميدهد، كافي است كه گرگ شكست خورده «راهبرد تسليم» در پيش گيرد و در آخرين لحظه نبرد پا واپس كشد و گردن خود را به حريف تقديم كند. در اين لحظه همه خشم و نفرت ناگهان ناپديد ميشود و گرگ پيروز به راه خود ميرود؛ صفتي كه كمتر در انسانها اينگونه آشكارا ديده ميشود.
اما ماجراي تربيتناپذيري گرگها خود داستان ديگري دارد. مارك رولندز، فيلسوف بريتانيايي، در كتاب «فيلسوف و گرگ: درسهايي از حيات وحش درباره عشق، مرگ، و خوشبختي» (ترجمه شهابالدين عباسي، تهران، نشر خزه، 1402) روايتي واقعي از همزيستي خودش با گرگزادهاي را تا لحظه مرگ آن گزارش ميكند. رولندز يك بچهگرگ شش هفتهاي را به قيمت 500 دلار ميخرد و از مادرش جدا ميكند و نزديك 12 سال نزد خودش نگه ميدارد. در اين مدت او را با خود به همه جا، حتي كلاسهاي دانشگاهي خود، ميبرد و از نزديك همه فراز و فرود زندگي او را زيرنظر ميگيرد و ثبت ميكند. البته نكته نسبتا تاريك اين ماجرا آن است كه چگونه او به خودش اجازه ميدهد بچهگرگي را از مادر و زيستبوم طبيعي خودش جدا سازد و او را به زندگي شهري محدود كند. توضيح سربستهاي كه رولندز ميدهد چندان قانعكننده نيست، مانند آنكه او از گرگ مراقبت و محافظت ميكرده است. در نهايت، سعادت زندگي گرگ در زندگي گرگانه و در دل جنگل و حيات وحش است نه شهر و پرديسهاي دانشگاهي.
رولندز چنان به اين بچهگرگ دل ميبندد كه آرام آرام او را برادر كوچكتر خود ميداند. واقعا چرا ما فكر ميكنيم يكسره از همه خلق خدا جداييم؟ چرا خود را تافته جدابافته ميدانيم؟ هرچه اين فيلسوف در زندگي اين گرگزاده تأمل ميكند، مشابهت زيادي ميان خودش و او ميبيند تا جايي كه حتي انسانيت را از گرگ ياد ميگيرد. البته چنين نيست كه ما و حيوانات كاملا يكسان باشيم، هر گونهاي ساختار خاص خود را دارد تا جايي كه به تعبير خود رولندز گرگها هوش مكانيكي دارند و ميمونها از آنها باهوشترند، زيرا قادر به فريب و حيلهگري هستند. ما نيز هوش علمي و هنري داريم كه احتمالا مختص ما است و گاه در اين عرصه تا جايي پيش ميرويم كه ميتوانيم ذهن همنوعان خود را بخوانيم. همه اينها درست، اما نكته آن است كه هر موجودي جايگاه خود را دارد و قرار نيست كه با يك سنجه همه را ارزيابي كنيم.
در واقع، اين بچهگرگ، زمينه تأملي براي فيلسوف ما فراهم ميكند تا به مسائل مختلف بينديشد و فيلسوفان ديگري را هم به ياري بخواند و بحثهاي جذابتري در اين كتاب پيش بكشد. در حالي كه ما اندوهگين ديروز و نگران فردا هستيم و غالبا از زمان حال غافليم، گرگها به گفته رولندز عميقا مخلوقات لحظه هستند و در «آن» زندگي ميكنند و همين نگرش نوعي از خوشبختي را برايشان فراهم ميكند كه دور از دسترس ما است. براي گرگ «بودن» اهميت دارد نه «داشتن».
سرانجام برنين، گرگ برادر رولندز كه يار گرمابه و گلستان او بود و الهامبخش تاملات فلسفي او، ميميرد و به خاك سپرده ميشود، اما چون آموزگاري جدي در نوشتههاي اين فيلسوف همواره باقي ميماند. خواندن اين كتاب جمع و جور ما را درباره درندگي و تربيتناپذيري گرگها به تأمل واميدارد.
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/218505/
سيدحسن اسلامي اردكاني
ستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳
instagram: @eslamiardakani
telegram: @hassan_eslami
@pavaragi
این نمودار میزان پژوهشای کشورهای مختلف در بکار گیری هوش مصنوعی در زمینه دیتاهای بالینی و تشخیص پزشکیه. سهم ایران چنده؟
آفرین. صفر!
ایرانیها بیشتر در پژوهشهای مقطعی با هوش مصنوعی درگیرند و در مطالعات عمیق که منجر پیشرفت در حوزه سلامت میشه کار چندانی نکردند.
اینا رو یادتون باشه که اگه کسی گفت در هوش مصنوعی لبه دانش هستیم بدونید که بی اطلاعه!
✍ این نمودار را به همراه توضیحی از آقایی بهنام میرزایی(که نمیشناسمش) در یکی از کانالهای پربازدید دیدم. از صحت و سقم خبر و تحلیل که بگذریم، ضرورت نقشآفرینی در بکارگیری هوش مصنوعی را که سابقا طی یادداشتی یادآور شدم، تاکید میکند. #حکمرانی_خوب یعنی استفاده بهینه از ابزارها برای رسیدن به وضع مطلوب. یعنی خودش و مردمش از زمان دانش زمانه عقب نباشند، یعنی از امکانات چنان استفاده کند و مهرهها را چنان بچیند که ملتش همه جای دنیا سربلند باشند، هر بزرگواری که ۹تیر رئیس جمهور میشود، پس از چهار سال باید بتواند سربلندی حکمرانی خوب را به ملت هدیه دهد.
✍ محمدصدرا مازنی
@pavaragi
هنر رمان چگونه جهان را تغییر داد؟
دی. اچ. لارنس در یکی از مقالات زیبای خود که «چرا رمان مهم است» نام دارد، مینویسد: «رمان کتابی تابناک از زندگی است. رمان میتواند تمامیت انسان زنده را به رعشه اندازد، رعشهای که بیش از آن حدی که شعر، فلسفه، علم، یا هر کتاب دیگری قادر به انجامش باشد.»
تقریبا ۹۰ سال بعد از لارنس، ویلیام درسیویچ در مقالهای این احساس را تکرار کرد و نوشت: «رمان همتا ندارد... [رمان]خود را به جهان پیوند میدهد، خود را در بطن جهان میافکند.» درسیویچ در ادامه استدلال میکند که رمان با توانایی منحصر به فرد خود در انتقال ذهنیت و زندگی درونی، «کوره آهنگری را میماند که آگاهی مدرن را قالب میزند».
رمان علاوه بر قالبزدن تکانههای عاطفی، فلسفی و فکری، جهان را نیز به شکلی ملموس تغییر میدهد. برای مثال، رمان «کلبه عمو تام» اثر هریت بیچر استو در سال ۱۸۵۲ منتشر شد و با محسوس کردن ستم نهفته در بردهداری، افکار عمومی را در ایالتهای شمالی آمریکا از بیخ و بن دگرگون ساخت. یا مثلا رمان «۱۹۸۴» جورج اورول، همچنان پس از گذشت هفتاد سال از زمان انتشارش الگویی درخشان و گویا از اعمال قدرت حکومت، سانسور و نظارت بر شهروندان است.
علیرضا نجفی
@pavaragi
چهار بهعلاوه یک!
در گالری گوشیام تصویر اسکرینشات تعداد زیادی از کتابهایی است که بهمرور زمان ذخیره کرده و در نوبت خردید قرارشان دادم. امشب بعد از مدتها به دنیای کتاب رفتم و تعداد چهار مجلد از آن کتابهایی را که در انتظار ابتیاع بودند، را خریداری کردم و اینک معرفی این کتابها:
۱) اولین کتاب، قدرت پنهان زیبایی است، نوشتهی جان آرمسترانگ و ترجمهی سهیل سمی (بهضم سین و تشدید میم) است که اولین بار در سال 2004 انتشار یافت. ما در تعریف زیبایی و واکنش نشان دادن به آن، معمولا میان مفاهیم عینی و انتزاعی گیر میافتیم. دوست داریم که زیبایی را طبقهبندی کنیم و بخشهای مختلف آن را بشناسیم، اما همچنین، از مواجهه با اسرارآمیز بودن و قدرت اسطورهای آن نیز لذت میبریم. این کتاب، سفری جذاب و باشکوه در میان تفاسیر مختلف ارائه شده از مفهوم زیبایی است که از تعریف زیبایی توسط ویلیام هوگارت تا مباحث کانت در رابطه با معنای لذت، ما را همراهی میکند. جان آرمسترانگ در کتاب قدرت پنهان زیبایی تلاش میکند تا درک ما از زیبایی و خوشبختی را عمیق سازد و به ما نشان دهد که هر چه بیشتر زیباییهای اطرافمان را درک کنیم، زندگی لذت بخشتری را تجربه خواهیم کرد.
۲) کتاب دوم «شرایط عشق» است. این کتاب هم نوشتهی جان آرمسترانگ و با ترجمه مسعود علیا روانه بازار شده است.
عشق یکی از مضامین اصلی احساس ماست که هر کدام از ما هنگامی که میکوشیم به فهم زندگی خود راه پیدا کنیم، روی کاغذ میآوریم، اما چه بسا هر قدر بیشتر درباره آن تامل میکنیم، فقط حیرانیمان بیشتر میشود. رابطه عشق و خوشبختی چیست؟ احتمالاً هیچ کس بیشتر از کسی که به او عشق میورزیم از ما آزار نمیبیند یا ما را آزار نمیدهد. اگر عشق چیزی است که همه ما خواهان آن هستیم، پس چرا پیدا کردنش و حفظ آن تا این حد دشوار است. عشق یکی از پایدارترین و عزیزترین آرمانهای آدمیان است ولی دشوار خواهد بود اگر بگوییم این آرمان چیست و ارتباط آن با زندگی واقعی چگونه است. اگر به کتاب «غمهای ورتر جوان» نوشته گوته که در اواخر قرن هجدهم میلادی منتشر شد نگاهی کنیم، درخواهیم یافت چرا این کتاب در مدت زمان کوتاهی در اروپا توفیق چشمگیری پیدا میکند. این کتاب کوچک دیدگاهی ساده را درباب ماهیت عشق بیان میکند.
آرمسترانگ درباره هنر عشق ورزیدن است و به ناکامیها، بردباریها و شرایطی که عشق میطلبد ورودی اعجابانگیز کرده است.
۳) «در یتیم: خشکیدن آب دهان عنکبوت» نوشتهی محمود دولت آبادی، بازتابی از محیطی است که در آن صادق هدایت، نویسندهی برجستهی ایرانی، در پاریس زندگی میکند و با چالشهایی مواجه است. این اثر به عنوان یک روایت فلسفی و اجتماعی، عناصری از انزوای انسانی را مورد بررسی قرار میدهد، به ویژه زمانی که فرد در مواجهه با مشکلات زندگی، از جمله مرگ نزدیکان، دچار شکست میشود. این اثر، به نحوی نمایی از روابط انسانی و تأثیرات زندگی شهری را ارائه میدهد و در عین حال، به بررسی عمیقی از داستاننویسی و خلاقیتهنری نیز میپردازد. در کل، «در یتیم: خشکیدن آب دهان عنکبوت» یک اثر ادبی متفاوت است که با زبانی بیانگر و بازتابی از زندگی نویسنده، خواننده را به تأمل و تفکر در مورد موضوعات مختلف دعوت میکند.
۴) «زندگی کوتاه است» نوشته یاستین گوردر و ترجمه خانم گلی امامی چهارمین کتابی است که تهیه کردم.
آقای یوستین گوردر در حال گردش در بازار بوده که توی اجناس یک دست فروش صندوقچهای حاوی چندین صفحه پوست میبینه که روی آنها به لاتین نوشته شده بوده. کنجکاو میشه و وقتی چند خط را میخونه متوجه میشه نامه از طرف زنی به نام فولریا به قدیس اگوستین است. جعبه و نامهها را خریداری میکنه و این کتاب ترجمه اون نامه است . فلوریا معشوقه قدیس اگوستین معروف بوده. آنها سالیان زیادی به صورت عاشقانهای در کنار هم زندگی میکردند و حتی صاحب فرزندی هم می شوند. مادر اگوستین مونیکا مخالف این رابطه بوده و نهایتا هم باعث جدایی این زوج شده و آگوستین معشوقهاش را ترک گفته و به مذهب میگراید و سپس در کتاب اعترافات خود به گناهش از جمله رابطهاش با فلوریا اشاره میکند. فلوریا این نامه را در جواب اعترافات او نوشته است و عشق و زندگی عادی و ریاضت و عبادت را با دید دیگری مورد نقد قرار داده است.
۵) و کتابی که از دوستی نازنین هدیه گرفتم با عنوان «جهان هلوگرافیک» نوشته مایکل تالبوت و ترجمه داریوش مهرجویی
جهان هولوگرافیک یا نظریهای برای توضیح تواناییهای فراطبیعی ذهن و اسرار ناشناخته مغز و جسم. تالبوت در این کتاب مینویسد: جهان خود یک هولوگرام غول پیکر است. به این شکل در کتاب جهان هولوگرافیک، تجارب فراطبیعی ذهن، مسئلههای تئوری کوانتوم، ماورا الطبیعه و سایر معماهای حل نشدهی بدن و مغز را تشریح میشود.
✍ محمد صدرا مازنی
@pavaragi
📣#فراخوان ثبت نام «#پژوهشگری_مستقل»
🔖براساس آیین نامه جدید پژوهشگران مستقل که توسط وزارت علوم به تصویب رسیده «پژوهشگری مستقل»به عنوان یک شغل توسط تمام دستگاه های تصریح شده در ماده ۵ قانون مدیریت خدمات کشوری پذیرفته می شود.
🔗اطلاعات بیشتر flr.atf.gov.ir
📌ثبت نام
https://flresearcher.atf.gov.ir/user/login
🔹🔹🔹🔹🔹
https://pazhuhesh.ismc.ir/
@Riismc | معاونت پژوهش
@pavaragi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷قرص آرامشبخش برای تمام کسانیکه تا این لحظه با نگرانی تمام، پیگیر نتایج انتخابات ریاست جمهوری هستند...
@pavaragi
انتخابات ریاست جمهوری به پایان رسید و رئیس جمهور نیز توسط ملت انتخاب شد. طرفداران دو نامزد محترم بعد از قدری استراحت، تمام محتواهایی که در فضای مجازی منتشر کردند را مرور کنند. آنگاه با استانداردهای سواد رسانه بسنجند. اگر درست عمل کردند به حکم وظیفهگروی اخلاقی خشنود باشند، حتی اگر نامزدشان رٱی نیاورده باشد، چرا که عندالله ماجورند، اگر بد عمل کردند و خدای ناکرده تهمتی به این و آن زدند، استغفار کنند. برای حقالناس هم فکری کنند.
#اخلاق
✍ محمد صدرا مازنی
@pavaragi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکر خدا را که در پناه حسینیم
گیتی از این خوبتر ندارد!
@pavaragi
خودحقپنداری و توهم راستکرداری گاهی چنان بر دیدگان پرده میافکند که کودک شش ماهه نیز دشمن دیده میشود! درحالی که تشنهکامترین کودک با مشتی آب سیراب میشود، اما «برای خدا» نباید آبی به او رسانده شود. تیر سهشعبه نیز وسیلهی تقرب است!
دین وقتی ابزار میشود، همه چیز مباح میشود!
با این قوم مدعی چه میتوان کرد؟
✍ محمد صدرا مازنی
#علی_اصغر
#جهل_مقدس
@pavaragi
اَنا عَلِیُّ بنُ الحُسینُ بنُ عَلِیٍّ
نَحنُ و بیتُ اللهِ اَولی بالنَّبِیِّ
مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاکَ الدَّنِیّ
اَضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتّی یَنثَنی
ضَربُ غُلامٍ هاشِمیٍّ عَلَوِیٍّ
و لا اَزالُ الـیومَ اَحـمی اَبی
تااللهِ لا یَحکُمُ فینا اِبنُ الدَّعِیّ
من علی پسر حسین پسر علی (ع)هستم.
به خانه خدا سوگند که ما به نبّی(ص) نزدیکتر و اولی هستیم تا شبث و شمر فرومایه
آنقدر با شمشیر به شما میزنم تا شمشیر تاب بردارد؛
شمشیر زدن جوان هاشمی علوی.
به خدا قسم پیوسته امروز از پدرم حمایت میکنم تا فرزند ناپاکزاده در میان ما حکومت نکند.
#علیاکبر
@pavaragi
همهی اصحاب به شهادت رسیدند، به امام و فرزندانش غیرت داشتند، در زمان حیاتشان احدی از خاندان سیدالشهدا وارد میدان نشد.
علی اکبر اولین هاشمی است که به سوی دشمن میرود. قبل از حرکت، چشمانش به پدر افتاد،
فرزندم بیا!
و قدری مقابل من راه برو.
رو به آسمان که:
خدایا جوانی را به مبارزه میفرستم که شبیهترین انسان به رسولالله(ص) است.
بیدرنگ اجازه مبارزه داد!
گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم
نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم
محاسنم به کف دست بود و اشک به چشم
گهی به خاک فتادم، گهی زجای پریدم
وارد میدان شد، جنگ نمایانی کرد،
هوای گرم و تشنگی شدید و سنگینی لباس رزم...
نمیدانم آیا دلش هوای پدر کرده بود یا واقعا برای آب نزد پدر آمد.
مگر نمیدانست آبی نزد پدر نیست؟!
اگر آبی میافت، لبان تشنهی برادر ششماههاش را با آن سیراب میکرد.
نه! او برای دیدار دوباره آمده بود.
برای دیدن پدر.
پدر جان تشنهام!
پدر چه میتواند بکند؟!
شاید پدر هم در انتظار دیگرباره دیدن فرزند بود!
بیا فرزندم.
ز اشک دیده، لبم تر شد آن زمان که به خیمه
زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم
دوباره به سوی میدان رزم روانه شد.
رجزهای علی اکبر شنیدنی است.
از پدر گفت و از امیرامومنین:
من علی فرزند حسین پسر علی هستم.
و از نسبتش با پیامبر.
آنگاه قدرت و سلحشوریاش را به رخ میکشد. کمین دشمن منتظر فرصت بود.
شاید با اولین نیزهای که بر بدنش اصابت کرد به یاد زمانی افتاد که در راه از پدر کلمه استرجاع را شنید.
سراسیمه از پدر پرسید: ٱلسنا علی الحق؟
جملهای برای ابدیت!
برای جوان، در همیشهی تاریخ
و آنگاه که پدر حقانیت کاروان را با سوگند به پروردگار تایید میکند، همراه با آرامش و سکون میگوید:
إذاً لاَ نُبالی بِالْمَوتِ
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا درآغوشش بگیرم تنگ تنگ
هریک از دژخیمان ضربهای به علیاکبر زدند.
یکی با نیزه،
دیگری با شمشیر
بر فرق سر...
در مقاتل مطلبی نوشتهاند که حتی شنیدنش سخت و دشوار است:
علیاکبر براثر جراحتی که برسرش وارد شد اختیار از کف داد،
دست به گردن اسب انداخت،
خون سر، روی چشمان اسب ریخت،
اسب به جای اینکه به سمت خیمه ها برگردد، به دل سپاه دشمن رفت.
شد آنچه که نباید میشد!
آمده بودند برای تقرب،
برای پاداش نزد رسول خدا
پس میبایست کاری میکردند تا شایسته پاداش الهی شوند!
علی را محاصره کردند،
یکی با نیزه میزند قربهالی الله!
آن دیگری با شمشیر ، او هم برای تقرب!
و دیگری و دیگری...
ابی عبدالله آخرین صدا و آخرین نفسهای فرزند را میشنود؛
ابَتا عَلَیکَ مِنّی السَّلامَ
بابا سلام!
سلامی برای وداع!
و سیدالشهدا آنگاه که بر پیکر مطهر علی اکبر آمد جملهای گفت که هرگز نگفته بود، نه قبل از شهادت پسر و نه پس از آن:
علی الدنیا بعدک العفا؛
پس از تو خاک بر سر دنیا.
بعد از پسر دلِ پدر آماجِ تیر شد
آتش زدند لانهٔ مرغِ پریده را
✍ محمد صدرا مازنی
@pavaragi
با موجی از نگرانی و دیدگانی اشکبار گفت: «بشير! از حسين(ع) مرا باخبر كن!
بشير از شهادت عباس(ع) گفت!
دوباره گفت: از حسین(ع) برایم بگو!
از شهادت جعفر، عبدالله و عثمان، دیگر فرزندانش خبر داد.
سخان بشیر را قطع کرد و گفت: فرزندان من و آنچه زير اين آسمان است، فداى حسین(ع)!
خبر شهادت حسین(ع) را که شنید، بند دلش پاره شد، نالهای زد و بیهوش نقش زمین شد.
درباره مواجهه امالبنین و زینب گفته شد: بانو سپر خونین عباس را از زیر چادر در آورد و به امالبنین داد. امالبنین، نتوانست تاب بیاورد و بیهوش بر زمین افتاد.
از آن زمان به بعد هر روز دست نوهاش عبیدالله(همان فرزند پسرش عباس)، را میگرفت و به سمت بقیع میآمد و برای شهیدان کربلا سوگواری میکرد.
گاهی زنان مدينه همراهیاش میکردند و با او به بقیع میآمدند و در رثای امام و فرزندانش گریه میکردند.
ندبههایش دل مخالفان را نیز نرم میکرد. گفتهاند مروان حکم نیز با نالههای امالبنین اشک میریخت.
در قبرستان بقيع مویهکنان میگفت:
روزگارانی مرا پسرانى بود كه به سبب آن، مرا امّالبنين میگفتند، ولى امروز بیپسر شدهام.
شاید لابلای ندبهها به روزگارانی پرواز میکرد که قنداقه عباس را به علی(ع) هدیه کرده بود.
نجوای همسرش را که در گوش ابوالفضل اذان میگفت، را به خاطر میآورد.
آنگاه که بر دستان کوچک عباس بوسه میزد را در ذهنش مرور میکرد.
به اینجا که میرسید؛ متبسم بود یا اشک آلود؟
نمیدانم چه قدر از جزئیات خبر شهادت فرزند باخبرش کرده بودند. اما حتما میدانست که عباس برای رزم نرفته بود، که برای تهیه آب روانه شریعه شده بود.
که برای رساندن آب برای سکینه و رقیه راهی شریعه فرات شده بود.
و میدانست که به آب رسید، اما از آن ننوشید. در حسرت آن کفی که برداشت
از آب و فرو فکند و بگذاشت ،
هر موج به یاد آن کف و چنگ
کوبد سر خویش را به هر سنگ
کف بر لب رود و در تکاپوست
هر آب رونده در پی اوست
چون مه، شب چارده بر آید
دریا به گمان ، فراتر آید
ای بحر ! بهل خیال باطل
این ماه کجا و بوفضایل
گیرم دو سه گام برتر آیی
کو حد حریم کبریایی؟
و به او گفته بودند که دستهای فرزندش را بریدند و بر چشمش تیر زدند.
برای همین بود که اخبار کربلا را با خود مرور میکرد و برای غربت عباس مویهای تازه آغاز میکرد:
به من خبر دادهاند كه عمود آهنين بر فرق عباسم زدهاند. واى بر من از فراق فرزندم! اگر دست بر بدن داشتی و شمشير در دستانت بود احدى به تو نزديك نمیشد.
پن: امام صادق(ع) دربارهاش فرمود: «بُکی الحُسَینُ(ع)خَمسَ حِجَجٍ، و کانَت امُّ جَعفَرٍ الکلابِیةُ تَندُبُ الحُسَینَ(ع) و تَبکیهِ و قَد کفَّ بَصَرُها؛ بر حسین(ع) پنج سال گریسته شد. اُمّ جعفر کِلابى(امّالبنین) براى حسین(ع) مرثیه مىسرایید و مىگریست تا اینکه چشمانش نابینا شد.
✍ محمد صدرا مازنی
@pavaragi
برایشان عجیب مینمود، آنگاه که او را چون شیر خشمگین و پر قدرت میدیدند! یکی گفته بود: چگونه چنین چیزی ممکن است! همان کودک شش ماهه کافی بود تا پاهایش سست شود، نیرویش تحلیل رود و نای بر دست گرفتن شمشیر را نداشته باشد. مگر میتوان این همه مصیبت دید و تاب آورد و توان در بدن داشت؟
باور کردنی نبود مردی را که بار این همه رنج را به دوش کشیده باشد، اما اینگونه دلیرانه در صحنه نبرد ابراز شجاعت کند، تا آنجا که دشمن هم به صورت گروهى به جنابش یورش برند، اما حضرت به آنان حملهور شود و دشمنان تارومار شوند..
عمر بن سعد که با این منظره مواجه شد به لشکر خود گفت: واى بر شما، آیا میدانید با چه کسى میجنگید؟ او پسر علی(ع) است. از همه طرف بر او حمله کنید.
آماج تیرها به طرفش باریدن گرفت.
بین او و خیمهها جدایی افکنده شد، دیگر نمیتوانست زینب را ببیند و سکینه را!
اما منظرهای دید که صدایش به آسمان برخواست: واى بر شما، اى دنباله روان آلابىسفیان، اگر دین ندارید و از معاد و قیامت نمیهراسید، پس در این دنیا آزاده باشید.
شمر که در آن هجوم کفتاران، صدای حسین(ع) را نشنیده بود، او را به نام مادرش صدا کرد و گفت: فرزند فاطمه(ع) چه مىگویى؟
فرمود: من با شما مىجنگم و شما با من و بر زنان گناهى نیست، پس تا من زنده هستم این سرکشان را از تعرض به حرم من باز دارید. شمر که خود دستور حمله به خیمهها را صادر کرده بود از تصمیمش منصرف شده و دستور لغو حمله را صادر کرد، اما آنها را متوجه حسین(ع) کرد. با فرمان شمر شغالان به سوی حسین(ع) هجوم آوردند.
نوشتهاند؛ حضرت به سمت آب میرفت در حالی که جراحات زیادی بر بدن داشت، به شط رسید، نزدیک شد تا آبی بنوشد، اما تیری به دهانش اصابت کرد.
تیر را بیرون کشید درحالی که دو دستش از خون پر شد. خون را به آسمان بخشید، مانند خون کودک شش ماههاش!
آسمان حالا امانت دار دو خون شد: خون فرزند رباب و خون خدا!
روایت دیگر میگوید: حضرت به سوی خیمهها در حرکت بود، که شمشیری برسرش اصابت کرد.
شمر با جمعی از پیادهسواران حسین(ع) را محاصره کردند. عبدالله پسر امام حسن(ع) سوى او آمد، خواهرش زینب تلاش کرد مانع شود، اما نتوانست.
آمد کنار عمو و با چشم اشکبار تماشاگر جراحتهای بیشمار عمو شد.
بحر بن کعب شمشیر بر حسین فرود آورد، عبدالله دستش را حائل کرد، دست کوچکش قطع و به پوست، بند شد.
از درد فریاد کشید، حسین(ع) او را به سینه چسباند و دلداری داد.
حرمله چشمانش را تیز کرد، تیر بر چله کمان گذاشت و به سوی عبدالله پرتاب کرد.
لابد به خود میبالید از شکارهای امروزش، کودک کشی از آن روز در صفوف اشقیا باب شد.
عبدالله هم با تیر حرمله به آسمانها پر کشید.
امام دیگرباره به سوی دشمن حملهور شد. از ابنشهرآشوب روایت شده است در آن روز هزارونهصدوپنجاه نفر از نیروهای عمرسعد را به هلاکت رساند.
در آن حال از زخم شمشیر و تیر و نیزه جایی از بدن امام سالم نمانده بود. از امام صادق(ع)روایت شده است که به غیر جراحت تیر، سى و سه زخم نیزه و سى و چهار اثر شمشیر بر بدن حسین(ع) دیده شد.
امام(ع) از شدت جراحات، ناتوان شده بود که یکی دیگر از نامردها تیری رها کرد و به پیشانی مبارک اصابت کرد.
تیر را بیرون کشید، صورتش آغشته بهخون شد. جامه را برداشت که خون از پیشانی پاک کند، ناگاه تیر زهرآلود سه شعبه بر سینهاش نشست،
گفتهاند این تیر هم از سوی حرمله پرتاب شد.
چون تیر را کشید خون روان شد، آن را به کف خود گرفت و به جانب آسمان انداخت. گفتهاند یک قطرهاش به زمین برنگشت!
مالک بن بشر آمد و ضربتى بر سر مبارکش زد که عمامهاش پر از خون شد،
نامردی دیگر نیزه بر پهلوى آن حضرت زد که بر روى در افتاد،
در آن حال زینب از خیمه بیرون دوید و فریاد وا اخاه بر آورد و آرزو میکرد: ای کاش در این وقت آسمان بر زمین مىچسبید و کوهها میشکافت و از هم گسیخته میشد!
پس به عمر گفت که: اى پسر سعد، حسین را مىکشند و تو نگاه مىکنى، در آن وقت آب از دیدههاى آن سنگیندل روان شد و رو گردانید.
امام(ع) خون خود را بر سر و رو مىمالید و با خدایش زمزمه میکرد.
شمر گفت: چرا کارش را تمام نمىکنید؟
کفتارها دوباره آمدند! تیری بر حلق شریفش نشست. ضربتى بر دست چپ و ضربتى دیگر بر شانهاش زده شد.
سنان با نیزه آمد،
نیزه را به بدن مبارک امام زد و آن حضرت را بر رو در انداخت.
سنان به خولى گفت: سرش را جدا کند.
خولى برای بریدن سر نزدیک شد، دستش لرزید و جرأت نکرد.
این لکه سیاه به نام شمر هم نوشته شد. گفتهاند: آن ناپاکزاده از اسب به زیر آمد تا سر آن امام را از بدن جدا کند...
نوشتهاند: با شهادتش بادى عظیم وزیدن گرفت! چو زمین بلرزید! و باد سیاهى برخاست که هوا تیره شد! و آفتاب منکسف گردید!
و مردم گمان کردند که این عذاب الهی است و قیامت برپا شد!
پس به برکت وجود شریف حضرت امام زینالعابدین(ع) آرامش برقرار شد.
✍ محمدصدرا مازنی
@pavaragi
بوسه بر گلو
در کتاب خصائص الزینبیه در ذیل خصیصه دهم آمده است: هر کسی از اهلبیت امام حسین (ع) ـ در روز عاشورا از طرف دیگری نیابت داشته است، حضرت عباس از طرف پدر بزرگوار خود امیرالمؤمنین، حضرت قاسم از طرف پدر بزرگوار خود حضرت امام حسن و حضرت زینب از طرف مادر خود حضرت زهرا؛
نیابت زینب در وداع آخرین امام بود، بوسه بر گلوی برادر، به نیابت از مادر
بعد از وداع عمومی با اهل حرم، با زینب خداحافظی کرد، سفارش اطفال و زنان را به او نمود و او را امر به صبر فرمود.
آنگاه سوار بر ذوالجناح شد که صدای گریه اهل حرم و ناله طفلان بلند شد، و چون چند قدم راه رفت، دید باز صدای گریه میآید، نگاه کرد دید زینب با پای برهنه میآید و میگوید: ای برادر! صبر کن حاجتی با تو دارم. حضرت ایستاد. زینب عرض کرد: ای برادر! مادرم در وقت وفات وصیت کرده، که هرگاه عازم سفر آخرت شدی، به عوض او زیر گلوی تو را ببوسم. حضرت پیاده شد، زینب دستها به گردن امام درآورد و گلوی او را بوسید.
از من مگیر این لحظههای آخرت را
یک بار دیگر هم بغل کن خواهرت را
بگذار تا یک بار دیگر جای مادر
بوسه زنم زیر گلو و هنجرت را
✍ محمدصدرا مازنی
@pavaragi
«سیاست راستگویی»
سالهای دور کتابی را از درک باک خوانده بودم با عنوان سیاست شادکامی. در توضیح زیرعنوان کتاب که توسط نرگس سلحشور ترجمه شده بود، این عبارت دیده میشد: «آنچه حکومت میتواند از تحقیقات جدید در باب بهروزی بیاموزد». این کتاب دلپذیر در آن روزگاران کتاب بالینیام شده بود، باک در مقدمهی کتابش از کشوری به نام بوتان نام برده بود. کشوری کوچک و سرسبز با جنگلهای انبوه، جویبارها و رودخانههایی که از یخچالهای طبیعی سرچشمه گرفتهاند.
بوتان تا دههی۱۹۶۰ تقریبا برای جهان خارج ناشناخته بود. فقر، بیسوادی و مرگ و میر نوزادان این کشور را در ردیف بدترین کشورها قرار داده بود. ولی درسال ۱۹۷۲یک اتفاق نامتعارف در این کشور دور افتاده رخ داد که توجه مردم را به خود جلب کرد. پادشاه جدید اعلام کرد: از این پس معیار اصلی ملت او برای اندازهگیری پیشرفت «شادکامی ناخالص ملی» خواهد بود و نه تولید ناخالص ملی. او با بیان طرح توسعه پنج ساله اعلام کرد: «اگر، در پایان زمان طرح، ملت ما شادکامتر نشوند، باید بدانیم طرح ما شکست خورده است»
قصد مقایسه یک کشور کوچک یک میلیون نفری با کشور پهناور حدود ۹۰ میلیونی کشورمان را ندارم، اما وجود منابع سرشار طبیعی، غنای معرفتی و نیروی انسانی توانمند و باهوش از یک طرف و وجود مشکلات فراوان از جمله فرار سرمایههای انسانی، بی اعتمادی بخشی از جامعه و یأس و ناامیدی جمعی از جوانان به دلیل سوزانده شدن بسیاری از کارتهای فرصت از طرف دیگر موجب آسیبهای جدی به کشور و جامعه ایرانی شده است. ابر دلیل این معضل بهگمانم عدم شفافیت و ناصادق بودن بخشی از پیکرهی مدیریتی است. موضوعی که در مناظرات نامزدهای ریاست جمهوری نیز تایید شد. از مناظرههای سال ۸۸ تا دوره چهاردهم ریاست جمهوری همچنان در تصدی بالاترین ردههای حکمرانی از سوی نامزدها و طرفدارانشان، اتهام دروغ و عدم شفافیت به نامزد رقیب زده میشود. این فراوانی به اضافه خبرهای دروغ در ایام انتخاباتی و اتهامهای سنگین که بذر بیاعتمادی و ناامیدی را در بین مردم میپراکند، نشان میدهد همچنان موضوع مهم کشور ما «صداقت» است. قرارداد کرسنت یکی از آنها بشمار میرود؛ اینکه دو طرف مدعی خیانت طرف مقابل و تحمیل خسارت نجومی به مردم شدهاند، مسئلهای است که ریشه در ناصداقتی یکی از طرفین دارد. من ناکارشناسی را نیز نوعی بیصداقتی میدانم. اگر صداقت باشد، کار بدون پشتوانه کارشناسی انجام نمیشود، حتی ریشهی «توهم بلد بودن» که پدیدهای از ناهنجاریهای روانشناختی است نیز بیصداقتی است..
رئیس جمهور منتخب نیز در مناظرات تلویزیونی به ضرورت پیگیری FATF داخلی تاکید کرده بود. پیگیری این امر یک اتفاق بزرگ برای کوتاه کردن دست شیادان اقتصادی و افزایش اعتماد عمومی است.
بنابراین امروز که به شروع کار دولت چهاردهم نزدیک میشویم، «سیاست راستگویی برای بازگرداندن اعتماد» را به عنوان یک اولویت پیشنهاد میکنم. مهمترین بهرهی «تولید ناخالص راستگویی» اعتماد است. با شکلگیری اعتماد، نشاط اجتماعی ایجاد میشود. مردم با نشاط، بجای جلای وطن به ماندن و آباد کردن کشورشان میاندیشند و اینگونه است که دولت به پشتوانه ملت، آبادی را به وطن هدیه میدهند
در همین روزهای نخست کاری نیز تحقیقی روشمند از نسبت اعتماد عمومی و نقش عدم شفافیت و بیصداقتی در دامن زدن به بیاعتمادی انجام شود. در پایان دوره چهارساله ریاست جمهوری آقای پزشکیان نیز همین تحقیق تکرار شود، «اگر در پایان دوران چهار ساله، به اعتماد ملت نسبت به حکمرانی افزوده نشود، باید بدانیم طرح ما شکست خورده است».
✍️ محمد صدرا مازنی
@pavaragi
◽️بسم رب الحسین علیه السلام
▪️مراسم سوگواری هیئت هنر و رسانه
▪️ از پنجشنبه ۲۸ تیرماه ۱۴۰۳ به مدت سه شب
▪️ساعت ۲۰:۳۰
▪️با سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین حسین مهدی زاده
▫️بلوار غدیر کوچه شماره ۱۰ (هنرمند جهادگر سید محمد ساجدی) مجتمع آموزشی تربیتی هدایت
🔻هیئت هنر و رسانه قم
https://eitaa.com/joinchat/2614755517Cf998055202