41.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ هلا بزوار الحسین ❤️
https://www.aparat.com/v/LG5JR
نوحه جدید مشایه | اهلا بکل اللغات | حیدر البیاتی | بهمراه ترجمه فارسی
@pavaragi
.
💠 اربعین مهدوی
✍️هادی حمیدی، عضو تحریریه نویسندگان حوزوی
من الغریب الی الحبیب...
با "لبیک یا حسین" باید برخاست جوشید و رفت.
گرچه در هیأت و حسینیه و محراب هم میتوان سلامش داد ولی نه، این رسم عاشقی نیست باید آن سرزمین حماسه را نفس کشید و به وصالش رسید به آغوشش گرفت تنگ تنگ...
موکب به موکب پنجه در رنجهای ریز و درشت سفر، منزل به منزل باید رفت چای و قهوه تلخ عراقی را نوشید، لقمههای محبت میزبان را تناول کرد و نمکگیرش شد و به مقصد و مقصود مشرف شد.
چه زیباست ساعت وصال با حقیقت عشق و عشق تمام.دیدگان بارانی میشود و مروارید اشک بر گونهها میغلتد از بین الحرمین ندایی میآید؛ هلا بیکم یا زواری هلا بیکم خوش آمدید ای زائران عزیزم!
کربلا به شدن است نه به رفتن. کربلایی که شدی تازه ضربان قلبت در نینوا به ساعت ظهور تنظیم میشود!
باید به سمت قبله شش گوشه عشاق نماز وصل گذارد و قد قامت نصرت با حسین زمانعج را بست.
این زیارت عارفانه با دو بال عقل و عشق آغازِ مسئولیت بزرگیاست و قبول آن امانت الهی که آسمان را یارای حمل آن نبود!
با قدمهای جابر در اربعین باید پابهپای قدمهای پسر مهزیار، از "لبیک یا حسین" به "لبیک یا مهدی" رسید...
اللهم ارنا الطّلعه الرشیده والغره الحمیده
#کربلا
#اربعین
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
🆔@Dailynotes20
@pavaragi
چند نکته درباره آیه ۱۴ سوره سباء
در حال تورق مصحف شریف برای تلاوت صبحگاهی بودم که آیه ۱۴ سوره سباء توجهم را جلب کرد. درباره زمان قبض روح حضرت سلیمان(ع) است:
فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهينِ
[با اين همه جلال و شكوه سليمان] هنگامى كه مرگ را بر او مقرّر داشتيم، كسى آنها را از مرگ وى آگاه نساخت مگر جنبنده زمين [موريانه] كه عصاى او را مىخورد [تا شكست و پيكر سليمان فرو افتاد] هنگامىكه بر زمين افتاد جنّيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند در عذاب خواركننده باقى نمىماندند!
چند نکته در این آیه محل توجه است.
۱) ماجرای وفات حضرت سلیمان (ع) که در ضمن یک آیه اشاره شده است.
۲) معنی کلمۀ قضا در آیه شریفه؛
امیرالمومنین(ع) [در توصیف معانی مختلف کلمۀ قضاء در قرآن میفرمود: قضاء انواعی دارد که یکی از آنها قضای موت است] قضای موت یعنی حکمِ فرود آمدن مرگ،[که با آن روح از بدن عنصری جدا میشود]، مانند این سخن اهل آتش در سوره زخرف است: وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ؛ آنها فریاد میکشند: «ای مالک دوزخ! [ای کاش] پروردگارت ما را بمیراند [تا آسوده شویم]»! میگوید: «شما در اینجا ماندنی هستید.» (زخرف/۷۷) یعنی مرگ ما را برسان و مثل آن آیه است: «لا یُقْضی عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها؛» هرگز فرمان مرگشان صادر نمیشود تا بمیرند و نه چیزی از عذابش از آنان تخفیف داده میشود.(فاطر/۳۶) یعنی مرگ آنها فرا نمیرسد تا آسوده شوند و مثل آن در قصّۀ سلیمانبنداود (آمده است «فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْموْتَ ما دَلهُمْ عَلی مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّهْ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ.» منظور [خداوند] تعالی این است که وقتی که مرگ را بر او نازل کردیم (مرگش فرا رسید).
۳) آگاهی موریانه از مرگ سلیمان که در آیه به جنبنده تعبیر شده است و به این انصراف دارد که به جهت مأموریتی (خوردن عصای سلیمان) به این موضوع باخبر شده است.
علت مطلع شدن موریانه کارکرد و توانایی انحصاری این حشره است. یعنی کاری که فقط از عهدۀ موریانه بر میآمد.
در روایتی از امام صادق (ع) آمده است: سلیمان بیجان به همان حالت که بر عصای خود تکیه داده بود، باقی ماند و مردم به او نگاه میکردند و گمان میکردند که او زنده است و [پس از گذشت زمانی طولانی] در مورد او حرفهای مختلفی زدند و نظرات متفاوتی ارائه دادند. برخی از آنان گفتند: «سلیمان در این روزهای بسیار، به همان حال که بر عصای خود تکیه کرده بود، باقیمانده و خسته نشده و نه چیزی خورده و نخوابیده و آبی نیز ننوشیده است. بنابراین او پروردگار ما است که ما باید او را پرستش کنیم». گروه دیگری گفتند: «سلیمان جادوگر است و او چنین به ما مینمایاند که بر عصای خود تکیه داده و ایستاده است و چشمان ما را افسون میکند، درحالی که چنین نیست.» مؤمنان نیز گفتند: «سلیمان بنده و پیامبر خداوند است و خداوند امر او را آنچنان که خود خواهد، تدبیر میکند.» چون آنان اختلاف نظر پیدا کردند، خداوند موریانه را مبعوث داشت و او در عصای سلیمان(نفوذ کرد و چون داخل آن عصا را خورد، عصا شکست و سلیمان)، از قصر خود به رو افتاد.
۴) موضوع چهارم پنهان بودن مرگ آن حضرت باتوجه به حضور جنیان در دستگاه سلیمانی و امکان تصرفات ویژهای که از غیب داشتند.
به تعبیری دیگر جنیان از غیب اطلاعی نداشتند و اگر از مرگ سلیمان باخبر بودند، در عذاب نمیماندند. سؤال اینجاست که جنیان چرا بهخاطر بیخبری از غیب در عذاب خوارکننده ماندند؟ آیا عدم اطلاع از چیزی میتواند دلیل عذاب باشد؟
در روایتی از امام صادق(ع) آمده است: «جنّ و انس [از مرگ سلیمان بیخبر بودند، از این رو] همچنان به او خدمت میکردند. آنان صبح و شام میآمدند و میرفتند درحالیکه سلیمان (همچنان ثابت ایستاده بود تا آنکه موریانه در عصای او نفوذ کرد و آن را خورد و سلیمان) بر زمین افتاد».
اما دلیل عذاب جنیان: عموم مردم تصور میکردند جنیان از غیب مطلعاند و جنیان بدکردار از این موضوع خوشحال بودند و سوءاستفاده میکردند. در روایت از امام صادق( ع) است: وقتی سلیمان (افتاد، انسانها [که گمان میکردند، جنّیان، علم غیب دارند] فهمیدند که اگر آنها علم غیب داشتند در طول این مدت، دچار این گرفتاری و پستی نمیبودند. یعنی دستشان رو شد و این به معنی خلع سلاحشان بود. از همین رو، رو شدن حربه و خلع سلاح برای موجودی که قصد آزار خلق دارد، بدترین عذاب است.
✍ محمد صدرا مازنی
@pavaragi
چرا کسی برای عقل هزینه نمیکند؟!
ساعت حدود ۵ و نیم بعداز ظهر است و در کلینیک داندانپزشکی منتظر نوبتم هستم. صندلیهای سالن انتظار هم جایی برای نشستن ندارد. روی پا منتظر میمانم. دختر خانمی چادری روبرویم سبز میشود. کتابی در دست دارد و کیفی بر دوش. کیف با کتاب پر شده است.
_کتاب بدهم؟
_چه کتابی؟
کتاب «بازی با کاغذ» که زیر عنوان کتاب به زبان انگلیسی نوشته شده origami را در دست دارد، همان را پیشنهاد میدهد! میگوید: برای بچهها مناسب است.
میپرسم: دیگر چه کتابهایی دارد؟
یکی یکی کتابها را از کیفش بیرون میآورد. غرور و تعصب، چهار اثر از فلورانس اسکاول شین و کتابی رحلی درباره فضا و سیارات. میگوید شازده کوچولو هم دارد. معلوم است که ذائقهها را میشناسد. این کتابها تقریبا در همه کتابفروشیها دیده میشوند. مردم ما اغلب تمایلی به مطالعه ندارند. در عین حال اهل مطالعه هم فقط همین کتابها را نمیخوانند. من در کتابهای پیشنهادی این دختر اثری از نوشتههای دفاع مقدس یا دیگر آثاری که نیاز واقعی جامعه جوان امروز است ندیدم. شاید دلیلش این باشد که بازار فروش اینجور رمان یا کتب خودیاری پررونقتر است. برای مدبریت ذائقهها نیز باید فکری کرد.
همان پیشنهاد اول(کتاب بازی با کاغذ), را برای دخترم که اخیرا دوره تربیت مربی نقاشی کودکان را گذرانده انتخاب میکنم. به قیمت ۱۰۰ هزار تومان. روی صفحه شناسنامۀ کتاب ۲۰۰ هزار تومان نوشته شده است. روی قیمت هم ضربدر چاپ شدهای دارد. یعنی از همان اول معلوم بود که قیمت روی جلد کاذب است.
همان لحظۀ آغاز مواجهام با دختر کتابفروش، درحال مطالعه کتابی الکترونیکی با عنوان «نگاه انتقادی به دانشگاه هاروارد» نوشته هری لوئیس بودم. از اپلیکیشن فیدیبو. کتابی بهمراتب مهمتر و بروزتر و قیمتیتر که برایش تنها ۱۱ هزار و پانصد تومان هزینه کردم!
حدود ۵ دقیقه بعد، در حالی که مشغول تورق کتاب جدید بودم، چشمم به خانم کتابفروش افتاد که به سمت آسانسور میرود. پرسیدم؛ چه تعداد کتاب فروخته؟ گفت: همان یک کتابی که شما خریدی. بعد بلافاصله گفت: مردم برای کتاب هزینه نمیکنند.
منشی صدایم میکند. به دکتر از درد دندانم میگویم. بعد از معاینه و دیدن عکس میگوید: دندان عقل است. میگویم ترمیماش کند. میگوید: دندان عقل را باید کشید. برای دندان عقل هزینه نمیکنند!
گفتم این مشکل عقل است که کسی حاضر نیست برایش هزینه کند یا مشکل از ماست که برای عقل هزینه نمی کنیم؟!
✍ محمد صدرا مازنی
@pavaragi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺واجب است این ۳ دقیقه را ببینید👌
۳۲ سال قبل، #بین_الحرمینی وجود نداشته..
مردم بین دو حرم جمع میشوند و #صدام آنها را بمباران میکند..!!
✅ کانال #سعیدیسم :
@saeedism
@pavaragi
اندیشۀ مرکزی
در کتابی خوانده بودم: شخصی را دیدم که در نقش سخنران ظاهر شده بود، او چیزهایی را میگفت که در قلبش نبود، حتی به آن نزدیک هم نبود، بلکه بیرونیترین لایهها و ظواهرش بود. در تفکر این شخص هیچ اندیشه مرکزی نبود!
عرصه تبیین تمرکز جدی و مطالعۀ عمیق میخواهد. تبیین باید اثرگذار باشد، برای اثرگذاری باید دارای اندیشه مرکزی و تمرکزبخش باشیم.
برای مفید بودن کلام، باید خالق اثر بود و زمانی میتوانیم در نقش خالق اثر ظاهر شویم که کلاممان نه معرف بیرونیترین لایههای حافظه که کانونیترین اندیشهورزیهایمان باشند. اندیشههایی که با مطالعه روشمند و عمیق و خردورزانه به دست آمده باشد.
اگر در روایت امام رضا(ع) سفارش شده که علوم اهل بیت به مرم گفته شود و اینکه:«فَإِنَّ اَلنَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلاَمِنَا لاَتَّبَعُونَا» اگر مردم زیباییهای کلام ما را میدانستند، از آنها تبعیت میکردند، این زیباییهای کلام امامان با پژوهش و تحقیق بدست میآید. تبلیغ پژوهشمحور مهمترین اولویت امروز جهاد تبیین است.
#تبلیغ_پژوهشمحور
#سبک_زندگی_محققانه
#جهاد_تبیین
#علوم_آل_محمد
#جنگ_ترکیبی
✍ محمد صدرا مازنی
@pavaragi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای رفع خستگی!
میگویند:
این جمعیت عکاس و فیلمبردار در انتظار ثبت لحظه اُپرا خواندن پرندهای عجیب است که بسیار شبیه انسان میخواند! در جستجو یافتم که پرندهایست از خانواده فنچ بنگالی که دو حنجره دارد و سیستم تارهای صوتیاش پیچیدهتر از انسان بوده و قادر است بهتر از او چهچهه بزند.
@pavaragi
چقدر خوبه که تو هستی!
این جملۀ زیبا و آرامشبخش را کمتر میگوییم و کمتر میشنویم. شاید تنها در یک موقعیت خاص بکار میرود؛ زمانی که دو نفر در وضعیت دلدادگی قرار دارند. درحالی که بهنظرم کاربرد انحصاری اینگونه عبارات باید شکسته شود. بماند که برخی از ما عزیزترینهای خانواده را نیز از لذت شنیدن چنین عباراتی محروم میکنیم.
همکار، دوست صمیمی و حتی بقال بامحبت و منصف محله هم ارزش این جمله را دارند.
اساساً وقتی عبارات انگیزه بخش و امیدآفرین را میشنویم و بکار میبریم، احساس خوبی داریم. اعتمادمان به دوستانمان بیشتر میشود و احساس مثبت زندگی افزونتر میشود.
اگر قدردان محبتهای هم باشیم زندگی خوبتری خواهیم داشت.
امام زین العابدین(ع) میفرمایند:
حقّ كسى كه به تو نيكى مى كند اين است كه :
از او تشكر كنى و نيكيش را به زبان آورى و از وى به خوبى ياد كنى
و ميان خود و خداوند عزّ و جلّ برايش خالصانه دعا كنى.
✍ محمد صدرا مازنی
@pavaragi
مراقب خودت باش!
جمله «مراقب خودت باش» را زیاد شنیدیم. یادم میآید که در برخی محافل یک نوع مبارزه علیه آن وجود داشت. مخالف با این تعبیر که بجای این جمله وارداتی و غربی، بگویید: «خدا بههمرات.» گوینده را با عذاب وجدان مواجه میکرد که این چه ذنب لایغفری است که مرتکب شده است!
این درحالی است که بداهت مراقبت از جان به حدی است که نیازی به استدلال ندارد. همه فقها به حکم عقل قطعی بر وجوب حفاظت و مراقبت جسم و جان نظر دادند. یعنی همه باید مراقب جسم خود باشند و توصیه برای مراقبت از آن هم نوعی ابراز همدلی است. یعنی شما برای من مهمی، پس مراقب سلامتی خودت باش.
ضمن اینکه عبارت مراقب خودت باش ترجمه فرازی از آیه ۱۰۵ سوره مائده نیز هست: عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ.
البته خطاب آیه متوجه اهل ایمان است (یا ایها الذین آمنوا) و مراقبت «ایمانی» مدنظر است. یعنی حال که در زمرۀ مؤمنین قرار دارید، از ایمانتان مراقبت کرده و مراقب خود ایمانیتان باشید. ادامه آیه نیز اشارتی به فضای مسموم و تبلیغات ضد دینی جامعه دارد و میگوید: [اگر شما هدایت یافتهاید و اگر پایههای ایمانتان مستحکم است]، گمراهی گمراهان زيانى به شما نمىرساند و اگر همه عالم گمراه شوند و شما به راه هدایت باشید ضرری از سوی آنها به شما نمیرسد. یعنی نمیتوانند به شما زیان برسانند.
نتیجه اینکه مراقبت ایمانی به استناد آیه شریفه و مراقبت جانی به حکم عقل قطعی لازم و ضروری است.
مراقب خودت باش!
✍ محمد صدرا مازنی
@pavaragi
روزهای حسرت
از کنار سفر زیارتی کربلا و پیادهروی اربعین نمیشود به سادگی گذشت. خیلیها این موهبت روزیشان شد. من اما نتوانستم امسال به این سفر بروم. شرایط زندگی مرا مخیر به انتخاب کرده؛ مدتی است به دیدن مادر نرفتم. شرایط زندگی امکان دو انتخاب را سلب کرده است. بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم شهریور بهاتفاق خانواده به سمت نوکنده شهر کوچکی در کیلومتر۴۲ شهرستان گرگان، حرکت کردیم. تمامی مسیر را مهدی پسرم رانندگی کرد. من از اینکه میتوانم راحت باشم و گاهی پلک روی پلک بگذارم راضیام.
همان دقایق نخست سفر تلفن همراهم زنگ میخورد، مؤمن بزرگواری که کمتر فرصت ملاقات با او را دارم، از احوال مادر میپرسد. میگویم روز گذشته با او مکالمه داشتم. احوالش خوب بود. میگوید: در فضای مجازی تصویرش را دیدم که در بیمارستان بستری است. نگران میشوم. با برادرم تماس میگیرم. میگوید: حال مادر خوب است. میپرسم: کجاست؟ میگوید: منزل. میپذیرم و خبر مؤمن بزرگوار را به حساب این میگذارم که خبر بستری شدن چندماه قبل مادر را دیده باشد.
من در بین راه دو کتاب با خود داشتم. هردو درباره مهارتهای پژوهشی. یکی از آن دو، کتاب تازه منتشر شده «نگارش علمی» بود. نوشتۀ برادر ارجمند آقای مهدی محققفر، کتابی که به سفارش معاونت پژوهش حوزههای علمیه و توسط مرکز تدوین متون درسی حوزه منتشر شد. ساختار کتاب دیگری که دربارۀ روش تحقیق است را با دقت میبینم و یادداشت بر میدارم. برای تدریس ترم جدید، میبایست نکات نوینی استخراج کنم. نرسیده به تهران از مطالعه این کتابها خسته میشوم. گاهی سرم به گوشی است. کانالها و گروهها و زمانی تکمیل یادداشت «چقدر خوبه که تو هستی» و دقایقی پاسخ به مراجعان در فضای مجازی و گپوگفت و معاشرت با خانواده سپری میشود.
به مازندران که میرسیم رنگ همه چیز فرق میکند، هوا هم جور دیگری است. هوا دلپذیر و نشاط آفرین است. در جاده فیروزکوه تلاش میکنیم از شیشۀ اتومبیل ستیغ قله دماوند عزیز را ببینیم. ورودی شهر فیروزکوه به سمت امامزاده اسماعیل میرویم. دیوارۀ کوه آبشار باریکی را میبینیم. بدون معطلی توقف میکنیم همگی محو آبشار و برکۀ پای کوه که به رنگ سبز در آمده است، میشویم. عکس یادگاری میگیریم. از آبشار تا امامزاده پیادهروی میکنیم. من و همسرم و دخترم مریم. زیر باران خیس میشویم. به حال جسمانیام که تازه از کسالت چند روز گذشته بهتر شده محل نمیگذارم! سرما را گریزی نیست. میآید و میرود، اما بارش باران و فرصت پیادهروی با خانواده زیر باران تابستان کمتر روزی میشود، مخصوصا برای شهروندان مناطق کویری که زیستبوم، موهبت بارانی اینچنین را از ایشان، دریغ کرده است.
به گردنه گدوک میرسیم. منظرهای رؤیایی میبینیم. حرکت در میان مه غلیظ لذت مسافرت را بیشتر میکند. به یاد مأموریت چندماه قبل به خوزستان میافتم: در راه بازگشت به مقصد قم، حوالی ساعت۳ صبح حرکت کرده بودیم. خروجی اهواز راننده از ادامه حرکت منصرف شده بود. چشم چشم را نمیدید. حتی دو متری جاده هم قابل دیدن نبود. ناگزیر به اقامتگاه برگشتیم و یکی دوساعت بعد حرکت کردیم.
مه گردنۀ گدوک در زمستان بیرحم است. جادهاش پوشیده از برف و هوایش سرد و دلهره آفرین. اما در تابستان جاده خشک و هوا ملس و دلچسب. میتوان تا شش هفت متری جاده را هم دید.
خیلی زود از پل ورسک که آن را نماد راه آهن کشور میدانند، عبور میکنیم. بوی شمال با بارانش همچنان ادامه دارد. به نوکنده میرسیم. کلید درب خانه مادر را دارم. وارد حیاط میشویم. هر بار در بدو ورود مادر را لبخندکنان و خوشآمدگویان روی بالکن میدیدیم. اما در این سفر کسی به استقبال نیامد! اتاق نشیمن تاریک است و بیصدا. خانه از «مادر» خالی است. بهیاد تلفن مؤمن بزرگوار میافتم. با برادر تماس میگیرم. مادر در بیمارستان شهدای بندرگز بستری است.
کلافه میشوم و به سمت بیمارستان حرکت میکنم. دقایقی میمانم و با دیدن حال رو به بهبودی مادر آرام میشوم.
امروز دهمین روز شهریورماه است؛ روبروی تخت مادر تلویزیون روشن است و نوای محمد حسین پویانفر به گوش میرسد: «من ایرانم و تو عراقی، چه فراقی، چه فراقی...».
اینک من و مادر هردو حسرتی در دل داریم.
✍ محمد صدرا مازنی
@pavaragi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰᯽⊱─ ..... 🏴 ..... ─⊰᯽⊱
چه فراقی...
#اربعین
#آقای_خط
#ضخامت_نویسی
⊰᯽⊱─ ..... 🏴 ..... ─⊰᯽⊱
https://eitaa.com/joinchat/1356791972C6287acb6a5
@pavaragi
درباره سعدی
امروز با شعری از سعدی مواجه شدم که انگیزه نوشتن این یادداشتم شد. من همواره سعدی را میپسندیدم. زمانی را بهیاد دارم که گلستانش را به چاپ رسانده بودم. در قطع پالتویی. روزی روزگاری جزو ناشرین بودم. صاحب امتیاز و مدیر مسئول انتشارات عصر رسانه. آن زمان گلستان سعدی کتاب بالینیام شده بود. شعری که امروز از سعدی دیدم، ایمانم را به مقام ادبی او محکمترکرد.
میدانیم که برای اغلب مردم حافظ با غزلیات افسونگرش شهرت بیشتری نسبت به سایر شاعران دارد. سعدی نیز مورد پسند مردم است، هردو شیرازی و بارگاه هردو در شیراز است. اما نزد خواص سعدی در صنعت شعر و ادب با اختلاف نسبت به دیگر شاعران مقام اول را دارد. میان شاعران و نویسندگان نامآور ایران، تنها كسی است كه در نظم و نثر، هماورد میطلبد. شعرِ او به شیوایی نثر و نثرِ او به زیبایی نظم در بالاترین جایگاه ادبی قرار گرفته است.
حافظ اگر در غزل سرآمد شعر فارسی است. سعدی در همه انواع شعری بهترین است. به قول امام(ره) شاعر اگر سعدی شیرازی است بافتههای من و تو بازی است.
جالب است که عموم مردم با مفاهیم ساده و عامه پسند بیشتر ارتباط برقرار میکنند. حافظ دشوارگو است. شعرش بلندی نظر و رفعت علم میطلبد و گفتارش نیاز به تأمل جدی دارد. بااین حال همگان برای حافظ احترام قائلند و مقیدند نسخهای از غزلیات او را نگهداری کنند. این احترام شاید به دلیل مذهبی بودن ایرانیان از یک طرف و مؤانست دائمی حافظ با قرآن که او را ملقب به «لسانالغیب» کرده است باشد و این انس حافظ با قران از معما است که ذائقۀ جماعت ایرانی درباره حافظ میلی دیگرگونه یافته و عادت بشری را در «عامهپسندی» به چالش کشیده است!
با این همه در نظم سعدی کلمات ساده و روانی دیده میشود. او فیلسوف اخلاق است و اخلاق را به نحو حکیمانه بازگو میکند. در نوشتههایش قاعده و قوانین نظم شعری به تمام و کمال حاکم است، اما چنان ساده و صمیمی میسراید که گویی با نثری آهنگین طرف هستید.
نمیدانم چه کسی لقب استاد سخن را به او داده است. برازنده جایگاه ادبی او است.
اما چند بیت از شعری که امروز دیدم:
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت
به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن
که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت
نه چمن شکوفهای رست چو روی دلستانت
نه صبا صنوبری یافت چو قامت بلندت
گرت آرزوی آنست که خون خلق ریزی
چه کند که شیر گردن ننهد چو گوسفندت
تو امیر ملک حسنی به حقیقت ای دریغا
اگر التفات بودی به فقیر مستمندت
نه تو را بگفتم ای دل که سر وفا ندارد
به طمع ز دست رفتی و به پای درفکندت
تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی
که نه قوت گریزست و نه طاقت گزندت
✍ محمد صدرا مازنی
@pavaragi
بررسیها نشان میدهند که امکان دارد طی ۱۳ سال آینده ۸۰۰ میلیون شغل توسط رباتها از انسانها دزدیده شود و آنها جای انسانها مشغول کار شوند!
🧠دنیای عجایب🤯👇
https://eitaa.com/joinchat/1900020050C555de72c35
@pavaragi
دو پروانۀ مادر
امروز یکشنبه[۱۲شهریورماه] است. بعد از سه روز حضورم در نوکنده با سبدی به باغ میروم. خانه مادر در مجاورت باغ قرار دارد. اما درگیریهای بیمارستان و اشتغالات دیگر نگذاشت گشتوگذاری در این باغ زیبا داشته باشم. در دو سوی باغ درخت انار با میوههای درشتش به استقبالم میآیند. پا روی علفها میگذارم. شبنم صبحگاهی روی آن نشسته. پایم خیس میشود. اولین درختهای پرتقال میوههایشان را نمایش میدهند. از این خودنمایی لذت میبرند! من دستی به روی یکی از آن پرتقالها که سنگینیاش شاخهها را به کف زمین چسبانده است، میکشم. فصل برداشتش نرسیده، رغبتی به چیدن آن ندارم. به راهم ادامه میدهم. شاخههای درخت انجیر چون چتری بر زمین سایه افکندهاند. چند انجیر رسیده روی یکی از شاخهها را میبینم. یکی را انتخاب میکنم و همانجا بر تنه درخت تکیه میدهم و میخورم.
به فاصله سه چهار متری درخت انجیر، درخت زردآلویی که خودم کاشته بودم را میبینم که دیگر خشکیده است. گویی در میان انبوه درختان مرکبات غریبانه جان داده باشد!
آنطرفتر روی سنگی که زیر درخت گلابی در سایه قرار گرفته بود، مینشینم. دستم را به سمت میوههای گلابی بلند میکنم. سبد را پر میکنم از گلابیهای آبدار و شیرین. سبد را همانجا زیر درخت گلابی میگذارم و به قسمت انتهایی باغ میروم. درخت کوچک فندق که فصل بار و برش نیست را میبینم. از همانجا درخت تاغ با شاخههایی رو به آسمان که گویی درحال نیایش است دیده میشود. برق خوشههای انگور سیاه بر تاکهایی که به تاغ سپرده شد، چشمم را نوازش میدهد. بیاختیار ذهنم درگیر روزگار کودکی و نوجوانیام میشود. اغلب سالها پس از تعطیلات مدرسه، پدر برایم یکی دو بره میخرید. برهها را برای چرا به اینجا میآوردم. برهها این پایین مشغول چرا و من آن بالا روی درخت درحال خوردن انگور بودم! فصل میوۀ تاغ هم میوههای ریز سیاهرنگش_که قد دانه تسبیح است_، را میخوردم. ذهنم درگیر خاطرات پدر میشود. میگفت: در برههای از دوران جوانیاش با همین میوهها شکمشان را سیر میکردند. سفرهها خالی از نان بود. گرسنگی جان میگرفت، بهداشتی نبود و تنها شهرهای بزرگ بیمارستان و پزشک داشتند. برای درمان به داروهای گیاهی بسنده میشد. گاهی هم سراغ افرادی میرفتند که برایشان کتاب باز کند. با این امید که اثر زخم چشم و طلسم این و آن را باطل کنند. هاجر و زهرا و علیاکبر و محمدتقی چهار فرزند خانواده در سنی که کودک شیرین زبان میشود، بهخاطر فقدان پزشک و اماکن درمانی روی در نقاب خاک کشیدند. همانزمان جشنهای دوهزار و پانصد ساله برگذار میشد و بریز و بپاشهای کذایی براه بود!
صدای پرندهای را میشنوم که روی شاخه توت، از شاخهای به شاخه دیگر میپرد. سینههایش سرخفام است. با این نوع پرنده در کودکیام خاطرهها دارم. من با وسیله دستی شکاری که خودم ساخته بودم به شکار پرندههای بینوا میرفتم. گنجشکها و همین پرندههای سینهسرخ اغلب در تیر رس من قرار داشتند. کودکی من و چند تن از همسن و سالانم که باهم به شکار میرفتیم، اگر برای چند سال دیگر متوقف میشد، نسلی برای اینگونه پرنده نمانده بود!
چشمم به ساختمان مدرسهای میافتد که بخشی از زمینش را مادر هدیه داده بود. سرو ها و صنوبرهای پهن برگ را میبینم داروکی سبز رنگ روی تنه یکی از آنها نشسته. در باور مردم شمال صدایش پیغام باران است. به یاد شعر نیما میافتم: «قاصد روزان ابری، داروک! کی میرسد باران؟»
به ته درهمانندی که زمانی برای خودش رودخانهای بود و بهگفته مادر مسیل، بچه لاکپشتی را میبینم که به بالا خیره شده است. پیرمرد همسایه در آن سوی باغ با داسی مشغول جدا کردن علفهای هرز از زراعتش هست. علفهای هرز را برای خوراک چارپایش کنار میگذارد. متوجه حضور من نیست. سلام میکنم. با دیدن من دست از کار میکشد. با او مشغول گفتوگو میشوم.
در راه بازگشت به سراغ سبدی که زیر درخت گلابی گذاشته بودم، میروم.
روی سبد دو پروانه نشسته است. با شنیدن صدای پای من پرواز میکنند. به یاد حرف مادر می افتم وقتی دو پروانه را باهم میبیند یاد دو فرزند شهیدش میافتد. انگار دو پروانۀ مادر بودند!
✍ محمد صدرا مازنی
@pavaragi
به سال جدید تحصیلی نزدیک میشویم. برخی از دانشگاهها مشغول گزینش دانشجو هستند. در حال مطالعه کتاب نگاهی انتقادی به دانشگاه هاروارد نوشتۀ «هری لوئیس» بودم. با این عبارت مواجه شدم:
«هدف بزرگ فرایند گزینش یافتن افرادی با بهترین نمرات دبیرستان نیست، بلکه یافتن افرادی است که تغییری در آینده جهان ایجاد کنند.»
@pavaragi
هدایت شده از روزنوشت
این چهار کودک عراقی را میبینید!
در راه خدمت به زائران ایرانی دچار حادثهی برق گرفتگی شدند و به شهادت رسیدند.
پدرشان گفته است: ما نه تنها مال، بلکه جانمان را هم برای زائر امام حسین فدا میکنیم.
میبینید خلوص را؟!
میبینید عشق را؟!
حالا عدهای هم عملکرد بعثیها را پای مردم عراق مینویسند و اینگونه تفرقه ایجاد میکنند؛ غافل از اینکه میان مردم ما و مردم عراق وجهاشتراکی به نام "حسین" وجود دارد.
🖋زهرا ابراهیمی
#اربعین
https://eitaa.com/roznevesht
✍️کره جنوبی از چتبات هوش مصنوعی CLOVA X در رقابت با ChatGPT رونمایی کرد .🪩
🗣شرکت کرهای Naver علاوه بر این چتبات که CLOVA X نام دارد، یک سرویس جستجوی هوش مصنوعی به نام CUE نیز معرفی کرده است.شرکت کرهای ناور کورپوریشن (Naver Corp) از چتبات هوش مصنوعی CLOVA X رونمایی کرد که رقیب ChatGPT محسوب میشود و میتواند به سؤالات کاربران کرهای زبان پاسخ دهد.
🟣طبق گزارش خبرگزاری مستقر در کره جنوبی Yonhap، ناور مدل هوش مصنوعی پیشرفته HyperCLOVA X خود را راهاندازی کرده است. هوش مصنوعی پرچمدار این شرکت با استفاده از ابررایانهها و قابلیتهای تجزیهوتحلیل دادهها ساخته شده است و سرویسهای مختلف آن از جمله چتبات جدید CLOVA X را فعال نگه میدارد.
این چتبات اساساً شبیه به ChatGPT است اما از تخصص ناور در زبان و فرهنگ کرهای بهره میبرد.
💥درست مانند رقبای انگلیسی زبان خود که توسط شرکتهایی مانند گوگل، مایکروسافت و OpenAI ساخته شدهاند، CLOVA X میتواند با کاربران مکالمه داشته باشد و کارهایی مانند خلاصهسازی متن را انجام دهد.
—————————
💠 @The_Age_of_Intelligent
@pavaragi
📝 چگونه هوش مصنوعی میتواند زبان حیوانات را تفسیر و رمزگشایی کند؟
قلمرو شگفتانگیز هوش مصنوعی (AI) بهطور مداوم افقهای خود را گسترش میدهد و جنبههای مختلف زندگی ما را متحول میکند. در حالی که هوش مصنوعی پیشرفتهای چشمگیری در درک و پردازش زبانهای انسانی داشته است، اکنون برای رمزگشایی و پر کردن شکاف ارتباطی بین انسان و حیوانات نیز استفاده میشود. این پیشرفت چشمگیر این پتانسیل را دارد که اسرار زبان حیوانات را بگشاید و ارتباط دو طرفه با گونههای دیگر را امکانپذیر کند.
هوش مصنوعی با توانایی پردازش حجم وسیعی از دادهها و تشخیص الگوها، بهعنوان ابزاری قدرتمند در رمزگشایی زبان حیوانات ظاهر شده است و اکنون محققان از تکنیکهای هوش مصنوعی مانند یادگیری ماشینی و یادگیری عمیق برای تجزیه و تحلیل و تفسیر صداها و رفتارهای گونههای مختلف جانوری استفاده میکنند.
—————————
💠 @The_Age_of_Intelligent
@pavaragi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤"شاملو"
داستان حماقت و بیسوادی سلبریتی ها قدمت طولانی داره،یه نمونه اش جناب شاملو که دیگه شاخ سلبریتی ها و روشنفکران معاصر بوده و از باسوادترین های اونا به حساب میاد و چند زبان زنده دنیا رو میدونسته و خارج رفته بوده!
شاملو داخل فیلمی که بالا گذاشتم در یک سخنرانی با لحنی بی ادبانه میگه: عاشورا دروغه و اونو شیخ عباس قمی از شاهنامه جعل کرده!
حالا داخل اون جمعیت مثلا فرهیخته یه نفر نبوده بلند بشه بگه آخه مرد ناحسابی! شیخ عباس قمی همین ۸۰ سال پیش از دنیا رفته!چجوری تونسته عاشورا رو جعل کنه!؟همین محتشم کاشانی که ۶۰۰ سال پیش زندگی میکرده شعر معروف «باز این چه شورش است که در خلق عالم است» رو در مورد عاشورا گفته! مولوی نزدیک به ۹۰۰ سال پیش شعر « کجایید ای شهیدان خدایی/ بلاجویان دشت کربلایی»رو سروده!
دیگه هزاران هزار حدیث و روایت ۱۵۰۰ ساله در مورد عاشورا بماند،اگه یه کم با این جماعت خود شاخ پندار بحث کنی بعید نیست بگن شیخ عباس قمی با ماشین زمان سفر کرده و باعث جعل عاشورا شده.
این شاملوشون بوده که سواد تاریخیش در حد کلاس سوم دبستان هست دیگه علی کریمی و یراحی و کتایون ریاحی و فرخ نژاد و... جوکی بیش نیستن.
[ مَحـــــرَمانہ ]🔻
https://eitaa.com/joinchat/3721527618Cf7a1ebd464
@pavaragi
رساله اربعین آیت الله فاضل استرآبادی.pdf
2.98M
رساله اربعین
تالیف آیت الله فاضل استرآبادی که عالمانه از اربعین اول دفاع نموده است
به مناسبت اربعین حسینی توسط انتشارات دارالولایه امیرالمومنین علیه السلام منتشر می شود.
@pavaragi
نثار جان برای آگاهی
سحرگاه امروز مشغول قرائت زیارت اربعین بودم که این فراز زیارت توجهم را به خود جلب کرد: «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهاله و حیره الضلاله»
یعنی امام حسین جانش را در راه خدا بذل کرد، تا بندگانش را از جهالت و گمراهی برهاند.
نکته مورد توجه این فراز زیارت کار بزرگ امام حسین( ع) یعنی نثار جان برای آگاهی مردم در برابر جهل است. منتها دو نوع جهل در واقعۀ عاشورا و پس از آن دیده میشود.
۱) مردمی که به جنگ امام آمده بودند، عمدتا کوفی بوده و مردم کوفه نیز امام را بر حق میدانستند. یعنی به حقانیت امام علم داشتند، اما در عین حال باطل را برگزیدند. از این رو در کربلا نقطه مقابل جهل، «عقل« قرار دارد. یعنی امام(ع) برای اینکه مردم دنیازدۀ بیچاره سرعقل بیایند، از نثار خون دریغ نکرد.
۲) نوع دیگر؛ جهل در برابر علم است. علم و آگاهی حقیقی در مقابل دروغهای رسانهای دستگاه بنیامیه.
اگرچه از شگرد دروغ رسانهای در کوفه نیز استفاده شد و بهخاطر انتشار خبر دروغ «آمدن سپاهی از شام»، یاران۴ هزار نفری هانی نتوانستند ۵۰ نفری که در دارالاماره ابن زیاد حضور داشتند را شکست بدهند. اما اغلب کوفیان بر حقانیت امام واقف بودند و دنیازدگی آنها موجب شد تا به سپاه عمرسعد ملحق شوند. ولی در شام قصه فرق میکرد. عموم مردم دین خویش را از رسانۀ تحت سلطۀ معاویه گرفته بودند. مردم با یزید بودند، چون تصور میکردند یزید بر حق است. آنها علم نداشتند و جاهل بودند و جهلشان از نوع جهل مرکب بود. این نوع جهل در مقابل «علم» است نه در مقابل عقل. چون برخی از آنها وقتی در برابر استدلال امام سجاد(ع) قرار گرفتند و علم حقیقی بر آنها آشکار شد، به راه حق برگشتند.
امام حسین(ع) برای همین مردم کوفه حاضر است تا پای جان مبارزه کند.
او دربارۀ کسانی این فداکاری را انجام میدهد که به تعبیر زیارت اربعین «دنیا مغرورشان کرد، و بهره واقعی خود را [از آخرت] به [دنیای] پست فروختند و آخرتشان را به کمترین بها به گردونه فروش گذاشتند، تکبّر کردند و خود را در دامن هوای نفس انداختند.»
انقلاب حسینی انقلاب آگاهی و شهادت او برای رفع جهالت بود و اربعین یادآور نقش حضرت زینب( س) و امام سجاد(ع) در روشنگری و جهلزدایی از مردم شام است.
#اربعین
✍ محمد صدرا مازنی
@pavaragi
🔔 خاطراتی از اخلاقیّات عجیب کسبهٔ نجف
✍🏻 حاج آقا نصرالله شاهآبادی:
🔹 «شهر نجف از نظر اخلاقی و اجتماعی فوقالعاده بود. برای نمونه، کسبهٔ نجف – چه عرب و چه عجم – از نظر انصاف و مساعدت به مشتری بسیار خوب بودند. من جایی را ندیدم که به اندازهٔ نجف اشرف، به افراد نسیه بدهند. حتّی در تهران، کاسب محلّ خودمان با اینکه مرا کاملاً میشناخت و به دعای کمیل من خیلی علاقهمند بود و اگر شب جمعهای دعای کمیل نمیخواندم، فردا اوّل کسی که اعتراض میکرد همین کاسب بود، با این همه اگر نسيهٔ ما زیاد میشد، از طریقی اعتراض خودش را میرساند.
🔸 امّا در نجف اینگونه نبود؛ همهٔ طلبهها – بدون اینکه نام و نشانی داشته باشند – از مغازهدار نسیه میگرفتند. فقط گاهی اوقات، مغازهدار نام آنها را میپرسید تا در دفترش ثبت نماید. در خاطرم هست که آقای میرزا ابوالقاسم گرجی با آقای میرزا علی فلسفی همکلاس و رفیق بودند. روزی در دفتر نسیهٔ آشیخ عبّاس بقّال دیدم که نوشته: شیخ عَرَقی، رفیق آقای فلسفی! از آشیخ عبّاس پرسیدم: این شیخ عرقی کیست؟ گفت: همین که با آقای فلسفی رفت. فهمیدم منظور آشیخ عبّاس، همان آقای گرجی است. چون سرش مو نداشت، و روی سرش عرق مینشست و از طرفی بقّال خجالت میکشید که اسم آقای گرجی را بپرسد، او را با این نام در دفتر ثبت کرده بود!
🔹 این برنامه فقط مخصوص طلّاب نبود. بلکه کسبهٔ نجف نسبت به زوّار هم به همین شکل برخورد میکردند. به یاد دارم پسرخالهام به نجف آمده بود. روزی از یکی از مغازهدارها جنس فراوانی خریده بود، ولی موقع محاسبه متوجّه شده بود که کتش را عوض کرده و پول همراهش نیست. وقتی به منزل ما برگشت، با تعجّب میگفت: اینها چه موجودات عجیبی هستند! من به قدر صد دینار جنس خریدم. ناگهان متوجّه شدم پول همراهم نیست. به فروشنده گفتم: عصر پولش را میآورم و جنسها را میبرم. او گفت: نه! ببر و عصر پولش را بیاور! هرچه به او اصرار کردم فایدهای نداشت. به او گفتم: آخر تو مرا نمیشناسی، شاید پولت را خوردم. گفت: برو بخور. تو زائر امیرالمؤمنین – علیه السّلام – هستی. آقا امیرالمؤمنين – علیه السّلام – هست، من از ایشان میگیرم.
🔸 نمونهٔ دیگر، اجاره منزل بود. یکی از ویژگیهای نجفیها این بود که اگر کسی مغازه یا منزلی را اجاره میکرد، مادامی که در آن بود، ولو ده یا پانزده سال طول میکشید، یک قران اجارهبها افزایش پیدا نمیکرد. افزایش اجارهبها تنها پس از تخلیه و اجاره به شخص دیگر صورت میگرفت. در سامرّا نیز چنین برنامهای بود. سنّیهای آنجا در نسیه دادن و قرض دادن نیز این رسم را داشتند و غیر از نجف و سامرّا در جای دیگر چنین برنامهای ندیدم.
🔹 به هر حال، این رسم خوب مردم نجف بسیار راهگشا بود. اگر بگویم در طول بیست سال اقامت در نجف، فقط با قرض و نسیه زندگی کردم، اغراق نکردهام. نکتهٔ مهم در این نسیهها این بود که بیمنّت بود. به یاد دارم روزی برای خرید شکر به عطّاری رفتم و مدّتی معطّل شدم. با ناراحتی به صاحب مغازه گفتم: مثل اینکه نسیهخورها باید معطّل شوند! و رفتم. وقتی سرش خلوت شد، برگشتم. صاحب مغازه با رخساری برافروخته گفت: این چه حرفی بود که به من گفتی؟ به همین امیرالمؤمنین قسم، اگر سر مرا بخواهی به تو میدهم. این حرفها چیست؟ همهٔ زندگی من مال توست. به او گفتم: من به شوخی و مزاح این را گفتم. او گفت: دیگر از این شوخیها نکن».
📚 (حدیث نصر، ص۳۴۶ - ۳۴۸)
#شیخ_نصرالله_شاه_آبادی
#میرزا_علی_فلسفی
https://eitaa.com/miras_shia
@pavaragi