از #دانشگاه_امام_صادق هیچ چیز بعید نیست. آن اوایل فقط چهرههای خاصی از اصلاحطلب و اصولگرا یا جوانترین استاندار کشور در زمان #احمدینژاد را مثال میزدیم. بعد برخی ضدانقلابها را هم به عنوان محصولات عجیب دانشگاه اضافه کردیم. بعد با محمدحسن #منطقی_بروجردی آشنا شدیم که نهایتاً سطح کار را خیلی برد بالا و با نام جدیدش، #هارون_مونس، در #استرالیا در حین عملیات تروریستی پس از حمایت از #داعش کشته شد! آری؛ هرچند از شخص استاد دکتر #سیدامامی بعید بود ولی استخر ماهی دانشگاه قبلاً شاهد #خودکشی منجر به مرگ #پروفسور #نوری، استاد تراز اول اقتصاد در سطح جهانی، بود! دانشگاه امام صادق فقط بسیج دانشجویی و هیئت میثاقش نیست!
از این شوخیها بگذریم!
سال اول دانشجوییام بود. اطلاعیهای دیدم مبنی بر تجلیل از یکی از استادان دانشگاه به اسم کاووس سید امامی در فرهنگسرای ابنسینا به مناسبت رونمایی از کتاب جدیدشان: تحقیق در رسانههای جمعی. نزدیک بود، رفتم. آنجا جمعی از استادان خودمان را دیدم. وقتی فهمیدم تخصص اصلی ایشان، جامعهشناسی دین است، خیلی خوشحال شدم؛ آن سالها مطالعه دین از زاویه علوم اجتماعی برایم خیلی دوستداشتنی به نظر میرسید!
یادم هست دکتر #آشنا با یادآوری دوره شاگردی خودشان در نزد دکتر سید امامی، از ایشان بابت ترجمه این کتاب که پیشتر در مقطع دکتری فرهنگ و ارتباطات دانشگاه تدریس کرده بودند، تقدیر کردند. کتاب حجیمی بود. [یکی دو؟]سال بعد خریدمش. عصای دستمان بود. بارها خواندمش. حتی این اواخر برای آزمون جامع دکتری (پس از اتمام همه واحدها و کلاسها)، خواندمش. این کتاب چیزهای فراوانی به من در زمینه #روش_تحقیق آموخت.
بعدترها که خودرو، کلاه و کلا نشاط ماجراجویانه بالای استاد سیدامامی را دیدم، همه را به پای سبک زندگی آمریکایی گذاشتم. اساتید اروپارفته، مثل دکتر #معتمدنژاد همیشه حالت نزار و بیماری داشتند؛ انگار هنوز تو سرمای اروپا در حال پژمردگیاند اما این آمریکاییها مثل پروفسور #مولانا به شدت سرحال و بانشاط هستند.
www.PavaraQi.ir | @PavaraQi
#حماسه_الله_اکبر
امروز هفت اسفند است. ۲۶سال پیش در چنین روزی، درست یک ماه بعد از حماسه هزارسنگر آمل، مردم شهر من با فریادهای #الله_اکبر حماسه آفریدند.
اعضای سازمان مجاهدین (#منافقین) پس از شکستهای سیاسی، به حضور نظامی در جنگلهای مازندران ادامه دادند. تصرف شهر بزرگ آمل در شش بهمن ۱۳۶۰ موفقیت بزرگی برای آنان میتوانست باشد اما خدا شکست را برای منافقان و فتح را برای مؤمنان مقدر کرد. منافقان که از مردم آمل، درس نگرفته بودند، یک ماه بعد به گزینه تصرف شهر شیرگاه رسیدند. شیرگاه مثل آمل در مسیر تهران-شمال اما در محور فیروزکوه داشت. هشت هزار نفر جمعیت داشت و تصرف آن از نظر نظامی ساده بود. همین طور هم شد!
عملیات با غافلگیری و سرعت اجرا شد. همان اول به ساختمان کوچک سپاه حمله کردند. نگهبان مجروح شد. فرمانده و یک نفر دیگر شهید شدند و هفتاد بسیجی غیرمسلح که آنشب در سپاه خوابیده بودند، به دست منافقان افتادند. همه اینها در یک نبرد نابرابر پنجدقیقهای رخ داد. آنها فکر میکردند اگر سپاه سقوط کند، شهر سقوط کردهاست و کار تمام است.
مؤذن بود. مثل همیشه سرشب خوابیده بود. ۲۲:۲۰ بود که از صدای انفجار و درگیری بیدار شده بود. الله اکبر گویان از جا برخاست و به طرف درگیری رفت. مردم آن طرف رودخانه هم صدایش را شنیدند و تکبیر گفتند و به طرف سپاه آمدند.
طولی نکشید همه شهر با فریادهای اللهاکبر و لا اله الا الله خود را به محل درگیری رساندند. بعضی تفنگهای شکاری داشتند اما عمده مردم فقط خلوص نیت خود را پای کار آورده بودند. منافقان از عظمت تکبیرهایی که از هر جهت به گوششان میرسید، ترسیدند. خدا بار دیگر رعب را در دلهای دشمنان مؤمنان انداخته بود. آنان را توان مقابله با همه مردم نبود. فهمیده بودند شیرگاه جای آنها نیست. منافقین، خسته و ناامید، پس از درگیری مختصری با مردم، فرصتی برای عقبنشینی و فرار همه اعضای خود ایجاد کردند.
مردم شیرگاه نگذاشتند حتی یک شب شهرشان در اشغال بماند. خودشان، شهرشان را آزاد کردند.
امروزه مردم ایران، شیرگاه را در سریال پایتخت با نقی معمولی، پنجهعلی و ارسطو میشناسند.
www.PavaraQi.ir | @PavaraQi
شب عملیات خیبر است. 11 اسفندماه 62 . آقا محسن، فرمانده گردان قائم روبروی نیروهایش میایستد و خبری را به نیروهایش میدهد.
«فرماندهان ارشد دستوری به من داده اند که من اول زیر بار آن نرفتم. برخود واجب دیدم که دستور را به شما بگویم تا آگاهانه انتخاب کنید.
به من خبر دادهاند که هزاران نفر از نیروهایمان در جزیره مجنون محاصره شدهاند. دشمن شیمیایی هم زده است و بچهها دارند همگی شهید میشوند.
مأموریت ما این است که به سمت دشمن برویم و درگیر شویم تا حجم آتش روی بچههای محاصره شده کم شده و بتوانند از محاصره خارج شوند.
داستان این است. این رفتن بازگشتی ندارد. اگر حاضر هستید که برویم می رویم و هر کس هم با این وجود نمیتواند بیاید، میتواند همین جا بماند.»
آقا محسن نیروهایش را به خط میکند و خودش پشت نیروها میایستد و در تاریکی شب برای اینکه کسی از رفتن همرزم خود خبردار نشود چنین میگوید:
«هر کس میخواهد برگردد، عقب عقب از جمع جدا شود»
محسن آن شب کربلایی برپا میکند توی طلائیه.
شرایط سختی بود. حدود سی نفر از نیروها عقب عقب از جمع خارج شده و پس از عذرخواهی از فرمانده و روبوسی برمیگردند.
آقا محسن در نهایت غیرت و شجاعت و علم به اینکه این رفتن، رفتنی بیبازگشت است، گردان آسمانیاش را حرکت میدهد. گردان وارد یک شیار میشود. در باغ شهادت باز شده است. تمامی نیروهای گردان به جز تعداد اندکی در زیر انواع آتش نیروهای عراق به شهادت میرسند و تعداد زیادی از پیکرهای مطهر شهدا در منطقه باقی میمانند.
محسن مجروح شده و به همراه تعداد اندکی از نیروها اسیر می شود.
هنگامی که آزادگان برگشتند، محسن را پیدا کردم. گفتم: «اون شب من با گردان شهید صالح نژاد بودم. چی شد؟ چه اتفاقی براتون افتاد؟ سید احمد (برادرم) هم که اون شب شهید شد و جا موند.»
محسن تا نام سید احمد را شنید، زد زیر گریه و گفت: «سید شهید شد؟ من سید و غفاری و بصیری رو یه گوشهای از شیار مستقر کردم و گفتم جلو نیان.»
گفتم: «یکی از بچهها سیداحمد رو دیده که تیر خورده توی سینهاش و شهید شده.»
محسن مدام گریه میکرد.
بارها من و محسن برای پیدا کردن پیکر بچهها رفتیم منطقه طلائیه. اما باتلاقی بودن اجازه هیچ کاری نمیداد تا سال 71 یا 72 بود که منطقه تقریباً خشک شد.
محسن از روی کروکیها شیار را پیدا کرد و شروع کردیم به پیدا کردن شهدا. مادرم گفته بود تا پیکر برادرت را نیاوردهای، خانه نیایی. قبل از عملیات من و سید احمد انگشترهایمان را با هم عوض کرده بودیم و همان روز پیکر برادرم سید احمد را از روی انگشتر شناختم.
پیکر شهدا را به عقب منتقل کردیم. پس از مشخص شدن فهرست شهدا از روی پلاکهایشان وقتی فهرست شهدا را به محسن نشان دادیم، عکسالعمل او بسیار غیر منتظره بود.
نشست و شروع کرد با صدای بلند گریه کردن و مدام بر سر میزد. خیلی سعی کردیم آرامش کنیم اما نمیشد. محسن مرد روزهای سخت بود. فرماندهی که سختترین لحظهها را تجربه کرده بود؛ در نبرد و در اسارت. به همین دلیل، این گریه کردنها و بر سر زدنهایش همه را به تعجب وا داشته بود.
در بین فریادهایش گفت: «سید محمود! میدونی این اسامی کیا هستن؟»
گفتم: «نه! مگه کیان؟»
گفت: «همون سی نفری که شب عملیات برگشته بودن، اسمشون بین ایناس. اینا دوباره اومدن دنبالمون. برنگشتن عقب. این همه سال فکر میکردم که اینا برگشتن. فکر نمیکردم شهید شده باشن. حتی یکی از اونا نرفته عقب. آخه تنها من میدونستم کیا برگشتن.»
راوی: دکتر سیدمحمود سید قلندر
براساس مطلب وبلاگ «الف دزفول»
www.PavaraQi.ir | @PavaraQi
به بهانه برجامهای بزرگتر از #برجام هستهای
«باج میداد تا کاری بهش نداشته باشند ولی آدم بدا باز هم بدتر میکردند.»
آیا شوراهایی که باید نگهبان اسلام، قانون اساسی و امنیت ملی باشند، هم کنوانسیون #پالرمو (لایحه الحاق ایران به کنوانسیون مبارزه با جرائم سازمانیافته فراملی) را تصویب میکنند؟
این بار، به بهانه مبارزه با تروریسم و پولشویی، استقلالمان را از دست ندهیم.
www.PavaraQi.ir | @PavaraQi
#اسپرم_سالاری خوب نیست. جعفر کذاب هم فرزند امام بودند. نطفه، معجزه نمیکند.
www.PavaraQi.ir | @PavaraQi
هدایت شده از ابرمیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
چه آن زمان که ز ما نه چه این زمان که غم است
وجود حضرت آدم نشانهٔ عدم است
#تک_بیت
✍
http://abrmim.ir/post/2
هدایت شده از قفسه
این کتاب ۳۵۰ صفحهای، خلاصه «نقطههای آغاز در اخلاق عملی» مرحوم مهدوی کنی است.
فرصتی دست داد یک دور بخشی از معارف مکتب اهلبیت را بخوانم.
انشاءالله توفیق عمل هم بیابم.
www.Qafase.ir | @Qafase
بهار را با محبت تو آغاز میکنیم ...
یا امام هادی!
پیشاپیش سال نو تبریک!
سالم و عزیز باشید!
www.PavaraQi.ir | @PavaraQi
امروز عصر ناگهانی خود را در مراسم عقد آقا داوود پیراندخت یافتم. او از خادمان قدیمی و مخلص راهیان نور؛ یادمان طلاییه است. مراسم عقد هم با حضور زائران و خادمان در یک قدمی مزار شهدای گمنام در حسینیه حضرت اباالفضل طلاییه برگزار شد. مجلس شاد و باصفایی بود.
انشاءالله همه مجردان بالغ به زودی زود در همین سال ۱۳۹۷ به خانه بخت بروند.
www.PavaraQi.ir | @PavaraQi
حاکمان سعودی سرزمین حجاز!
خدا که به شما عقل داده،
✅ خب، زرنگ باشید! ازش استفاده کنید!
💡صهیونیستها هم شدهاند رفیق؟
www.PavaraQi.ir | @PavaraQi