فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست داشتنِ بیحدومرزما از سرجنونست
ما مجنون نبودیم شما دلبرترین عالم اید؛❤
#عیدامید
#اعیادشعبانیه
@payamavarannoor
2شرحمناجاتشعبانیه۩آیتاللهحائری.mp3
1.65M
🎼 شرح مناجات شعبانیه 😌
کلام دوم | 2⃣
🔸 فقَد هَرَبْتُ اِلَیکْ
⏰ 03:19👌کوتاه و بسیار دلنشین
👳🏻♂️ آیت الله حائری شیرازی
میگه چون فراری ام
صدامو گوش کن
از چی فراری ام؟
از خودم...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
✅ امام خمینی(ره) درباره عظمت مناجات شعبانیه میفرمایند: این از دعاهایی است که من غیر از این دعا ندیدم که روایت شده است همه ائمه این دعا را، این مناجات را میخواندند، این دلیل بر بزرگی این مناجات است که همه ائمه این مناجات را میخواندند. چی بوده است این؟ بین آنها و خدای تبارک و تعالی چه مسائلی بوده است؟
🍀 اللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🍀
#ماه_شعبان
#میلاد_حضرت_عباس
#میلاد_امام_سجاد
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تماااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
@payamavarannoor
🇮🇷
📝 تونل انتقال آب به دریاچه ارومیه توسط رئیسجمهور افتتاح شد
❄️🌹❄️
🔹پروژه عظیم تونل ۳۶ کیلومتری انتقال آب از سد کانی سیب به سمت دریاچه ارومیه که از سال ۱۳۹۴کار اجرایی آن آغاز و در هشت ماه گذشته روند ترمیم و رفع مشکل آن با سرعت دنبال شده بود، روز جمعه با حضور و دستور آیتالله رئیسی افتتاح شد.
🔸این طرح که در مجموع برای اجرای آن، ۳۵ هزار میلیارد ریال هزینه شده است، آب از مخزن سد کانی سیب وارد تونل انتقال ۳۶ کیلومتری شده، پس از آن با ورود به کانال ۱۱ کیلومتری، به رودخانه گدار میرسد و پس از طی ۲۸ کیلومتر مسیر این رودخانه وارد پهنه آبی دریاچه ارومیه میشود.
@payamavarannoor
🇮🇷
📝 زلنسکی رو مسخره میکنید که تو کاخ ریاستجمهوری کشور خودش تحقیر شده؟😏
❄️🌹❄️
🔻زلنسکی باز حداقل تو کادر هست، محمدرضا پهلوی در جریان حضور روزولت، استالین و چرچیل در تهران اصلا تو کادر نبود! 🙉
🔸کادر چیه؟🤔 خبر هم بهش نداده بودند.🙊
@payamavarannoor
🇮🇷پیام آوران نور🇮🇷
#دختر_شینا #رمان #قسمت_نهم فصل پنجم در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها هم رونق می گیرند. مر
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_دهم
ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشود، اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را به آن راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پایش بند نبود. مدام از این طرف به آن طرف می رفت و می آمد کنار میز می ایستاد و می گفت: «چیزی کم و کسر ندارید.»
عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: «چرا. بیا بنشین. تو را کم داریم.»
دیزی ها را که آوردند، مانده بودم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چاره ای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزه ای بود. بعد از ناهار سوار مینی بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: «حاج آقا من می خواهم پیش شما بنشینم.»
رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم.
به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن برادرها و فامیل به خانة ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک می گفتند و دیده بوسی می کردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آنجا خداحافظی کردند و رفتند.
با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته ام. دوست داشتم بود و کنارم می ماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانة ما بیاید، اما نیامد.
فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه اش بود.
کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: «قدم! بیا آقا صمد آمده.»
نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت.
گفت: «خوبی؟!»
خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: «من دارم می روم پایگاه. مرخصی هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش.»
گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند. دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم.
از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران.
پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفرة چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه.
یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد.(پایان فصل پنجم)
#ادامه_دارد
📚 @payamavarannoor
🇮🇷پیام آوران نور🇮🇷
#دختر_شینا #رمان #قسمت_دهم ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_یازدهم
فصل ششم
شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانة ما آمد.
فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم. بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانة صمد چند کوچه با ما فاصله داشت.
شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را
دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانة صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد.
وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی دربارة حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند.
صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده
بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیة شام شدند.
دو روز اول،.مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.»
ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم.
رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانوادة عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آمادة رفتن شدیم.
داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید.
وقتی به خانة پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونة راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.»
#ادامه_دارد
📚 @payamavarannoor
🇮🇷پیام آوران نور🇮🇷
#دختر_شینا #رمان #قسمت_یازدهم فصل ششم شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه بر
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_دوازدهم
خانوادة صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت
این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانة پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم.
عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.»
توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با
بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم.
صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم.
فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانة پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند.
آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم.
دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانة دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانة شهلا، تو شام درست کن.»
در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعلة پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود.
عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم. خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود. کمی
که برنج جوشید، کبری گفت: «حالا وقتش است، بیا برنج را برداریم.»
دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم، مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لابه لای پلو.
شب شد و همه به خانه آمدند. غذا را کشیدم، اما از ترس به اتاق نرفتم. گوشة آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد. با ترس و لرز به اتاق رفتم.
مادر صمد بالای سفره نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودند، می خوردند و می گفتند: «به به چقدر خوشمزه است.»
فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادرشوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم ،می شنیدم که مادرشوهرم از دست پختم تعریف می کرد. می گفت: «نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت. دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر.»
اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم.(پایان فصل ششم)
#ادامه_دارد
📚 @payamavarannoor
سلام همراهان همیشگی ❤💞
متاسفانه دیشب یه کاری برام پیش اومد نشد رمان بزارم😔امروز برای جبران بجای دو پارت سه پارت میزارم😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆👆👆👆
تقدیم به تمامی زنان و دختران اصیل مسلمان و شیعه ایران
😳خوشگل خانم
✅📣📣📣📣📣📣📣
بدون شرح
ولی عاااااااااااااالیه
✅نشر این پست قشنگ امر به معروف و نهی از منکر و صدقه جاریه می باشد
اللهم عجل لولیک الفرج
@payamavarannoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اقدام جالب توجه خواننده معروف کشور در زمان اجرا کنسرت
#فرزاد_فرزین خیلی راحت با شوخی و خنده به خانم بیحجاب هوادارش گفت اینجا آمریکا نیست اول روسری بپوش بعد عکس بگیر!
🔹اونم سریع پوشید...
🔹فرزین، کاری کرد که خیلی از ما مذهبیا، به راحتی ازش شونه خالی میکنیم؛ امر به معروف.
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾••••┈•
@payamavarannoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿❄️دنیا ما را زیبا نمیکند
ما دنیا را با خوبی هایمان زیبا میکنیم❄️🌿
🍃❄️پس زیبا ببین،
🍃🤍زیبا بیاندیش،
🍃❄️زیبا بگو و زیبا عمل کن
🍃🤍تا دنیای زیبایی داشته باشی...
@payamavarannoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 برنامه های مهم و حکومت شکن ابی برای مردم ایران 😂
🔹 بده اون وافورو بهش مرد😁😁
@payamavarannoor
آرزو میکنم تو زندگے فقط یہ بار سر دوراهے قرار بگیرین!
اونم بین الحرمین
کہ ندونے
پیش حسین(ع) زانو بزنے
یا عباس(ع) ♥️✨
#روزامید
#انقطاع
#ماه_شعبان
#حجاب
@payamavarannoor
🔴 تحلیل به زبان خودمونی از جنگ دلاری دشمن!
🔹دلار ابزار خوبی برای دشمنه که تاثیر و نظر خودش رو بر اقتصاد و بازار و معیشت مردم ما اعمال کنه. نبض اون هم دست آمریکاست. اینکه بارها گفته شده باید اقتصاد ما از دلار پایه بودن فاصله بگیره و نشده بماند که جای بحثش الان نیست. اما:
👈همون دشمنی که با ابزار دلار در زمانی که دولت روحانی سر کار بود با هدف تحمیل برجام ۲ و ۳ و تحقق نفوذ کامل در ایران با قیمت دلار بازی می کرد الان با همین ابزار دلار جنگ تمام عیاری راه انداخته تا دولت رو از اصلاحات اقتصادی و جدا کردن وابستگی اقتصاد کشور به دلار منصرف کنه!
📍اما فرق دولت روحانی با دولت رئیسی توی این ماجرا چیه؟
🔵 اولین فرق اینه که دولت روحانی این شرایط رو به بار آورده ولی دولت رئیسی این شرایط رو تحویل گرفته! روحانی با اعتقاد به اینکه ما باید به غرب آویزون باشیم مسیری رو شروع کرد که از روز سرکار اومدنش تا الان دیگه چیزی به اسم ثبات قیمت دلار و تورم و... کسی به چشم ندیده! بنابراین اصلاح این مسیر کار کار ساده ای نیست.
🔵 فرق دوم اینه که تفکر حاکم در دولت گذشته از گرانی دلار و بی ثباتی اقتصادی استقبال می کرد! و برای کنترل اون نه تنها کاری نمی کرد بلکه حاضر بود نخریدن واکسن کرونا رو هم به توافق های جهانی ربط بده شاید با زیاد شدن فشار بر مردم بتونه کل کشور رو به جای قوی شدن، به سمت وابسته شدن ببره! اما در شرایط فعلی تمام تلاشها برای بهبود شرایط و کمک به معیشت مردمه. از توجه به حقوق کارگرها و بازنشسته ها بگیر تا افزایش یارانه ها و...
🔵 فرق سوم اینه که تجربه توافق در دولت قبل و برجام نشون داد که حرکت به سمت وابستگی و پذیرش همه شرایط دشمن تاثیری در بهبود شرایط نداره، چون خواست دشمن اندازه ای نداره! و دیدیم که بعد از تعطیلی هسته ای، فشار دشمن چند برابر شد که سنگر بعدی رو هم بگیره و این تا تقدیم کامل کشور ادامه خواهد داشت... این تجربه به ما کمک می کنه که الان تصمیم دیگه ای بگیریم!
🔵 فرق چهارم اینه که فشار اقتصادی در دولت قبل با هدف گرفتن امتیازهای بیشتر و تسلیم کردن کامل بود، اما فشارهای اقتصادی امروز از جنس آخرین تلاش های دشمن برای متوقف کردن ایران در مسیر ایجاد بلوک قدرت جدید با شرق و خنثی کردن فشارهای اقتصادی برای همیشه است. برای همینه که بی سابقه ترین تلاش هاشون رو به کارگرفتن که این تجربه جدید رقم نخوره! از اغتشاش کف خیابون گرفته تا شایعه تو رسانه و فضای مجازی...
🔵 فرق پنجم هم اینکه برخی از وابستگان به تفکر دولت گذشته که صاحب قدرت اقتصادی و رسانه ای در داخل هم هستند توی این جنگ با دشمن هم مسیر شدند و با صرافی ها و خودروسازی هاشون می خوان اوضاع رو بدتر کنن و بگن دولت فعلی ناکارآمده و ما خوب بودیم و نهایتا منافع سیاسی خودشون رو کاسبی کنند! پس دولت فعلی باید از جنبه اقتدار و دفاع از منافع مردم یک اقدام هم علیه این جریان رقم بزنه. مثلا می دونستید صرافی های مهمی توی کشور متعلق به حزب کارگزارانه یا شرکت های خودرویی بزرگی که کارشون واردات خودرو از چینه متعلق به نزدیکان آقای هاشمی رفسنجانی و روحانی؟ دولت نباید با اینها مماشات کنه!
📍نتیجه گیری: با همه سختی شرایط اقتصادی اگه درک کنیم و بدونیم که کجای جنگ اقتصادی ایستادیم و هدف از تحمیل سختی های شدید توسط دشمن متقاعد کردن ما برای بازگشتن از راهیه که تقریبا ۹۰ درصدش رو طی کردیم، شاید جور دیگه ای رفتار کنیم. مثلا چطور انتقاد کنیم، چطور خرید کنیم، چطور تبیین کنیم یا چطور نگاه کنیم.
@payamavarannoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 وقتی رزق و روزی از پنجره میاد‼️🤔
❄️🌹❄️
🔸مادر ۸ فرزند که بعد از دو فرزند بزرگ و طلبه و داشتن عروس، با فرمایشات رهبری، اقدام به آوردن ۶ فرزند دیگه کرده و باز هم قصد #فرزندآوری داره..!
@payamavarannoor
. 🔗🗞
درد، دلِ آدمی را بیدار میکند.
روح را صفا میدهد
غرور و خودخواهی را نابود میکند
نخوَت و فراموشی را از بین میبرد
انسان را متوجه وجود خود میکند'!
[ خدایا اگر این است خاصیت درد،
این شب ها مرا دردی ده تا به خود آیم . . ]
- شهیدمصطفیچمران
#انقطاع
#ماه_شعبان
#حجاب
#روزامید
@payamavarannoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم_
#افوض_امری_الی_الله_ان_الله_بصیر_بالعباد_
🔴 #جهاد_تبیین_
🔴 مردم نگران نباشید ...
⚫️ دوستان انقلابی مواظب باشید آب به آسیاب فتنه ی ناکارآمدی دولت نریزیم ، دلقکهای رسانه ای معاندین ، خصوصا اصلاحاتی قصدشان این است
که دولت انقلابی را ناکارآمد جلوه دهند ...
🔴 شک نکنیم که در اقتصاد هم پیروز خواهیم شد فقط صبر و بردباری و استقامت همراه با مطالبه گری و نقد منصفانه لازم است ، در چنین هنگامه ای باید چشممان به دهان رهبر فرزانه انقلاب اسلامی باشد ...
🔵 رهبر معظم انقلاب(حفظهالله) :
در جنگ اقتصادي هم پيروز خواهيم شد ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_و_العافیه_والنصر_
#نا_کثین_تاریخ_ایران_
#وعده_صادق_مقام_معظم_رهبری_
#افول_امریکا_وعده_صادق_رهبری_
#پایان_اقایی_دلار_نزدیک_است_
#جیره_خواران_دشمن_دشمنان_ملت_
#انقلاب_اسلامی_زمینه_ساز_ظهور_
#بانیان_وضع_موجود_
#جنگ_ارزی_دلار_سکه_
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_الفرجهم_
🔵⚫️🔴 نشر فوری و سراسری
@payamavarannoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🇮🇷 شهدای اسفند ماه
شادی روح شهدا صلوات 🌷
@payamavarannoor