eitaa logo
🇮🇷پیام آوران نور🇮🇷
222 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
203 فایل
امام علی : به زنانِ خود #سوره‌ی_نور را آموزش دهید چراکه #پندها_در آن وجود دارد. #کپی مطالب #حلال و آزاد به شرط #صلوات #منتظر_پیشنهادات_و_انتقادات_سازنده_شما_هستیم @sadatderakhshan313 پشتِ‌‌ سنگࢪ👆🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 💖   چهل و سوم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: زینب علی برگشتم بیمارستان … وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود … چشم های سرخ و صورت های پف کرده…مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد … شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن … با هر قدم، ضربانم کندتر می شد … - بردی علی جان؟ … دخترت رو بردی؟ …هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم … التهاب همه بیشتر می شد … حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم… زمین زیر پام، بالا و پایین می شد … می رفت و برمی گشت … مثل گهواره بچگی های زینب …به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید … مثل مادری رو به موت … ثانیه ها برای من متوقف شد … رفتم توی اتاق …زینب نشسته بود … داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد … تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم … بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم … هنوز باورم نمی شد … فقط محکم بغلش کردم … اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم … دیگه چشم هام رو باور نمی کردم …نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد … - حدود دو ساعت بعد از رفتنت … یهو پاشد نشست … حالش خوب شده بود …دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم … نشوندمش روی تخت… - مامان … هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا … هیچ کی باور نمی کنه … بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود … اومد بالای سرم … من رو بوسید و روی سرم دست کشید … بعد هم بهم گفت … به مادرت بگو … چشم هانیه جان … اینکه شکایت نمی خواد … ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن … مسئولیتش تا آخر با من … اما زینب فقط چهره اش شبیه منه … اون مثل تو می مونه … محکم و صبور … برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم … بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم … وقتش که بشه خودش میاد دنبالم …زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد … دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن … اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم … حرف های علی توی سرم می پیچید … وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود … دیگه هیچی نفهمیدم … افتادم روی زمین … 📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 💖   چهل و چهارم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: کودک بی پدر مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها … می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه … پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه … اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم … مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم …همه دوره ام کرده بودن … اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم … - چند ماه دیگه یازده سال میشه … از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم … بغضم ترکید … این خونه رو علی کرایه کرد … علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه … هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره … گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده … دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد …من موندم و پنج تا یادگاری علی … اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن… حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد … کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم … همه خیلی حواسشون به ما بود … حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد … آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد … حتی گاهی حس می کردم … توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن …تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد … روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود … تنها دل خوشیم شده بود زینب … حرف های علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد … درس می خوند … پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد… وقتی از سر کار برمی گشتم … خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود …هر روز بیشتر شبیه علی می شد … نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود … دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم … اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید … عین علی … هرگز از چیزی شکایت نمی کرد … حتی از دلتنگی ها و غصه هاش … به جز اون روز …از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش … چهره اش گرفته بود … تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست … گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست …. 📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
بسـم‌رب‌عاشقان‌مهدے(عج)..^^
. 🔰 هزار مرتبه صلوات فرستادن 🔻از امام باقر عليه السّلام روايت شده:هيچ عبادتى‏ در روز جمعه نزد من محبوب‏تر از نیست. 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
🛑 تو هنوزم ارایش میکنی؟🛑 🤮دیگه اون حجم از کرم پودر واقعا مسخرس🤮 بیا اینجا پوستتو درمان کن🤤👇🏽 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
معجون کلسیم✅ 🔴این معجون فوق العاده علاوه بر این که منبع غنی از کلسیم است، برای افرادی که در طول روز احساس ضعف دارند نیز بسیار توصیه می‌شود. 🔶مواد لازم ▫️سیب: یک عدد ▫️بادام: پانزده عدد ▫️مویز: ۲۱ عدد ▫️انجیر خشک: ۵ عدد ▫️گلاب: دو قاشق غذاخوری ▫️عرق بیدمشک: دو قاشق غذاخوری 🔶طرز تهیه ▪️انجیر، بادام و مویز را داخل لیوانی ریخته، گلاب و عرق بیدمشک را به محتویات داخل لیوان اضافه  کنید و اجازه دهید حداقل ۵ ساعت خیس بخورند ▪️سپس تمام محتوبات لیوان را با سیب پوست کنده داخل مخلوط کن یا غذاساز ریخته و مخلوط می‌کنیم و تمام!!! ▪️این معجون ساده و سرشار از خاصیت را درست کرده و به عنوان میان وعده صبح یا عصر نوش جان کنید. ▪️هر روز می‌توانید از این معجون استفاده کنید. البته میزان مصرف منابع غنی از کلسیم، به شرایط هر فرد و میزان کمبود کلسیم آن فرد بستگی دارد. 🔶نکات مهم در مصرف معجون کلسیم ▪️این معجون به طور کلی منع مصرف خاصی ندارد اما برخی از افراد با شرایط خاص، نکات زیر را مدنظر قرار دهند: ▪️افراد دیابتی بهتر است این معجون را بدون مویز مصرف کنند. ▪️این معجون در دوران بارداری نیز بسیار مفید است اما بدون عرق بیدمشک ▪️افراد صفراوی مزاج نیز در هنگام تهیه مقدار مویز و انجیر این معجون را کمتر کنند. ▪️اگر این معجون را برای کودکان دلبند خود تهیه می‌کنید، مقدار مواد گفته شده را نصف کنید. ▪️این معجون برای افراد با غلبه بلغم و افرادی که در با مصرف لبنیات دچار می‌شوند نیز بسیار مفید است. 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
🔴 درمان های خود ارضایی 🔴 👈 کاهو و سرکه انگور مصرف شود. 🔻در جیره ی غذایی افراد بهمراه نهار و شام کاهو "چند برگ" بهمراه مقداری سرکه طبیعی انگور مصرف شود. 👈 شستشو با سرکه 🔻یک روز در میان "دستگاه تناسلی" خود را آغشته به سرکه طبیعی انگور نمایند و بعداز۲۰دقیقه با آب بشویند. 🔻 در روایات وارد شده سرکه انگور "یقطع" یعنی شهوت حرام را قطع می کند و در برخی روایات "یذهب" یعنی از بین خواهد برد. 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
____ _ . صوت زیارت عاشورا🔉✨" التماس دعا🖤
🇮🇷پیام آوران نور🇮🇷
____ _ . صوت زیارت عاشورا🔉✨" التماس دعا🖤
برای دقایقی چشمانت را ببند و تصور کن که پیر شده ای و تنها یک آرزو برایت مانده: که برگردی و زندگی کنی. حال چشمانت را بگشا، شاهد معجزه باش و زندگی کن. خدایا برای تموم نعمتایی که دادی و ما اصلا نمی بینیمش شکرت🤍 💚🤲💚 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️قراره با این شیاطین بجنگیم! اعتراف نتانیاهو از تزریق هزاران دیش ماهواره در خانه های ایرانیها اون فیلمی که روابط ضربدری و خیانت زن و مرد متاهل رو نشون میده رایگان نیست، پولیه! منتهی پولشو قبلا این جهود صهیونیست بجای ما پرداخت کرده اند!!! جمله آخر هم دقت کنید میگه ایران بازترین کشور... خدا نگذره از مسئولینی که با بی قیدی و بی تعهدی موجب تحمیل خسارت‌های جبران ناپذیر بسیار به کشور و خانواده ها در جنگ مجازی و رسانه ای شدن😔 🇮🇷🏴 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👿 نزدیک شدن شیاطین جنی به زمین 🔚 ضرورت دعا در چنین شرایط 👤 حجت الاسلام و المسلمین شجاعی 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
زنانه امان از زنهای که به جنس مرد این جملات را میگویند👇👇 📛تو نیاز به مشاور داری باید بریم پیش روانشناسی ببینه تو چیزیت نیست 📛چرا عین دیوونه ها رفتار میکنی ⚠️اینجور حرفها رو به جنس مرد نزنید وگرنه باید منتظر متلاشی شدن زندگیتان باشید 👈اگر مرد شما یک مسئله یا مشکلی دارد که احتیاج به روانکاو دارد به هیچ وجه به او نگویید "بیا بریم پیش روانکاو" بلکه شما خودتان به روانکاو مراجعه کنید و از او بگیرید به هیچ عنوان مرد و یا حتی پسر 5 ساله تون را به مشاور نبرید 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
یکی دو روزه مادرم اینا رفتن مسافرت، امروز هوس خوراکی کردم هرجا رو گشتم هیچی پیدا نکردم! فقط توی کابینت ها یه سری قوطی بود که با ماژیک روش نوشته بود: نخورید؛ مایع ظرفشویی! نخورید؛ سمِ گلدون! نخورید؛ جرمگیر توالت! زنگ زدم به مامانم گفتم: دایی و زن دایی اومدن چیکار کنم!؟ گفت: در کابینتو باز کن اونیکه علامت مرگ داره توش آجیله! اونیکه نوشته مرگ موش توش گز! اونیکه نوشته صابون توش شکلات!😐 یعنی دیگه هر کامیونی ببینم پشتش بنویسه رفیق بى کلک مادر، منفجرش می کنم😂 منی مادر❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از شگردهای قاچاقچیان و مصرف کنندگان مواد مخدر، جابجایی و انتقال مواد توسط افراد ناآگاه می باشد، پس به هیچ عنوان باری را به صورت امانت از کسی قبول نکنید. پلیس مبارزه با مواد مخدر فراجا
سلام دوستان فصل میوه‌های هسته‌دار رسیده. مانند هلو، آلو، زرآلو، گیلاس و آلبالو... درخواستم‌ اینه که هسته این میوه ها را دور نیندازید. هسته‌ها را بشورید و خشک کنید و اونها را توی یه دستمال نگه دارید و توی ماشین‌تون بگذارید. هر وقت که به گردش و یا به سفر میرید.اگه بشه ۷ الی ۱۰ سانت زمین را کنده و دانه‌ها رو بکارید ، بهتره که نزدیک به آب باشه ، اگر هم آب در نزدیکی نبود مهم نیست شما فقط اونها رو به طبیعت تحویل بدین نگهداری اون با خودش. دولت تایلند در سال‌های اخیر بین شهروندانش، این عملیات را به این صورت هدایت کرده و موفقیت‌های زیادی هم کسب کرده. شمار درختان میوه در طبیعت به این صورت افزایش  پیدا کرده. مالزیائی‌ها هم در این ابتکار عمل به تایلندی‌ها پیوسته‌اند!  پویش‌های مردمی، به این شکل بی‌نهایت موثره. ایجاد و تکثیر درخت در طبیعت با این روش ساده از فرسایش خاک، جاری شدن سیل، تغییر اقلیم، خشک شدن هوا و آلودگی هوا و انتشار ریزگردها... جلوگیری می کنه. لطفا هر کدام از شما تبلیغ کننده‌ی این کار قشنگ باشید 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 💖 چهل و پنجم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: کارنامه ات را بیاور تا شب، فقط گریه کرد … کارنامه هاشون رو داده بودن … با یه نامه برای پدرها … بچه یه مارکسیست … زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره … - مگه شما مدام شعر نمی خونید … شهیدان زنده اند الله اکبر … خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه …اون شب … زینب نهارنخورده … شام هم نخورد و خوابید … تا صبح خوابم نبرد … همه اش به اون فکر می کردم … خدایا… حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ … هر چند توی این یه سال … مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست …کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد … با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت … نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز … خیلی خوشحال بود … مات و مبهوت شده بودم … نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش …دیگه دلم طاقت نیاورد … سر سفره آخر به روش آوردم … اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست … دیشب بابا اومد توی خوابم … کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد … بعد هم بهم گفت … زینب بابا … کارنامه ات رو امضا کنم؟ … یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ … منم با خودم فکر کردم دیدم … این یکی رو که خودم بیست شده بودم … منم اون رو انتخاب کردم … بابا هم سرم رو بوسید و رفت …مثل ماست وا رفته بودم … لقمه غذا توی دهنم … اشک توی چشمم … حتی نمی تونستم پلک بزنم …بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم … قلم توی دستم می لرزید … توان نگهداشتنش رو هم نداشتم … 📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 💖 چهل و ششم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: گمانی فوق هر گماناصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد … علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد … با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد … حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد … قبل از من با زینب حرف می زدن… بالاخره من بزرگش نکرده بودم …وقتی هفده سالش شد … خیلی ترسیدم … یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد … می ترسیدم بیاد سراغ زینب … اما ازش خبری نشد…دیپلمش رو با معدل بیست گرفت … و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد … توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود … پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود …هر جا پا می گذاشت … از زمین و زمان براش خواستگار میومد … خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود … مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد … دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید … اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت … اصلا باورم نمی شد … گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن … زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود … سال 75، 76 … تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود … همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد… و نتیجه اش … زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد …مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران … پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید … هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری … پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد … ولی زینب … محکم ایستاد … به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت … اما خواست خدا … در مسیر دیگه ای رقم خورده بود … چیزی که هرگز گمان نمی کردیم 📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 💖 چهل و هفتم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: سومین پیشنهاد علی اومد به خوابم … بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین … - ازت درخواستی دارم … می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته … به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه… تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی …با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم … خیلی جا خورده بودم… و فراموشش کردم … فکر کردم یه خواب همین طوریه … پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود …چند شب گذشت … علی دوباره اومد … اما این بار خیلی ناراحت … - هانیه جان … چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ … به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه …خیلی دلم سوخت … - اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو … من نمی تونم … زینب بوی تو رو میده … نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم … برام سخته …با حالت عجیبی بهم نگاه کرد … - هانیه جان … باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره … اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای … راضی به رضای خدا باش …گریه ام گرفت … ازش قول محکم گرفتم … هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم … دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود … همه این سال ها دلتنگی و سختی رو … بودن با زینب برام آسون کرده بود …حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت … رفتم دم در استقبالش … - سلام دختر گلم … خسته نباشی …با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم … - دیگه از خستگی گذشته … چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم … یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم …رفتم براش شربت بیارم … یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد … - مامان گلم … چرا اینقدر گرفته است؟ …ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم … یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم … همه چیزش عین علی بود … - از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ … خندید … - تا نگی چی شده ولت نمی کنم .. بغض گلوم رو گرفت … - زینب … سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟… دست هاش شل شد و من رو ول کرد … 📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
بسم‌رب‌ّفاطمه‌الزهراۜ♥️'!