eitaa logo
🇮🇷پیام آوران نور🇮🇷
221 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
203 فایل
امام علی : به زنانِ خود #سوره‌ی_نور را آموزش دهید چراکه #پندها_در آن وجود دارد. #کپی مطالب #حلال و آزاد به شرط #صلوات #منتظر_پیشنهادات_و_انتقادات_سازنده_شما_هستیم @sadatderakhshan313 پشتِ‌‌ سنگࢪ👆🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋 به سلیمان جهان از طرف مور سلام: خانومای عزیز! همیشه سعی کنید خونه ای ک شما توش هستین، با خونه ایی ک نیستین برای همسرتون فرق کنه. 😻🍫 💮 همیشه وقتی خونه هستین بوی خوش باید بیاد. 🍜 💮 وقتی شوهرتون از سر کار میاد خیلی ، تر و تمیز با لباس شیک (کلی ب خودتون رسیده باشین 😋) ب استقبال شوهرتون برید. 💮 و شنگول باشید. اینطوری ب شوهرتونم میدید تا اینکه خودتونو ناراحت یا بی حال نشون بدید. حتی اگه واقعا از چیزی دل خورید هم، ظاهرتونو حفظ کنید. 💗 💮 اگه امکانش بود برای شوهرتون شیرینی یا کیک تازه درست کنید ک وقتی از سر کار برگشت با چای، قهوه یا شیر هرطور که دوست داره، ازش کنید. 🍰🍺 💮 وقتی شوهرتون تازه از سر کار اومده سعی کنید از بهترین چیزا با همسرتون کنین. منظورم اینه با شوهرتون حرف بزنین، ن اینکه وقتی اومد شما ی چای بذارین جلوش و برین اشپز خونه و شوهرتونو بذارین. عزیزای دل! وقتی هستین واسه شوهرتون سنگ تموم بذارین تا وقتی ک نیستین حسابی جای خالی شما رو حس کنه و قدر مهربونیاتونو بدونه. 😻💋🍫 🦋 🆔@payamavarannoor
‍ 🌹خانمے خاطره ای برایم گفت ڪہ پیشنهاد میدهم بخوانید ...!🌹 گفت روز ۱۳فروردین امسال طبق روال سالهای گذشتہ وسایل لازمہ گردش را در ماشین جا بجا مےڪردم ... پیرزن خوش رویـے مقابل خانہ اش روی یڪ صندلے نشستہ بود و با تسبیح ذڪر میگفت ...!ما همگے حرڪت ڪردیم و رفتیم به طرف طبیعت ڪہ روز را بدر ڪنیم ... یڪ ساعت به غروب مانده از پارڪ جنگلے به طرف خانہ حرڪت ڪردیم ...! وقتے ڪہ رسیدم بہ محلہ خودمان با ڪمال تعجب دیدم ڪہ همان همسایہ نشستہ بر در خانہ اش و مشغول پاڪ ڪردن برنج است ... ڪنجڪاو شدم و رفتم جلو و سلام ڪردم . خیلے سلامم را جواب داد و احوالم را پرسید ... بدون مقدمہ پرسیدم ڪہ : مادر جان چرا نشستے ؟ خب پاشو برو گردشے ، تفریحے چیزی !! من از صبح ڪہ رفتم شما اینجا بودی تا حالا .....!! پیر زن گفت دخترم بشین ....! ڪنارش نشستم ...! از ڪیف پول ڪوچڪش ڪہ در بغلش گذاشتہ بود در آورد ڪہ دنیا بر سرم خراب شد . عڪس فرزند را بہ دستم داد و یڪے یڪے اسمشان را با تاریخ شهادت و محل شهادت گفت برایم .... ماتم برده بود ... دست روی عڪس آخری گذاشت و گفت این رضاست ڪہ میگن تو اروند بوده ولے هنوز از اون ... گفت اینجا شاید ڪسے بیاد و خبری ازش برام بیاره ...! بنده خدا پدرشون هم سہ سال پیش به رحمت خدا رفت ... حالا منم و خودم تو این ، ڪہ شاید از رضام خبری بیارن ... محسن و احمد و صادق بهشت زهران ، ولے دلم پیش رضامہ ، تا نیاد نمےتونم ڪاری ڪنم ... بہ خودم اومدم دیدم ڪہ صورتم خیس هست و اصلا حواسم نبود ڪہ مادر هم مثل من غرق در اشڪ بود ...😭😭 رویش را بوسیدم و برگشتم خانہ ((و الان فهمیدم ڪہ من و عزت و را مدیون هستم ڪہ دست بہ دادند .))