👌#حکایت
خروس و شيرى باهم رفيق شده و به صحرا رفته بودند .
شب که شد خروس برای خوابيدن روى يک درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد .
هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد .
روباهى که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت:
بفرمائيد پائين تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانيم!
خروس گفت : همان طورى که مى بينى بنده فقط مؤذن هستم ، پيش نماز پاى درخت است او را بيدار کن ..
روباه که تازه متوجه حضور شير شده بود ، با غرش شير پا به فرار گذشت .
خروس پرسید : کجا تشريف مى بريد؟ مگر نمى خواستيد نماز جماعت بخوانيد؟ روباه در حال فرار گفت : دارم مى روم تجدید وضو کنم !😂😂
*دشمنان جمهوری اسلامی ایران بدانند که شیران زیادی پای این انقلاب خوابیده اند .*
الکی دور ور ایران واق واق نکنند۰
𝕵𝖔𝖎𝖓 ➡️ @payamavarannoor
╰═•♥️◍⃟🎼═╯
تا برق قطع نشود، قدرش را نمیدانیم. تا شوفاژ خراب نشده و آب گرم هست، نمیفهمیم دوشگرفتن ممکن است چه موهبتی باشد. تا وقتی تنمان سلامت است، نمیفهمیم یک دندان خراب، یک سردرد تخیلی، یک دیسک کمر ناقابل، چه روزگاری از آدم سیاه میکند.
تا وقتی شبکار نباشیم، نمیفهمیم گذاشتن سر روی بالش چقدر رؤیایی و لذتبخش است.تا وقتی پدر و مادر هستند، نمیفهمیم خشم و غیظ و قهرشان هم چقدر دوستداشتنی است.برای حسکردن خوشبختی شاید امکانات زیادی نیاز نباشد.فکر کردن به اینکه فقط تو از بین میلیونها موجود ریز، کلهگنده و دمدار، شانس زندگی پیدا کردهای، خودش یک قوتقلب بزرگ است.
فکر کردن به اینکه زندگی هرچند سخت و کوتاه به «تو» فرصت «بودن» داد و آن میلیونهای دیگر حتی همین فرصت کوچک را هم نداشتند، اگر لبخند به لب نیاورد، ما را دستکم کمی فکری میکند.بعد شاید بشود از چیزهای کوچکِ زندگی، از چیزهای خیلی کوچک مثل لامپ روشن بالای سر، دوش آب گرم، تن سالم، خواب راحت و خانواده بیشتر لذت برد.
بله... آدمی قدر داشتههایش را تا وقتی که داردشان، نمیداند.
#حکایت #داستان
🍃
🌺🍃https://eitaa.com/payamavarannoor