🔻هر سخن کز دل بر آید لاجرم بر دل نشیند ....!!
✍️ .. بمناسبت سالگرد ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی، موسسه فرهنگی پیام آزادگان در سطح کشور اقدام به برگزاری یک مسابقه فرهنگی در میان خانواده بزرگ آزادگان نمود .
♦️در این رقابت، خاطره نویسی و دلنوشته بیشترین سهم را داشت و در پایان این رقابت تعداد 26 نفر برگزیده و معرفی شدند .
👌..سرکارخانم آتنا جراح زاده یادگار ارزشمند آزاده عزیز ، زنده یاد « عبدالمهدی جراح زاده » در صدر لیست برندگان این رقابت قرار گرفت
👌.. و مادر ایشان سرکار خانم « زهرا سلیمی مقدم »(همسر ایثارگر و محترمه این آزاده عزیز) موفق به کسب رتبه چهارم این رقابت شدند.
👌..که باعث افتخار خانواده آزادگان خراسان رضوی و بویژه شهر مقدس مشهد می باشند.
👌... لازم بذکر است این مادر ودختر خوش ذوق در پویش مردمی عکس سلفی با شهدای غریب اسارت استان نیز جزو نفرات برگزیده بودند.
🙏🌺 ضمن تبریک این موفقیت ها به این دو عضو ارزشمند خانواده بزرگ آزادگان استان دلنوشته سرکارخانم آتنا جراح زاده جهت ملاحظه مخاطبین محترم در ادامه گزارش به شرح ذیل درج میگردد:
ادامه گزارش...👇🏾👇🏾
♦️دلنوشته سرکارخانم آتنا جراح زاده :
✍️ پدر عزیزم سلام ..
قرار است از تو بنویسم ...!
قرار است دیگران از احساس دختر یک آزاده باخبر شوند ....!!
قرار است فقط بخش کوچکی از آنچه در درونم نسبت به تو می گذرد را با دیگران به اشتراک گذارم ....!!
اما دیگران نمی دانند احساس واقعی دختر آزاده ای که پدرش را تا آسمانها بدرقه کرده است نه گفتنی است و نه نوشتنی ...!!
چون هیچ واژه ای برای توصیف و بیانش یافت نخواهد شد...!!
چگونه می توان از احساس دختری سخن گفت که همه آنچه از پدرش بخاطر دارد سیمای فرشته ایست که دردهایش را در پشت « نقاب مهربانی» از دخترش پنهان کرده است ...دردهایی که ارمغان اسارتش در چنگال دشمن بوده است ...!!!
دختری که از وقتی چشم به این دنیا گشوده اقیانوس محبتی را درک و خود را در میان امواج مهربانی هایش غرق می دیده است...اما بتدریج این « اقیانوس محبت » از تلاطم افتاده و از آن جز کویری خشک باقی نمانده است...!!
«رویای کودکانه» یک دختر وقتی خالی از محبت پدر می شود تبدیل به کابوسی میگردد که حتی تصورش هم وحشتناک است..!!
چگونه میتوان از کسی نوشت که « جوانیش در حسرت آزادی» و « آزادیش در حسرت سلامت» گذشت ...!!
چگونه از کسی بگویم که اشتیاق نگاههای آخر او به دخترش را در قطرات اشکی که از گوشه های چشمش جاری بود بخوبی میشد فهمید...!!
چگونه پدری را توصیف کنم که رمز و راز خنده های آخرش معمایی است که هرگز جوابی برایش پیدا نکردم...!!؟؟
او در حالی برای همیشه از من جدا شد که گویی بهترین خنده هایش را برای چنین لحظه ای ذخیره کرده بود تا محبتش برای همیشه در کنج نگاهم باقی بماند ...
نمیدانم شایدم خنده های آخرش استقبال از فرشتگانی بود که برای بردنش به معراج آمده بودند...
پدر جان:
تو رفتی و آسودی، مرا از غم بفرسودی
ز رفتن گو تو خشنودی ، من از ماندن پشیمانم....
« موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی»
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت هفتاد و ششمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇
♦️دشمن نتونست تحمل کند
کم کم نماز را به جماعت خواندیم، ایام فاطمیه علنی عزاداری کردیم.
🔹مراسماتِ عمومی، کلاس، نماز جماعت و جلساتِ دعا افزوده میشد و این امر برای بعثیا که اساساً میانه خوشی با این گونه برنامه ها نداشتند، خوشایند نبود .
🔸حالا می دیدن یه عده اسیر که تو مشتشون هستن، اردوگاه ملحق رو تبدیل کردن به یه ایران کوچک با همون روحیه انقلابی و با نشاط و سرزندگی.
🔹بعد از حدود چهار ماه که در شرایط مناسب فرهنگی (البته نه از لحاظ برنامه غذایی، بهداشتی) قرار داشتیم، دوباره شرایط تغییر کرد.. خوشی کارهای فرهنگی زودگذر بود و خیلی زود به خط پایان رسید و تموم شد و یه روز اومدن و گفتن آماده بشید باید از اینجا برید.
🔸البته بعد از چندین جابجایی دیگه تقریبا خبر تبعید و جابجایی چیز عجیبی نبود، ولی با این سرعت و اونم بعد از تبعید از منطقه تکریت به اینجا و حالا به این زودی دوباره جابجایی در حالی که از نظر ما اتفاق خاصی نیفتاده بود و اونا هم عکسالعمل یا نارضایتی خاصی نشون نداده بودن، غیر منتظره بنظر میرسید.
ادامه گزارش...👇🏾👇🏾👇🏾
♦️تبعید به زندان قلعه
کارهایمان به گوش فرمانده اردوگاه رسیده بود. برق گرفته بودش. نگهبانها را گوشمالی داده بود. دستور داد که بچه ها را به قلعه یا همان قفس تبعید کنند یه روز گفتن وسایلاتونو جمع کنید میخوایم بریم از اینجا! پرسیدیم کجا؟
🔹گفتن قسمت دیگه ای از مجموعه اردوگاه 18 که به اسم قلعه چون قلعه مانند و شبیه زندان بود و یک دری کوچک داشت دورتادورش اتاق بود، که سه سلول اولیاش نود نفر را در خودش جا میداد. سلولهای بعدی شش نفره، هشت نفره و دوازده نفره بودند. تعدادی از سلولها به راهروی باریکی باز میشد. همه اتاقها بصورت دایره وار دور تا دورِ محوطه زندان ساخته شده بود و درها روبروی هم بود که کنترل زندانیا رو برای نگهبانها راحتتر میکرد.
🔸درها باز شد و با پای پیاده، البته با مراقبتای ویژه، براه افتادیم. مسافت نزدیک بود و چون داخل پادگان نظامی بودیم دست و چشمهامونو نبستن.
🔹 دوباره شکنجه شروع شد !
در بدو ورود به قلعه، یوسف ارمنی نگهبان عراقی به خاطر کینه ای که از بچهها داشت، خیلی اذیتمان کرد. یوسف در یک نطق تهدید آمیز اعلام کرد که شما مفقودید و مفقود یعنی مرده و ما اجازه داریم از هر صد نفر شما پنج نفر را بکشیم.
🔸 اوضاع قلعه با این نگهبانهای وحشی مثل یوسف، غباش، ماضی و... خیلی سخت شد ، اذیت و آزار و کتککاری شروع شد البته که بیشتر هدفشون، زهرِچشم گرفتن از ما و تسلط بر اوضاعی بود که در ملحق از کنترل و اختیارشون خارج شده بود. میشه گفت یه کاری شبیه کودتا انجام دادن.
🔹بعد از تنبیه بین اتاقها تقسیم کردند، نوبت ما که رسید داخل اتاق کوچکی همراه با تعدادی از بچه ها فرستادند .
علاوه بر نگهبانان عراقی یک نفر از بچه های ایرانی که معروف به علی کرده بود را گذاشته بودن مسؤل قسمت قلعه و قبل از ورود ما به قلعه اونجا بود! جالب اینجاست که اون خشن تر از این نگهبانان عراقی بود .
🔸بعضی وقتا، بعضی از اتفاقات دردش خیلی بیشتره... شلاق از دشمن خوردن درد داره،ولی چون دشمن بود قابل تحمل بود، ولی درد شلاق از خودی خوردن علاوه بر درد جسمی درد روحی هم داشت ، و این برامون خیلی سخت بود که این چرا داره با اینها همکاری میکنه و اینکه چرا جیره خور عراقی ها شده است .
🔹بعد از مدتی فهمیدیم چرا این کارها را می کند، چون عراقی ها یه اتاق جدایی بهش داده بودند و خورد و خوراکش مرتب بود و به خاطر همین جیره خواری و سرسپردگی دست به تنبیه بچه ها میزد و شده بود مثل یکی از نگهبانان عراقی و گاهی بدتر از آنها با بچه ها رفتار میکرد! بچه ها رو میزد همیشه یک کابل دستش بود .
🔸دوره بعدی اسارت
یک دوره جدیدی در اسارتمون توی قلعه شروع شد ، شرایط سخت تر از مکان قبلی بود ،محدودیتها بیشتر شد... ورود خروجمون با سخت گیری بیشتری انجام میشد..
چند روزی گذشت و محیط یه خورده آروم شد، جو اومد دست بچه ها و تونستن خودشون را با محیط جدید سازگار کنند .
🔹یکی از مشکلات مکان جدید جابجایی افراد در داخل اتاقها بود به این صورت که هر چند وقت یکبار می آمدند و تعدادی از بچه ها را به اتاقهای دیگر می فرستادند.
🔸از چیزهایی که باز در این جابجایی ها تکرار شد همیشه من پای ثابت این جابجایی ها بودم! در این چند ماهی که اینجا بودیم چندین بار از اتاقی به اتاق دیگر جابجا شدم ، نمی دانم چرا اینقدر جابجا میکردند حالا یا از قیافه ما خوششون نمیومد چون که ظاهری درب و داغونی داشتم یا بخاطر فعالیتهای خدماتی کم وبیشی که داشتم....
🔹هر اتفاق خاص یا حادثه ای پیش میومد اول کسی را که بلند میکردن من بودم و جزو ثابت تغییر تحولات بودم و همیشه جابه جا و تغییرمون میدادند!
🔸کم کم وضعیت بهتر شد!
بچه ها کارهای فرهنگی رو شروع کردند مثلا من یادم میاد خدا رحمت کنه آقای مهندس خالدی را ایشان مفسر قرآن بودند ، زمانی که برای هواخوری می آمدیم بیرون برای من و دو سه نفر دیگر از دوستان سوره های کوچک قران را تفسیر می کرد .
🔹بعد از مدتی دوسه نفر از دوستان با رفیق شدن با علی کُرده، یواش یواش اونم آوردن تو خط بچه ها و دست از تنبیه بچه ها برداشت و از کارهای گذشته خود ابراز ندامت کرد و با بچه ها همراه شد.
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت هفتاد و هفتمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇
♦️شکنجه علی قزوینی
بعد از مدتی که در قسمت زندان قلعه بودیم یک روز شروع به تفتیش اتاقها کردند. نگهبانها با دو سه نفر از بچه ها شروع به تفتیش وسایل نمودند که در حین تفتیش تکه کاغذی از بین وسایل بچه ها بیرون افتاده بود .
🔹 بعثی ها بچه ها را به خط کردند و از مترجم که از بچه های خودمان بود خواستند که آن را بخواند.
نوشته داخل کاغذ شعر بسیار زیبا و پر مغزی بود و محتوایش درد دل اسرا بود که به صورت شعر روی یک تکه کاغذ نقش بسته بود.
🔸متن آن شعر این گونه بود:
بسم رب المستعان دل را منور می کنیم
صبر و درد و رنج و الم را اینچنین سر می کنیم
گر نصیب ما نشد آن مرگ سرخ با شرف
در اسیری اینچنین غوغا و محشر می کنیم
گر بیازارند یاران را به درد روزگار
سر به چاه صبر چون سردار خیبر می کنیم
چون کفایت می کند حب علی در راه حق
جان فدای تاری از موهای قنبر می کنیم
گر شود رخسارمان از ضربت سیلی کبود
یاد سیلی خوردن زهرای اطهر می کنیم
گر شود مهر خموشی مونس لبهایمان
نهضتی چون مجتبی فرزند حیدر می کنیم
نیمه شب گر بشنویم ناله وفریاد و آه
یاد یارب یارب موسی بن جعفر می کنیم
همچو زینب کز اسیریش سیه رو شد یزید
با اسیری چهره دشمن مکدر می کنیم
🔹بعد از خواندن شعر، عراقیها تعدادی از بچه ها را جدا کردند و بقیه اسرا را به داخل آسایشگاه فرستادند. نگهبانهای بعثی کابل به دست آماده شکنجه بچه ها شدند. یکی از نگهبانها گفت: «اگه نویسنده این شعر خودش را معرفی کند ما کاری به بقیه نداریم والا همگی رو شکنجه میکنیم و حتی اجازه داریم چند نفرتون رو بکشیم.
🔸یکی از بچه ها که مسئول بند بود از اونا وقت خواست تا کمی فکر کنیم. او هم رفت و ما را تنها گذاشت. بعد از رفتن او نادر که مسئول بند بود، رو به بچه ها کرد و گفت: «باید یکی خودش رو فدای بقیه بکنه و نوشتن شعر را به گردن بگیره البته این رو هم بدونه که ممکنه سالم به آسایشگاه برنگرده و شهیدش کنند»
🔹یکی از اسرای بی سر و صدا که به خاطر آرامش خاصش کمتر به چشم میآمد بلافاصله بلند شد و گفت: «من گردن میگیرم». او کسی نبود جز قهرمان دوران اسارت یعنی علی ناصحی فر (علی قزوینی پاسدار).
🔸او چون اهل قزوین بود به این نام معروف شده بود. صحنه ای که او دستش را به سرعت بالا برد تا رقیب دیگری برایش در این عملیات شهادت طلبانه پیدا نشود تا خود شکنجه شود و ما شکنجه نشویم به قدری باشکوه بود که تا سالهای سال از خاطر نمی رود.
🔹این صحنه انسان را به یاد روزهای عملیات میانداخت که برای عبور از میدان مین بچه ها از هم سبقت می گرفتند. عراقی ها برگشتند و علی بی هیچ مقدمه و ترسی مسئولیت شعر را به عهده گرفت. عراقی ها او را بردند و بقیه را به آسایشگاه برگرداندند.
🔸هیچ صدایی از آن قلعه با چند صد اسیرش نمیآمد. دلهره و اضطراب امان همه را بریده بود. چرا صدای داد و فریاد علی نمی آمد؟ طبیعتاً بر اثر شکنجه باید داد و فریادی از او شنیده می شد. نکند در این مدت علی به شهادت رسیده باشد؟! گاهی صدای داد و فریاد بعثی ها می آمد.
🔹بعد از مدتی ناگاه صدای پایی در راه رو پیچید..
با شدت درب آسایشگاه باز شد و یک بعثی داخل آمد و مترجم را با خودش به شکنجه گاه برد .
ادامه ماجرا ...👇🏾👇🏾
♦️حماسه ای دیگر از سربازان خمینی
احمد مترجم اینطور صحنه را بیان می کند : صحنه ای که آن لحظه جلوی چشمانم ظاهر شد یک حماسه جاویدان از سرباز خمینی بود. صحنه ای که به یقین فرشتگان الهی لحظه لحظه هایش را با افتخار ضبط می کردند.
🔹نمایشی الهی که بازیگرش علی بود فرزند خمینی. پاهای علی را به چوب فلک بسته و دو نفر عراقی بالا نگه داشته بودند. و با یک کابل برق سه فاز به پاهای علی میکوبیدند. آن قدر زده بودند که لایه های عایق کابل همگی باز شده بودند و سیم های مسی آن، ریش ریش و لخت شده بود. با هر ضربه کابل، سیم های مسی کف پای علی می نشست و خون بود که به اطراف می پاشید.
🔸پوست پاهای علی برآمده بود و ضربههای کابل بر گوشت واستخوان پایش میخورد و میچسبید و باز خون بود که به اطراف میپاشید. علی حتی یک بار هم ناله نکرد و فقط با همان آرامش همیشگی اش عراقی ها و شکنجه گرش را نگاه میکرد. تازه فهمیدم چرا در تمام این مدت هیچ صدایی نمی شنیدیم. شکنجه گر از سکوت علی به شدت به خشم آمده بود و با نامردی تمام بر پای علی کابل میزد. بعثی ها هم هر از چند گاهی عربده میکشیدند. تو گوئی این ضربات بر مغز آنها وارد میشد نه بر کف پای علی قزوینی....
🔹فقط با گفتن یک کلمه از شکنجه خلاص می شد!
بعد از مشاهده آن اوضاع عراقیها از احمد مترجم می خواهند تا علی را راضی کند به حضرت امام خمینی توهین کند تا از شکنجه رها شود. ولی او سر بازمی زند و فقط لبخندی که تفسیر لبخندش، خود به تنهایی یک مثنوی عارفانه بود. او با همان لبخند به آنها فهماند که از قبیله دیگری است که فهم و درک آن را ندارند . او از قبیله عشق بود. بالأخره او با لبخندش نوید پیروزی بزرگش در امتحان بزرگ الهی را میداد. امتحانی که حتی بزرگترین اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همچون عماریاسر نیز تاب تحملش را نداشتند.
🔸پیروز میدان علی بود!
علی با این استقامت و سکوت آرامش بخشش، لحظه لحظه به اضطراب و نگرانی بعثی ها و افسر آنها که شاهد شکنجهاش بود را می افزود. همگی آنها منتظر کلمه ای از علی بودند که اگر آن را میگفت خلاص میشد ولی او هرگز آن کلمه را بر زبان نیاورد.
🔹در آن لحظه احساس میکردی این علی است که با استقامتش بعثی ها را شکنجه میکند. اکنون وقتی علی را با عمار مقایسه میکنم میبینم عمار در زمان حیات برترین مخلوق عالم یعنی حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم حاضر شد برای نجات از شکنجهاش چند کلمه بگوید، ولی علی قزوینی حتی بعد از رحلت امام خمینی حاضر نشد به ایشان بی احترامی کند. و چه نیکو امام بزرگوار ما فرمودند که امت ما از امت حضرت رسول (ص) برتر است.
🔸این استقامت نتیجه داد و او پیروز این میدان بود ، بدن کوفته شده علی رو انداختن توی یکی از آسایشگاهها و اعلام کردن این فرد ممنوع الملاقاته و هر کس باهاش تماس بگیره و حرف بزنه کتک میخوره، ولی بچه ها توجهی نکردن و شروع کردن به مداوا و مراقبت از علی و مدتها طول کشید تا خوب شد.
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰هر روز یک خاطره از نیمه پنهان دفاع مقدس
🕊 آزاده سرافراز: سعید دانش پور - زندان الرشید
📘 خاطره شماره ۷۵ : خوردن سیلی ز یاران خوشتر از بیداد دشمن...
🏡موسسه فرهنگی پیام آزادگان استان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت هفتاد و هشتمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇
♦️ برگشت آرامش
بعد از مدتی با تلاش بچه ها محیط اردوگاه آرام، و دوباره کلاسهای آموزشی و مراسم مذهبی و دعا و نیایش برقرار شد .
با رسیدن ماه شعبان جشنهای شعبانیه ،و از جمله جشن نیمه شعبان را مفصل تر برگزار کردیم .
🔹برنامهریزی برای جشن را از چند روز قبل با خرید شکر و بیسکویت شروع کردیم بطوریکه روز نیمه شعبان همه آسایشگاه ها آماده پذیرایی از دوستان بودند، دوستان یک به یک وارد آسایشگاه می شدند و ضمن تبریک میلاد امام زمان عجل الله تعالی فرجه با خوراکی های که هر آسایشگاه به اندازه توانش آماده کرده بود پذیرایی می شدند.
🔸آخرین ماه مبارک رمضان
بچهها که در ماههای رجب و شعبان آمادگی لازم را برای بهرمندی از فیوضات ماه مبارک رمضان با روزه گرفتن های مستحبی پیدا کرده بودند ، قبل از شروع ماه مبارک رمضان شروع به یادگیری دعاهای مخصوص ماه مبارک رمضان نمودند و با شروع ماه مبارک رمضان قسمتهایی از دعای هر روزه و بخصوص دعای سحر را هر شب قرائت می کردند .
🔹برنامه غذایی مثل ماههای رمضان سالهای قبل بود چایی و برنج و آبگوشت را غروب می دادند و باید مقداری را افطار می خوردیم و مقداری هم برای سحر می گذاشتیم.
یکی از ابتکاراتی که در این ماه داشتیم استفاده از المنتهای دست ساز برای گرم کردن چایی هنگام سحر بود.
🔸برای ساخت المنت معمولا از دو ورق درب قوطی روغن و یا دو میله که بوسیله یک تیکه چوب از هم جدا شده بودند با دو رشته برق داخل سطل آب و یا چایی قرار می دادیم بعد از چند لحظه چایی گرم می شد از همین روش برای حمام هم استفاده می کردیم .
🔹مشکلی که در شب های اول داشتیم برق اردوگاه کشش استفاده از تعداد زیاد المنت را نداشت و چون برای سحر همهی آسایشگاه ها همزمان استفاده می کردند برق قطع می شد ، از شبهای بعد قرار گذاشتیم که با یک زمانبندی این کار را انجام دهیم که همه بتوانند از چایی گرم استفاده کنند.
شبهای قدر نیز با قرائت دعا و احیاء بخوبی انجام شد.
🔸روز عید فطر تصمیم گرفتیم نماز عید فطر را برگزار کنیم از نگهبانان اجازه برگزاری نماز عید را گرفتیم ، ابتدا مخالفت کردند ولی اجازه نماز فرادا را دادند ولی نماز را به جماعت برگزار کردیم و برای اینکه مشخص نشود که امام جماعت چه کسی است همه با امام جماعت در یک صف ایستادیم تا امام جماعت شناسایی نشود . و بدین ترتیب برای اولین بار در محوطه اردوگاه همه با هم نماز عید فطر را خواندیم .
🔹محرم بیاد ماندنی
با شروع مرداد سال ۶۹ محرم هم آغاز شد. و ما که سه سال قبلش از برگزاری هرگونه عزاداری و مراسم ماه محرم، محروم بودیم، تصمیم گرفتیم هر طور شده مراسم عزاداری را برگزار کنیم. دو سه روز بدون اینکه بعثیها بفهمند داخل اتاقها مراسم اجرا شد.
🔸بعد از دو سه روز نگهبانها متوجه شدند تعدادی نگهبان ریختن پشت اتاقها و گفتند چه خبره اینجا؟ گفتیم: داریم آروم عزاداری میکنیم! گفتند: مگه نمی دونید ممنوعه سریع جمعش کنید و دیگه هم تکرار نشه. بچه ها گفتن: ما کاری به کار کسی نداریم و توی اتاق خودمون کمی سینه می زنیم و متفرق میشیم. تهدید بعثیها شروع شد .
🔹 بچهها با هم عهد کردند تا پایان ادامه بدهند و نترسند و هر چه بادا باد! بعد از ساعاتی اومدند درو باز کردند و گفتند: سریع متفرق بشید. ما هم که مراسممون تموم شده بود متفرق شدیم.
روز بعد هم ادامه دادیم. باز هم اومدند مقداری تهدید کردند و ما رو متفرق کردند و رفتند ولی روی چه حسابی بود خیلی سختگیری نکردند و بعدش هم حساسیت نشون ندادند. و شبهای بعد عزاداری در داخل هر آسایشگاه برگزار شد .
🔸و این اولین محرمی بود که بعد از سه سال و نیم از اسارتمون موفق به عزاداری شدیم. بچهها پیشنهاد کردند روز نهم و دهم داخل محوطه زندان و بصورت عمومی عزاداری کنیم. قرار شد از نگهبانها اجازه بگیریم.
🔹اولش مخالفت کردند و گفتند: این جوری برای ما درد سر میشه و اگه فرماندهان بالا بفهمند تنبیهمون میکنند اما وقتی دیدیم مقداری نرم شدند. کمی خواهش کردیم و قول دادیم آروم و مسالمت آمیز داخل آسایشگاه عزاداری کنیم . هر جوری بود راضی شدند.
🔸شب تاسوعا و عاشورا همه بچههایی که مایل بودن تو عزاداری شرکت کنن تو دو آسایشگاه( ۹ و۱۰ ) که هر کدوم ظرفیت نود نفر برای استراحت و حدود ۲۰۰ نفر برای مراسم را داشت، تقسیم شدیم و مراسم باشکوهی برگزار شد. مراسمی که در هیچ اردوگاه و هیچ مقطعی از تاریخ اسارت سابقه نداشت انجام شد.
🔹 این مراسم اتحاد و همدلی بین بچه ها رو چند برابر کرد و حالا همه در کنار هم برای اباعبدالله عزاداری می کردیم و بعثیها هم تماشاگر بودند.
این مراسم جزو شیرینترین خاطرات کل دوران اسارت برای همه شد .
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
هدایت شده از موسسه فرهنگی هنری پیام آزادگان
تخفیف ۴۰ درصدی خرید کتاب
به مناسبت هفته دفاع مقدس
زمان : ۱ مهر لغایت ۱۰ مهر ماه ۱۴۰۳
خرید از طریق تماس با تلفن :
۰۲۱۸۸۸۰۷۰۴۶
@mfpa_ir🕊
🔻رونمایی از کتاب زندگینامه و خاطرات آزاده سرافراز سردار « سیدهاشم درچه ای» در مراسم :
تجلیل از پیشکسوتان دفاع مقدس و مقاومت در حرم مطهر رضوی ....
♦️تالار قدس آستان مقدس رضوی امروز چهارشنبه 4 مهرماه میزبان جمع کثیری از مجاهدان و پیش کسوتان عرصه پیدا و پنهان دفاع مقدس، خانواده های معظم شهدا، آزادگان متوفی و جانبازان عزیزی بود که همایش باشکوهی را در کنار هم و در جوار امام مهربانی ها برگزار کردند تا مثل همیشه یاد شهیدانشان را شمع محفل خود ساخته و از ارواح مقدس و آسمانی آنها برای اعتلای کشور و حراست از آرمانها و ارزشهای والای خود استمداد جویند.
ادامه گزارش ....👇🏾👇🏾👇🏾
♦️در این اجتماع باشکوه و بیادماندنی که با حضور امام جمعه مشهد مقدس، استاندار ، مدیران و مسئولین اداری، نظامی و انتظامی استان برگزار شد جمعی از پیشکسوتان عرصه دفاع مقدس و نیز خانواده های معزز شهدا و ایثارگران مورد تجلیل و تکریم قرار گرفتند .
🔹 این مراسم با برنامه های متنوع فرهنگی همراه بود اما مهمترین و اصلی ترین بخش این مراسم که بصورت وبینار برگزار شد استماع زنده و همزمان سخنان مقام معظم رهبری در حسینیه امام خمینی (ره) بود که مورد استقبال شرکت کنندگان در این مراسم قرار گرفت.
🔸همچنین در این مراسم از کتاب «دریای دُر» زندگینامه و خاطرات آزاده سرافراز مرحوم سردار «سید هاشم درچهای» که مصاحبه آن توسط «حمیدرضا صدقی» انجام شده و به قلم «مرضیه مختاری» به رشته تحریر درآمده و توسط انتشارات «یاران رضا» وابسته به ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان رضوی در 200 صفحه به زیور طبع آراسته است، با حضور خانواده معزز این شهید رونمایی شد.
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت هفتاد و نهمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇
♦️شکنجه گاه قلعه
همانطور که در قسمتهای قبل گفته شد قلعه تبعیدگاه و زندانی بود برای اسرایی که فعالیتهای مذهبی فرهنگی و ... داشتند و معمولا از قسمتهای دیگر اردوگاه هر فردی را که می خواستند زندانی کنند به قلعه می آوردند، چون اتاق های کوچیک و محدود داشت و کنترلش راحت بود! و علت اینکه جمع ما را هم به قلعه آورده بودند به همین منظور بود تا بتوانند فعالیتهای ما را کنترل کنند و هم تنبیه و شکنجه عمومی داشته باشند.
🔹چند ماهی که وارد قلعه شده بودیم چندین مرحله از سوله ها و از قسمت های دیگر اردوگاه تعدادی از اسرا را برای تنبیه و شکنجه به قلعه آوردند که به یکی دو موردش اشاره میکنم...
🔸شکنجه های مخصوص اردوگاه 18
یکی از شکنجه هایی که مختص اردوگاه 18 بود و در سایر اردوگاهها وجود نداشت ، اگر کسی یا گروهی را میخواستند شکنجه کنند تا سه روز درب اتاق را می بستند و هیچی بهشون نمی دادند! نه آب، نه غذا،نه دستشویی! و فقط در طول روز دو سه مرحله برای تنبیه و شکنجه از اتاق بیرون می آوردند و بعد از شکنجه دوباره درب اتاق را می بستند .
🔹و بدتر از این شکنجه ها، خالی کردن سطل های ادرار زیر پای بچه های زندانی بود که نتوانند روی زمین بنشینند و هم از بوی متعفن ادرار رنج بکشند و همانطور که در قسمتهای گذشته بیان شد داخل آسایشگاه ها دستشویی نداشت! و در طول شب که دربهای اتاقها بسته بود از سطل به عنوان دسشویی استفاده میکردیم ! سطلها که شب پر میشد، صبح میومدند چیکار میکردند این سطل رو زیر پای این بچه های زندانی برای تنبیه خالی میکردند!
🔸حالا شما فکر کن بوی ادرار و کثافتی که توی سطل ها بود زیر پا، هم نجس، هم خیس، هم بوی تعفن که بلند میشد! یکی از شکنجه های غیر قابل تحملی بود که مخصوص تنبیه در قلعه اردوگاه 18 بحساب می آمد !
🔹درگیری بچه ها با منافقین
در تاریخ ۳۱ خرداد سال ۶۹ زلزلۀ منجیل و رودبار اتفاق افتاد و ۳۵ هزار نفر از هموطنامون جونشون رو از دست دادند. در بین اسرای اردوگاه ۱۸(سوله ها) تعدادی از بچه های شمال بودند و نگران سلامتی خونواده هاشون شده بودند و توی همین وقت چند نفر از افراد مسئله دار به بچهها زخم زبون زده بودند و از این که تعدادی کشته شده اند ابراز خوشحالی کرده بودند. این رفتار وقیحانه قلب بچههارو جریحه دار کرده بود و باهاشون درگیر شده و حسابی کتکشون زده بودند.
🔸بعثیها که از هر فرصتی برای آزار دادن بچهها و عقده گشایی استفاده میکردند، تعدادی از بچه ها رو که گرفته بودند آوردند و در یک اتاق کوچیک تقریبا 3 در 6 متری زندانی کردند.
زمانیکه ما برای هواخوری بیرون بودیم اونها داخل بودند! و هیچ کس حق نداشت از نزدیک آنها رد بشه ،تا نتوانند آب یا غذایی بهشون برسونند یا کمکی بهشون بکنند!
زمانی که ما داخل بودیم آنها را می آوردند بیرون و شروع به زدن و شکنجه میکردند....
ادامه.....👇🏾👇🏾👇🏾
♦️بانگ یا زهرای نجاتبخش
روز سوم بود که اونها را آوردند بیرون که شکجه کنند، ما را فرستاده بودند داخل اتاقها و من از پشت پنجره داشتم نگاه میکردم.
🔹داخل محوطه اینها رو آوردند و سه نفر از نگهبانهای عراقی شروع کردند به زدن! پنج نفر را میزدند و می فرستاند داخل زندان و به همین ترتیب پنج نفر بعدی را شکنجه میکردند در این میان دو نفر از بچه ها را جدا کردند تا در پایان شکنجه بیشتری را انجام دهند به قول گفتنی سهمیه بیشتری براشون در نظر گرفته بودند. یکی از این دو نفر سید و از اولاد حضرت (س) بود.
🔸همه رو زدند و یکی یکی فرستادشون داخل اتاق ! این دو نفر موندن بیرون! حالا همه داخل هستند، و هیچ کسی بیرون نیست .
🔹شروع کردن به زدن این دو نفر!.. شدت شکنجه ها که زیاد شد اسیری که سید بود شروع به گفتن یا زهرا کرد!.. میزدنش و او یا زهرا می گفت ،نگهبانها بیشتر عصبانی شدند.. توقع نداشتن همچین کاری انجام بشه.. شدت شکنجه ها بیشتر شد. او هم سعی میکرد از دستشون فرار کنه و کم کم ندای یا زهرای او بلندتر شد! بچه های داخل زندان دیدند که این دونفر را خیلی میزنند، اونا هم شروع کردند به گفتن یا زهرا!... بقیه اتاق ها که این صحنه ها را دیدند همه با هم شروع کردیم به گفتن یا زهرا !... یک لحظه همه اسرای داخل قلعه شروع کردیم به یا زهرا گفتن... اونم از عمق جان!.. صحنه خیلی زیبایی بود یعنی واقعا هیچ وقت فراموش نمیکنم اون صحنه رو!
🔸به محض اینکه کل اردوگاه باهمدیگه شروع کردن به ذکر یا زهرا گفتن این سه تا نگهبان عراقی از ترس فرار کردند، چنان فرار کردند که کلاه یکی از آنها افتاد حتی برنگشت کلاشو برداره! از درب قلعه رفتند بیرون و درب را بستند و این دو نفر فقط داخل محوطه اردوگاه، هیچ کسی دیگه ای هم نیستش، فقط با گفتن یک یا زهرای بچه ها اینا فرار کردند ، چند لحظه ای گذشت یه وقت دیدیم، تعداد زیادی سرباز قلعه را محاصره کردند حتی پشت بام اردوگاه تعدادزیادی سرباز مسلح مستقر شدند.
🔹 تاثیر ندای یازهرا بیشتر از اسلحه
فرمانده اردوگاه هم آمد ولی جرات نمی کردند داخل محوطه قلعه بیایند ! چند لحظه ای گذشت ، وضعیت آروم شد بالاخره درب را باز کردند و اومدند داخل و رفتند سراغ این دونفر! فرمانده عراقیه گفت : جریان چیه؟ چرا شلوغ کردید ؟! بچه ها گفتند، سه روز ما را آوردین اینجا! نه آبی، نه غذایی، نه دستشویی ، و هر روز هم ما رو شکنجه می کنند .
🔸فرمانده که می دانست اگر این بانگ یا زهرا در پادگان شنیده شود برایش مشکل درست می شود، دستور داد دیگر شکنجه ای نشوند.
ندای یا زهرا کار خودشو کرد! سریع اتاقشونو عوض کردند، یکی از اتاقهای بزرگ را خالی کردند.. بچه ها رو جابه جا کردند.. اینها رو بردند تو اتاق بزرگه.. اجازه رفتن به دسشویی را دادند .. آب و غذا براشون آوردند روز بعد هم همه را به سوله ها برگردوندند.
🔹این ندای یا زهرا یک تجربه خیلی خوبی شد و تازه فهمیدم که این ندای الله اکبری که ما تو جبهه میگفتیم تاثیرش از اسلحه و مهمات ما بیشتر بودش.. در اینجا به عینه تاثیرش را دیدیم .و تجربه خوبی شد که در روزهای آخر چندین بار استفاده کردیم و نتیجه هم گرفتیم . که ان شاءالله در قسمتهای بعد اشاره خواهد شد .
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
👌🌺 همراه با جانباز، آزاده و جهادگر عرصه جهاد تبیین
" محمد مهدی عبداللهی "
در :
🌹برنامه رادیویی " زیارت"🌹
👈31 شهریور الی 6 مهر 👉
از ساعت 12 الی 12:30
باز پخش 17 الی 17:30
فرکانس FM رادیو ملی زیارت 99/5
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت هشتادمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇
♦️آب و غذا رساندن به زندانیان
هماطورکه قبلا گفته شد قلعه مکانی بود برای زندانی کردن اسرایی که بر خلاف میل بعثی ها کار های مذهبی و فرهنگی انجام می دادند. و یا باهم درگیر شده بودند.
🔹بعد از چند وقت که از ماجرای تنبیه زندانیان که با ندای یا زهرا ختم به خیر شده بود.
🔸 یک بار دیگر گروهی از بچه ها را از قسمت سوله برای تنبیه به قلعه آوردند.و طبق قانون قلعه،تا سه روز از آب وغذا خبری نبود!
🔹خیلی سخته بدون آب و غذا ! باز غذا رو میشه یه جوری تحمل کرد ولی سه روز آب نخوردن خیلی سخت میشه.از طرفی هیچکس هم حق نداشت نزدیک زندانیان بشه و یا به آنها کمک کند.
🔸امابا همه سختگیری ها بچه ها از همه راه ها برای رساندن آب و غذا استفاده میکردند که به چند نمونه اشاره میکنم ....
ادامه....👇🏾👇🏾
♦️تعدادی از بچه ها نصف سهمیه نان خود را برای زندانیان کنار می گذاشتند و زمانیکه برای هواخوری بیرون می آمدند،نانها را داخل پلاستک پیچیده و به دور از چشم نگهبانان هنگامی که از کنار درب زندان عبور می کردند روز زمین انداخته و با پا از زیر درب به داخل زندان هُل می دادند و بدینوسیله در طول روز تعدادی نان را به داخل زندان می فرستاند، تا مقداری از گرسنگی آنها کاسته شود.
🔹سوارخ کردن دیوار با سیم مفتول
باید فکری برای رساندن آب به زندانیان می کردیم یکی از بچه ها پیشنهاد داد داخل دیوار سوراخ ریزی ایجاد کنیم و با شیلنگ سرم آب را به آنها برسانیم به همین منظور بدون اینکه نگهبانان متوجه شوند باید از اتاق کناری زندان دیوار را سوراخ می کردیم، دیوار حدود 20 سانتی می شد از طرفی در طول روز معمولا سربازها به داخل اتاق ها کاری نداشتند که بخواهند داخل را کنترل کنند.
🔸برای سوراخ کردن دیوار از یک تیکه سیم مفتول که نوکش را تیز کرده بودیم و با چرخوندن سیم به شکل دلر دستی های قدیمی شروع به سوراخ کردن دیوار کردیم بعد از چند ساعت تلاش دیوار 20 سانتی رو به اندازه ای که یک شیلنگ سرم از داخلش رد شود سوراخ کردیم. در داخل آسایشگاه سُرم را پر آب میکردیم و از داخل زندان بچه ها بدور از چشم نگهبان با این شیلنگ سرم آب می خوردند. و مقداری از تشنگی شان بر طرف می شد .
🔹تجربه خیلی جالبی بود که هیچ وقت فراموش نمیکنم. در این سه چهار روزی که در زندان بودند یکی از بچه ها در بیرون حواسش به نگهبان عراقی بود، که غافلگیر نشویم و از این طرف تند تند سرم را پر آبش میکردیم، که به همه مقداری آب برسد که رفع تشنگی شود.
🔸رساندن آب و غذا به سلول های انفرادی
گوشه قلعه داخل یک راهروی باریک یک سلول انفرادی یک و نیم در دو متری بود که برای زندانی کردن بچه های قلعه استفاده می شد.
🔹اتاق ما انتهای همین راهرو با فاصله سه چهار متری با سلول انفرادی قرار داشت درب سلول یک دریچه خیلی کوچیکی داشت که نگهبانان برای دیدن داخل سلول استفاده می کردند، در طول روز امکان کمک به آنها را نداشتیم. تا آب یا غذایی به آنها برسونیم..! چون هم در بسته بود و هم اینکه اجازه نمیدادن کسی داخل راهرو تردد داشته باشه.!
🔸زمانی که همه داخل بودند و درب ها بسته میشد.به فکر افتادیم که به وسیله طنابی نازک برای آنها آب و غذا برسانیم به این صورت که یکی از زندانیها دستش را از دریچه بیرون نگه می داشت و ما از انتهای راهرو طناب را بوسیله وزنه کوچکی که به سر طناب بسته بودیم برای آنها پرت می کردیم بعد از چند مرحله بالاخره طناب را می گرفتند طناب دو لایه بود مثل چرخهای بالابر بوسیله یک پلاستک آب و غذا را برای آنها می فرستادیم و آنها پلاستیک را باز میکردند و آب و غذا رو میگرفتند. البته همیشه پشت پنجره اتاق یک نفر مواظب بود که نگهبانان متوجه نشوند و اگر نگهبان نزدیک می شد همه وسایل را جمع می کردیم.
🔹هر طوری بود نمی گذاشتیم از تشنگی و گرسنگی رنج بکشند! این از اون ابتکاراتی بود که در حالت عادی باورش سخته!.. ولی اونجا این کارو انجام دادیم...
🔸نوبت رفتن به سلول انفرادی من رسید!
بعد ازمدتی که گذشت نگهبانان به دنبال بهانه ای بودند که تعدادی از بچه ها را تنبیه و به سلول انفرادی ببرند، نمیدونم چه اتفاقی افتاد که بهانه گرفتند، و اومدن داخل آسایشگاهها و از جمله من و چندنفر دیگه از بچه ها رو بلند کردند و بردند داخل سلولی که خودمون روزهای قبل به زندانیان غذا میدادیم.
🔹از صبح تا آخر شبی رو اونجا بودیم. نزدیک به 7 تا 8 نفر آدم داخل یک سلول کوچیک یک ونیم تا دو متری!.. سرپا به زور ایستاده بودیم نامردا چیکار میکردن سطل ادرار را هم زیر پامون خالی میکردند که کسی روی کف زمین نتونه بشینه، بوی ادرار یه طرف، نجس و خیس بودن هم یک طرف قضیه.. آخر شب درب سلول را باز کردند و بردند داخل محوطه و یک تنبیه شدیدی انجام دادند و باز دو مرتبه اتاق من را عوض کردند و بردنمون داخل اتاقه دیگه.. و تا زمان حمله عراق به کویت داخل قلعه ماندیم .
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
♦️در اولین روزهای بازگشایی مدارس با همت وابتکار مدیران ومعلمان مدرسه ابتدایی امام حسین علیه السلام واقع در ناحیه 4مشهد مقدس، تعداد 72نفر از دانش آموزان مقطع سوم ابتدایی با حضور در موسسه فرهنگی پیام آزادگان مشق ایثار وآزادگی را درکنار روایان آزاده تمرین وتجربه کردند ...
🔹برخی از آنها با همان زبان کودکی سطح دانش و آگاهی خود را از دانستنیهای دوران اسارت آزادگان بیان نمودند ..
🔸و با همان صداقت و سادگی وقتی در مقابل عکس مرحوم ابوترابی قرار گرفتند یکی از آنها تصویرآن بزرگوار را شبیه فردوسی می دید... !!!
🔹آنها تصور زشتی از صدام در ذهن داشتند و به همان میزان شهدای کشورشان را مقدس دانسته اما هنوز از شهید غریب اسارت هیچ اطلاعی ندارند...
🔸آنها هیچ شناختی از یک زندانی و اسیر نداشتند...از حرفهایشان مشخص بود که آشنایی آنها از آزادگان و اسیران جنگ یک شناخت سطحی است که حاصل راهنمایی معلمان آنها بوده است ..
🔹این نونهالان عزیز در اولین تجربه بازدیدی خود در شروع سال تحصیلی خانه آزادگان را مقصد خود ساختند تا ذهن کنجکاو و پرسشگر آنها با مفاهیم ارزشی دفاع مقدس آشنا شود.
🔸در این بازدید دانش آموزان با شهدای غریب اسارت، نحوه شهادت و سرنوشت آنها آشنا شده و توسط آقای کتابدار معاون فرهنگی موسسه شناخت نسبتا مناسبی از آزادگان و نقش آنها در دوران دفاع و در زمان اسارت پیدا کردند. و ضمن بازدید از موزه دائمی مستقر در موسسه توضیحات مختصر ومفید از هر بخش را دریافت کرده و به ابهامات و پرسشهای آنها پاسخ لازم ارائه گردید...
🔹ارتباط با نونهالان عزیز که از آنها به آینده سازان ایران اسلامی یاد می شود مستلزم صبوری و سعه صدر زیادی است و بایستی با زبان خودشان با آنها صحبت کرد و قطعا نتایج و ثمرات ارزنده ای را در دراز مدت بدنبال خواهد داشت ...
👌و بقول شاعر:
چون سروکار تو با کودک فتاد ... پس زبان کودکی باید گشاد ..
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
🖤 .. مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا ..
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند...🖤
✍ .. سیدالشهدای مقاومت مزد مجاهدت های بی وقفه خود را از حضرت حق دریافت کرد و جز این هم توقع و انتظاری از فرجام این مرد بزرگ نمی رفت...
🖤 .. او گرچه با شهادت به آرامش ابدی رسید اما داغ دلتنگی را بر دلهای دوستدارانش نشاند تا همانند یک اسطوره چشم و چراغ راه کسانی باشد که در مسیر مقاومت و مبارزه با دشمن صهیونیستی و استکبار جهانی گام برمیدارند...
🖤 .. آزادگان سرافراز خراسان رضوی ضایعه بزرگ شهادت سیدحسن نصرالله را به ساحت مقدس ولی عصر امام زمان (عج) و نایب برحقش مقام معظم رهبری تبریک و تسلیت عرض می نمایند...
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت هشتاد و یکمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇
♦️فرار از اردوگاه
بهمن ۶۸ چند نفر از دوستان در تلاشند تا با فرار از اردوگاه هم خودشان از اسارت خلاص شوند و هم راهی پیدا کنند که لیست اسرای مفقود را که از قبل آماده کرده بودند به ایران برسانند.
🔹این جمع با برنامهریزی قبلی تصمیم میگیرند با تمارض، خود را به بیمارستان برسانند.
🔸فرار از اردوگاهی که در دل پادگان عظیمی قرار گرفته ممکن نیست، لذا هر کدام باید به شکلی خود را به مریضی زده تا مجوز انتقالشان به بیمارستان خارج از اردوگاه صادر شود .
🔹مسعود ماهوتچی با درد کلیه، هاشم انتظاری با اسهال خونی ، رسول با درد آپاندیس،حاج آقا باطنی با درد فتق و مصطفی با بیماری دیگری ، موفق به انتقال به بیمارستان نظامی بعقوبه میشوند و در آنجا رسول را که فیلمش درد آپاندیس بود، بالاجبار جراحی و آپاندیس سالمش را خارج کردند.
🔸مصطفی و حاج آقا باطنی هم زیر بار عمل جراحی ناخواسته نرفتند و موفق به همراهی با جمع نمی شوند، و سه نفر باقی مانده یعنی آقایان چلداوی ـ انتظاری و ماهوتچی اقدام به فرار مینمایند.
ادامه...👇🏾👇🏾👇🏾
♦️شب موعد فرار
بخش مخصوص اسرا در بیمارستان از سایر قسمتها جدا بوده و از شانس خوب آنها دستشویی خارج از بخش قرار دارد.
🔹شبها نگهبان دست بیماران را با دست بند به تخت بسته و خودش پشت درب، نگهبانی می داد .
بچهها برای فرار نیاز دارند که دستهایشان به تخت قفل نباشد لذا نقشهای میکشند .
🔸سعی میکنند در طول شب مدام درخواست رفتن به دستشویی داشته باشند تا شاید نگهبان خسته شود و برای راحتی خودش دستشان را باز بگذارد تا هر وقت خواستند خودشان رفت و آمد کنند.
🔹با این ترفند در سحرگاه شب دوم از طریق پنجره دستشویی موفق به خروج از بیمارستان و با گذر از چند حلقه سیم خاردار موفق به خروج از پادگان شده و به جاده می رسند .
🔸 به جاده می رسند
با توقف خودروی عبوری به قصد شهر مندلی سوار میشوند و اولین اشتباه، کار را بر آنها سخت میکند.
راننده از سرنشینان عقب درخواست می کند شیشه را بالا دهند آقای چلداوی که به زبان عربی مسلط است درخواست راننده را برای دوستانش که در صندلی عقب نشستهاند ترجمه میکند .
🔹راننده مشکوک شده و التماس میکند که پیاده شوند و در سه راهی مندلی خانقین نزدیک دژبانی پیاده شان می کند.
بعد از پیاده شدن از خودرو نگهبان مستقر در دژبانی به آنها مشکوک شده و ایست میدهد ولی آنها در هوای گرگ و میش سریع خود را از محل دور می کنند.
🔸شب باران باریده و آنها پس از گذر از بیابان باتلاقی با سر و وضعی گل آلود مجددا سوار تاکسی میشوند .
راننده تاکسی با مشاهده وضعیت ظاهری آنها همان ابتدا مشکوک می شود، و آنها را به ترمینال شهر "بلد روز" رسانده و درخواست کرایه میکند .
🔹آنها که پولی در اختیار نداشتند، بحث بالا می گیرد و گوشزد میکنند که ما از کارمندان بیمارستان بعقوبه هستیم که دیشب آمبولانسمان در گل گیر کرده و پولی در اختیار نداریم .
خلاصه از تاکسی پیاده می شوند رانندگان دیگر هم به جمع دعوا می پیوندند و در نهایت یکی از رانندگان البته با هماهنگی پشت پرده راننده تاکسی ذکر شده قبول میکند که آنها را به مندلی برساند .
🔸راننده مقابل پاسگاه بلد روز توقف میکند جایی که راننده تاکسی هم آنجا منتظرشان است
پیاده شده و بالاجبار به اتاقی در پاسگاه هدایت میشوند .
🔹در ابتدای ورود به اتاق آقایان چلداوی و انتظاری موفق به فرار از دست نگهبان می شوند و مسعود داخل اتاق گیر می افتد.
این دو نفر پس از فرار از ایست و بازرسی از دیوار نخلستانی بالا رفته، چالهای حفر و خود را در آن مخفی و استتار میکنند.
🔸از آنطرف بعثی ها که از فرار آنها اطلاع یافتند با تعداد زیادی نیرو وارد منطقه شده و به جستجوی آنها می پردازند .
پس از چند ساعت محل اختفای آنها را پیدا کرده و دستگیرشان می کنند.
🔹پس از دستگیری و ضرب و شتم هر سه نفر را به بخش ملحق اردوگاه ۱۸ بعقوبه منتقل و سپس به اتاقکی نزدیک اتاق نگهبانی منتقل میشوند. نگهبانان بعثی که در نتیجه فرار آنها تنبیه شدهاند بساط شکنجه را پهن میکنند.
بازجوییها و ترفندهایی جهت شناسایی افراد دخیل در این ماجرا اعمال میشود...
🔸وضعیت قلعه پس از فرار
هیچکس از بچه های اردوگاه از فرار خبر نداشتند و فقط همون سه نفری که از بیمارستان برگشته بودن خبر داشتند، ولی اینکه آیا موفق شدن یا نشدن هنوز هیچکس خبر نداشت .
🔹بعد از ظهر یهو دیدیم که اردوگاه بهم ریخت، ریختند داخل اردوگاه و بازرسی و تفتیش ، همه وسایل بچه هارو ریختند تو حیاط ، و هرچی لباس شخصی و لباس هایی که نظامی بود رو از بچه ها گرفتند و ما هنوز بی خبر از همه جا ، کم کم شایعه پیچید که احتمالا کسی خواسته فرار کند. روز دوم فهمیدیم که علت تفتیش فرار تعدادی از بچه ها بوده است .
🔸روز دوم اومدن کمی غذا از داخل اردوگاه بردند، سابقه نداشت که از ما غذا بگیرن برای بیرون اردوگاه ببرند.
🔹هنوز از سرنوشت افراد فراری خبر دقیقی نداشتیم تا اینکه هنگام شستن ظرفهایی که برای بیرون از قلعه غذا می فرستادیم، متوجه شدیم ، ته ظرف غذا نوشته بودند که ما زنده هستیم و مشخص شد موفق به فرار نشدند ، ناگفته نماند که این سه نفر را تا مرحله اعدام بردند ولی لطف خدا بود که اعدام نکردند .
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
🌹... قاصدک های خوش خبر...
و نامه هایی که قرار است پس از گذشت سالها بدست صاحبانش برسد....!!!
♦️کسی نمی تواند تصوری واقعی از حال خانواده ای داشته باشد که در نهایت بی خبری از عزیزشان در جستجوی او همه جا را گشته اما نشانی از او نیافته و این بی خبری کشنده وجانکاه چه بلایی سر والدین، همسر و فرزندان یک آزاده آورده است ..
🔹تا جایی که داغ فراق جگرگوشه هایشان بعضی از آنها را به کام مرگ برده و از غصه بیخبری عزیزشان به دیدار حق شتافتند ...
🔸یا زنانی که با گمان شهادت همسران خود زندگی جدیدی را آغاز کرده و یا فرزندانی که پس از گذشت سالها هیچ تصوری از پدرشان نداشته و فقط پدر را در زمزمه ها و اشعار شبانه مادر بخاطر سپرده اند...
ادامه گزارش...👇🏾👇🏾