شبکه یک سیما: سریال رخنه
داستان سریال «رخنه» مربوط به یکی از دانشمندان کشورمان است که بر روی موشکهای ماهوارهبر و فضایی تحقیق میکند و در این مسیر با تهدیدات و خطراتی از سوی بیگانگان روبهرو میشود.
در این سریال بازیگرانی همچون نادر فلاح، رامتین خداپناهی، امیرحسین صدیق، خسرو شهراز، بهرام ابراهیمی، مریم کاویانی، نیلوفر شهیدی، حدیث نیکرو، سپیده خداوردی، علیرضا جلالی تبار، ایوب آقاخانی، علیرضا مهران و علیرام نورایی به ایفای نقش پرداخته اند.
کاربران گرامی تلوبیون برای مشاهده این سریال با مراجعه به سایت یا اپلیکیشن تلوبیون می توانید تمامی قسمت های پخش شده را مشاهده کنید.
تماشای تلوبیون برای کاربران اینترنت ثابت مخابرات رایگان محاسبه می شود.
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این فیلم رو فقط خانم های با حجاب مانتویی ببینن🔥🔥
🔹دستگیری یکی از افسران اطلاعاتی دشمن طی طرح نور و افشای برنامه افسران اطلاعاتی در راستای سقوط فرهنگی ایران بوسیله از بین بردن فرهنگ #چادر
✍️ جالبه برخی از طلاب و متدینین هم هم نوا با دشمن می گن مگه چادر واجبه؟!
همه می دونیم واجب نیست ولی حذف شدن چادر در شرایط کنونی کشور سبب پیاده شدن نقشه های دشمن است.
#حجاب_قانون_آرامش
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرای عزیز که سر کار میرید👋
چند نکته تربیتی ناب،که باید رعایت
کنید💯
《حتما ببین و بفرس برای کسایی که
لازم دارن》
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
❌ شایعه : موسسه رائفی پور به یک کاربر توئیتری با آیدی خورشید خانم که اسم واقعیش «روجا صفرپور» هست ، ۱۴۵ میلیون داده تا بیاد تو انتخابات و کار نمایشی براش انجام بده...
✅ به گفته آقای رائفی پور ، خانمی که در تصویر هست(خورشید خانم در توئیتر) هیچ ارتباطی با خانم روجاصفرپور نداره و این عکس صرفا یک عکس یادگاری بوده و خانم صفرپور کارمند شرکتی مربوط به پروژه موکب مع امام منصور هست که این پول بابت هزینه موکب پرداخت شده است.
#ضد_شبهه
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوفته زعفرانی
۲۵۰ گرم گوشت چرخ کرده
۱ پیمانه برنج ( که نیم پز میکنیم)
۱ عدد پیاز رنده شده
۱ عدد پیاز خرد شده برای پیاز داغ
زعفران، نمک و فلفل
زردچوبه
آب
یکم آرد نخودچی که من یادم رفت بریزم
گوشت، برنج نیم پز، پیاز رنده شده، آرد نخودچی، زعفران و نمک و فلفل و با هم ورز بدین تا چسبناک بشه. اندازه نارنگی گوله درست کنین بزارین یخچال تا سس آماده بشه.
پیاز داغ درست کنید و زردچوبه بزنید. حدود سه تا لیوان آب بریزین بزارین جوش بیاد و قل ریز بزنه. کوفته هارو دونه دونه اضافه کنید و روش از سس بریزین تا وا نره.
من کوفته زعفرانی رو بدون آب دوست دارم، اگر دوست داشتین زودتر بردارین که آبکی باشه یکم.
پیاز داغ سس هرچی بیشتر باشه، غذا خوشمزه تر میشه با سبزی خوردن خیلی میچسبه!
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هدف غرب : منزوی کردن ایران در فضای بین المللی
واقعیت امروز : شعار فارسی "مرگ بر اسرائیل" در ژاپن 😂
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
سلامت استخوان ها با گوشت بلدرچین
گوشت بلدرچین حاوی فسفر و کلسیم است. خوشبختانه، این دو ماده مغذی، فواید زیادی برای سلامت استخوان ها دارند. بنابراین، ما می توانیم با مصرف گوشت بلدرچین، از ابتلا به مشکلات استخوانی مانند پوکی استخوان جلوگیری کنیم.
توجه داشته باشید که کمبود کلسیم و فسفر در بدن، نقش موثری در شکل گیری پوکی استخوان ایفا می کند.
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
🔴 اتاقی که ساعت ها میشینن توش فکر میکنن چطوری به اسلام و ایران ضربه بزنن vs اتاقی که آقامون با ده دقیقه فکر همه نقشه هاشون رو نقش بر آب میکنن
🔹 کاندولیزا رایس وزیر خارجه سابق آمریکا :
رهبر ایران میتواند نقشههایی را که بهترین ذهنها با صرف بیشترین بودجه ها در زمانی بسیار طولانی کشیده و مجریانی ماهر اجرای آن را به عهده گرفتهاند با یک سخنرانی یک ساعته خنثی کند
🇮🇷@payame_kosar
🔴 نگذاشتم قبر فردوسی را در توس خراب کنند!
رهبر انقلاب: اول انقلاب عده ای از #مردمِ_بااخلاصِ_بیاطلاع رفته بودند قبر فردوسی را در توس خراب کنند!
وقتی من مطلع شدم، چیزی نوشتم و فوراً به مشهد فرستادم؛ که آن را بردند و بالای قبر #فردوسی نصب کردند؛ نمیدانم الان هم هست یا نه.
بچههای حادی که به آنجا میرفتند، چشمشان که به شهادت بنده میافتد، لطف میکردند و میپذیرفتند و دیگر کاری به کار فردوسی نداشتند!
حقیقت قضیه این است که فردوسی یک حکیم است؛ تعارف که نکردیم به فردوسی، حکیم گفتیم. الآن چند صد سال است که دارند به فردوسی، حکیم میگویند. حکمت فردوسی چیست؟ حکمت الهیِ اسلامی ۷۰/۱۲/۵
۲۵ اردیبهشت روز فرودسی
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
🔴 طرح تولید بنزین از متانول و مزایای آن
🔹 آثار خودباوری و تقویت استعدادهای ملی و تکیه بر توان داخلی علاوه بر صنایع هوا و فضا، در بسیاری از عرصه ها از جمله تولید بنزین از متانول و ارزشمندی بی نظیر آن هویداست.👏
قابل توجه خودتحقیرها و شیفتگان فرهنگ منحط غربی😛
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️مطابق 2030 خوشحالی باید در قالب رقص باشد...
ظاهرا آقا باید جز به جز رد کنند 2030 را
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن زیبا ببینیم 👌👌
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_یازدهم
فصل ششم
شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانة ما آمد.
فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم. بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانة صمد چند کوچه با ما فاصله داشت.
شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را
دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانة صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد.
وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی دربارة حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند.
صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده
بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیة شام شدند.
دو روز اول،.مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.»
ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم.
رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانوادة عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آمادة رفتن شدیم.
داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید.
وقتی به خانة پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونة راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.»
#ادامه_دارد
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar