🔴 طرح تولید بنزین از متانول و مزایای آن
🔹 آثار خودباوری و تقویت استعدادهای ملی و تکیه بر توان داخلی علاوه بر صنایع هوا و فضا، در بسیاری از عرصه ها از جمله تولید بنزین از متانول و ارزشمندی بی نظیر آن هویداست.👏
قابل توجه خودتحقیرها و شیفتگان فرهنگ منحط غربی😛
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️مطابق 2030 خوشحالی باید در قالب رقص باشد...
ظاهرا آقا باید جز به جز رد کنند 2030 را
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن زیبا ببینیم 👌👌
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_یازدهم
فصل ششم
شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانة ما آمد.
فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم. بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانة صمد چند کوچه با ما فاصله داشت.
شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را
دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانة صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد.
وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی دربارة حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند.
صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده
بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیة شام شدند.
دو روز اول،.مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.»
ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم.
رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانوادة عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آمادة رفتن شدیم.
داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید.
وقتی به خانة پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونة راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.»
#ادامه_دارد
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
#مولاجانم
🌱بیتو لبخندهایمان بیروح، بیتو این خندهها چه بیجانند...
بیتو ای نوبهار شورانگیز همهیفصلها زمستانند...
🌱سایهات مستدام منتظریم،صاحب انتقام منتظریم...
روشنی بخشدیدهها برگرد،بیتو این چشمها چه گریانند...
#امام_زمان
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
@payame_kosar
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای علی فانی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
•┈••••✾•☘️🌸☘️•✾•••┈•
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز شب ساده به سبک دکتر عزیزی😄
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
واکنش تند حمید رسایی به پروژه تخریب سیدنظامالدین موسوی
🔺حمیدرسایی، منتخب مردم تهران در واکنش به تخریبها بر علیه سرلیست امنا نوشت:
"برخی درباره رأی به سیدنظام موسوی پرسیدهاند. حدود ۲۰سال است سید را میشناسم. در طوفانها و بزنگاههای سیاسی سربلند بوده. به شایعات این ایام توجه نکنید، موسوی به درد مجلس میخورد. اگر اهل سکه گرفتن بود، با کسی که از گاوصندوق منزل فرزندش ۷ کیلو طلا سرقت شده، تعامل میکرد نه تقابل..."
🔺طی روزهای اخیر، روزنامه اصلاحطلب آرمان امروز، با طرح موضوع اطلاع سرلیست امنا از ماجرای ۱۴۰ سکه در مجلس، پروژه تخریب هماهنگی را با برخی جریانات منتسب به لیست رقیب امنا آغاز کرده بود.
🔺پیش ازین نیز طحان نظیف سخنگوی شورای نگهبان در گفتوگویی تلویزیونی این ماجرا را رد کرده بود.
«جامعه نیازمند تبیین و آگاهیست»
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تضعيفنظام،بههرکیفیتی،"حرامقطعی"
🇮🇷مقام معظم رهبری:این که یک آقائی، در یک گوشهای، عبایش را بکشد به کول خودش، بگوید: من به کارهای کشور کار ندارم، من به نظام کار ندارم، افتخار نیست! این ننگ است!!
روحانی باید از وجود یک چنین نظامی، که پرچمش اسلام است، قانونش فقه اسلامی است، با همهی وجود استقبال کند. مراجع تقلید کنونی، مکرر متعددیشان به بنده گفتند که ما تضعیف این نظام را به هر کیفیتی "حرامقطعی" میدانیم. خیلیشان از روی لطف به من پیغام میدهند یا میگویند که ما تو را مرتباً دعا میکنیم. این، نشان دهندهی "قدرشناسی" از نظام اسلامی است.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
⁉️ شبهه : اگر ایرانیا به جای زیارت امامزادهها، روزی چند بیت #شاهنامه میخوندن به چنین روزینمیفتادن
کاربر با ذوق هم براش ابیاتی از شاهنامه نوشته😊
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂 آخه این داغ بزرگ رو کجای دلمون بذاریم
حتی فرح پهلوی هم تسلیت گفته
~•~•~🦋🌸🦋~•~•~
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ شبهه : میگه #عقائدم به خودم ربط داره و حق ندارین تذکر بدین !!!
مجیدسرگزی
#ضد_شبهه
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar