فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شما صدای #شهید_جمهور را می شنوید...
🔰دم سازنده ی این کلیپ گرم ، اجرت با خود شهید
◼️کــانــال خـادمِ جـمـهـور
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
اعلام عزای عمومی در پاکستان
🔹نخستوزیر پاکستان ضمن ابراز تسلیت شهادت آیتالله رئیسی و حسین امیرعبداللهیان یک روز عزای عمومی اعلام کرد.
☑️ تسلیت نخست وزیر عراق به دنبال شهادت رئیس جمهور ایران
🔹محمد شیاع السودانی نخست وزیر عراق: تسلیت عمیق خود را به مقام معظم رهبری، دولت و ملت ایران در پی حادثه به وقوع پیوسته برای رئیس جمهور این کشور تقدیم کرده و حمایت خود را از ملت دوست و برادر، ایران و مسئولان دیگر این کشور به دنبال رقم خوردن این فاجعه دردناک اعلام می کنیم.
#رئیس_جمهور_شهید
💢رئیسجمهور ونزوئلا شهادت آیتالله #رئیسی را تسلیت گفت
🔹مادورو: از اخبار سخت در مورد فقدان ابراهیم رئیسی رئیس جمهوری اسلامی ایران شوکه شدم.
🔹من از خداحافظی با یک فرد نمونه بسیار متأسفم، یک رهبر فوقالعاده جهان همانطور که برادر ما ابراهیم است و همیشه خواهد بود، یک انسان عالی، مدافع حاکمیت مردمش و دوست بیقید و شرط کشور ما. \ فارس
✾࿐༅{@payame_kosar}༅࿐✾
شهادت خادم الرضا(ع) و رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران آیت الله سیدابراهیم رئیسی و همراهیان ایشان را تسلیت عرض می نمائیم.
ستاد خبری اطلاعات سپاه ۱۱۴ در تمامی ساعات شبانه روز آماده دریافت اخبار مربوط به حادثه فوق نظیر انتشار شایعات، تخریب، هتک حرمت و... می باشد.
مردم عزیز می توانند گزارشات خود را از طریق ذیل ارسال نمایند:
📞📞📞 ۱۱۴
📩📩📩 ۱۱۴۳۵
📱📱ایتا : @s1141140
#سیدالشهدای_خدمت
#رئیسی #خادم_مردم
#شهید_جمهور
#رسای_اردکان
با ما همراه شوید:
╔═══════
•رسا|روابط عمومی سپاه اردکان•
🆔 ▪️| @rasa_ar |▪️
╚═══════════════
🥀⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
۲ شهید سانحه بالگرد رئیسجمهور از غرب اصفهان
🔹️ سردار شهید سیدمهدی موسوی، سرتیم حفاظت رئیسجمهور در بالگرد سانحه دیده، از سادات روستای صالحکوتاه است که سالها در روستای زمستانه واقع در منطقه پشتکوه موگویی سکونت داشتهاند.
🔹خانواده وی در سالهای گذشته به تهران مهاجرت کرده و ساکن تهران شدهاند اما بستگان این شهید از جمله عموی وی همچنان در این روستا حضور دارند. مادر این شهید سرافراز بختیاری از اهالی روستای کلوسه، از مناطق محروم پشتکوه دوم شهرستان فریدونشهر، است.
🔹️همچنین خلبان این بالگرد این حادثه غمانگیز سرهنگ خلبان شهید کاپیتان شهید محسن دریانوش از اهالی شهرستان چادگان است. وی متولد روستای یانچشمه در مرز چادگان و استان چهارمحال و بختیاری است که در شهر چادگان سکونت داشته است.
________🇮🇷🌹🍃
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در کشمیر هم مردم عزادار به خیابان آمدهاند....
🟢 خون پاک شهیدان ما در رگهای مظلومان و مستضعفان جهان جریان یافته است
🔵 انقلاب امام خمینی حالا با تدابیر رهبر عزیزمان در اقصی نقاط جهان پیروانی جان برکف و مجاهد دارد
#رئیسی
#شهید_جمهور
#سیدالشهدای_خدمت
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز روز ولادت شما بود.....
میلاد غریبانه تون مبارک
الحق که غریب الغربایی ...🥀🖤
________🇮🇷🌹🍃
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭چندین شهید عزیز دادیم
برای کدومشون گریه کنیم؟😭
پاسخِ شهید🌹سید ابراهیم رئیسی🌹
__🇮🇷🌹🍃
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضهخوانی شهید آیتالله رئیسی برای امام حسین (ع) در کربلایمعلی
#رئیسی
#شهید_جمهور
#شهیدآیتاللهرییسی
_________🇮🇷🌹🍃
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری از لحظه پیدا شدن انگشتر آیت الله رئیسی
🔹این انگشتر را رهبرمعظم انقلاب به رئیس جمهور هدیه داده بودند
_______🇮🇷🌹
@payame_kosar
🔴 شهید سید مهدی موسوی (شیرمرد بختیاری) سر تیم حفاظت رئیسی در حال بوسه زدن بر قبر مبارک حضرت رقیه سلام الله علیها
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_هفدهم
بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی
آرام می گیرند و می خوابند. دوباره رفتم سراغ کارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم. گرد و خاکْ اتاق را برداشته بود. با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می کردند. فکر کردم اتاق را که جارو کردم، بروم تشک ها را روی ایوان پهن کنم تا خوب آفتاب بخورند که دوباره صدای گریة بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند.
جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان. بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟! ناچار یکی از آن ها را من بغل کردم و آن یکی را صمد. شروع کردیم
توی اتاق به راه رفتن. نگران کارهای مانده بودم. صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.»
بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند. صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانة عموی پدرم دیده بود. می گفت: «از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.»
صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند. حالا یک نفر را می خواستند که آن ها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند.
ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچه ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. اما صمد به تنهایی از عهدة بچه ها برنمی آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی شد بچه ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریة بچه ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر درست می کردم، یا جای بچه ها را عوض می کردم، یا مشغول خواباندنشان بودم.
تا چشم به هم زدم، عصر شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانه ای جارو کرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، نه شامی پخته بودم، نه
توانسته بودم ظرف ها را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به کارش برسد. مادرشوهرم که اوضاع را این طور دید، ناراحت شد و کمی اوقات تلخی کرد. صمد به طرفداری ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچه ها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم
#ادامه_دارد
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar