قسمت سی و هفت: به قیمت جانم
به خدا و اهل بیت پیامبر و حضرت زهرا توسل کردم ... خدایا! غلبه و نصرت از آن توست ... امروز، جوانان این مجلس به چشم قهرمان و الگوی خود به من نگاه می کنند ... کشته شدن در راه تو، پیامبر و اهل بیتش افتخار من است ... من سرباز کوچک توئم ... پس به من نصرتی عطا کن تا از پیامبر و اهل بیتش دفاع کنم ... .
در دل، یاعلی گفتم و برخاستم ... از جا بلند شدم و خطاب بهش گفتم: من در حین صحبت های شما متوجه شدم که علم من بسیار اندکه و لیاقت سخنرانی در برابر علمای بزرگ رو ندارم ... اگر اجازه بدید به جای وقت سخنرانی خودم، من از شما سوال می کنم تا با پاسخ های شما به علم خودم و این جوانان اضافه بشه ... با خوشحالی تمام بهم اجازه داد ...
یک بار دیگه توسل کردم و بسم الله گفتم ... و شروع کردم به پرسیدن سوال ... سوالات رو یکی پس از دیگری از کتب معروف اهل سنت می پرسیدم ... طوری که پاسخ هر سوال، تاییدیه ولایت حضرت علی و تصدیق اهل بیت بود ... و با استفاده از علم منطق و فلسفه، اون رو بین تناقض های گفته های خودش گیر می انداختم ... .
جو سنگینی بر سالن حاکم شده بود ... هر لحظه ضربان قلبم شدیدتر می شد تا جایی که حس می کردم قلبم توی شقیقه هام میزنه ... یک اشتباه به قیمت جان خودم یا حقانیت شیعه و اهل بیت پیامبر تمام می شد ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت سی و هشت: حق با علی است
کم کم، داشت خشم بر اون مبلغ وهابی غلبه می کرد ... در اوج بحث کنترلش رو از دست داد و فریاد زد: خفه شو کافر نجس، یعنی ام المومنین عایشه، دختر حضرت ابوبکر به اسلام خیانت کرده و حقانیت با علی است؟
تا این کلام از دهانش خارج شد، من هم فریاد زدم: دهان نجست رو ببند ... به همسر پیامبر تهمت خیانت میزنی؟ ... تمام کلمات من از کتب علمای بزرگ اهل سنت بود ... کافر نجس هم تویی که به همسر پیامبر تهمت میزنی ... .
با گفتن این جملات من، مبلغ وهابی به لکنت افتاد و داد زد: من کی به ام المومنین تهمت خیانت زدم؟ ... .
جمله اش هنوز تمام نشده بود؛ دوباره فریاد زدم: همین الان جلوی این همه انسان گفتی همسر پیامبر یه خائنه ... .
بعد هم رو به جمع کردم و گفتم: مگر شما نشنیدید که گفت ام المومنین بعد از پیامبر بر علی، خلیفه زمان شورش کرده و مگر نه اینکه حسین بن علی رو به جرم شورش بر خلیفه کشتند ... پس یا شورش بر خلیفه خیانت محسوب میشه که در این صورت، تو به ام المومنین تهمت خیانت زدی یا حق با علی و خاندان علی است ...
پ.ن: به علت طولانی بودن مناظره و این بحث، تنها بخش پایانیش رو نوشتیم.
#رمان
@payame_kosar
قسمت سی و نه : سلام خدا بر صراط مستقیم
نفس و زبانش بند آمده بود ... یا باید روی منبر به حقانیت امام علی و فرزندانش شهادت می داد یا تایید می کرد که عایشه بر خلیفه شورش و خیانت کرده بود ...
قبل از اینکه به خودش بیاد، دوباره با صدای بلند فریاد زدم: بگیرید و این کافر نجس رو از خانه خدا بیرون کنید ... و به سمت منبر حمله کردم ... یقه اش رو گرفتم و اون رو از بالای منبر به پایین کشیدم و محکم توی گوشش زدم ... .
جمع هم که هنوز گیج و مبهوت بودند با این حرکت من، ملتهب شدند و به سمت اون وهابی حمله کردند و الله اکبر گویان از مسجد بیرونش کردند ... .
جماعت هنوز از التهاب و هیجانی که بهشون وارد کرده بودم؛ آرام نشده بودند ... رفتم سمت منبر ... چند لحظه چشم هام رو بستم ... دوباره بسم الله گفتم و توسل کردم و برای اولین بار از پله های منبر بالا رفتم ... .
بسم الله الرحمن الرحیم ... سلام و درود خدا بر جویندگان و پیروان حقیقت ... سلام و درود خدا بر مجاهدان و سربازان راه حق ... سلام و درود خدا بر پیامبری که تا آخرین لحظات عمر مبارکش، هرگز از فرمان الهی کوتاهی نکرد ... سلام و درود خدا بر صراط مستقیم و تک تک پیروان و ادامه دهندگان ... و اما بعد ... .
سالن تقریبا ساکت و آرام شده بود اما هنوز قلب من، میان شقیقه هایم می تپید ...
#رمان
@payame_kosar
ما تو را اینگونه می خوانیم
و با همین خواندن ، دلمان در میان منجلاب گناه آرام می شود .
ما تو را می خوانیم و می گوییم :
ای کسی که مغفرتت را وسعت داده ای
تا در سرزمین رحمت تو جا برای گنه کاران تنگ نیاید !
ای کسی که دو دست خویش را به رحمت باز کرده ای
تا هر گنه کاری در آغوش رحمتت جای گیرد !!
ای بخشنده ترین بخشایش گرها
#شب_بخیر
#مجموعه قصه های قصه من و خدا
#محسن_عباسی_ولدے
@payame_kosar
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
🕌زیارت حضرت صاحب العصر و الزمان #حضرت_امام_مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) در روز #جمعه
﷽
🔆السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ
السَّلامُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
🔆السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ
🔆السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ، وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ
وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ، وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ
🔆يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ
صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ
هَذَا يَوْمُ #الْجُمُعَةِ
وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ
وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ
وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ
وَ أَنَا يَا مَوْلايَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ
وَ أَنْتَ يَا مَوْلايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ
وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ
فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي
صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ🌺
@payame_kosar
❣#سلام_امام_زمانم❣
🍂پدر ندبه های دلتنگی…
🍂ای که چشمت همیشه شبنم داشت!
🍂ماجرای ظهور تو هر بار،
🍂سیصد و سیزده نفر کم داشت!
🔅تعجیل در فرج مولایمان صلوات🔅
#اللهمعجللولیڪالفرج
#جمعه🌸
@payame_kosar
#مباهله یعنی :
احتیاط!
دلت را به خدا بسپار ...
دستت را
از دست پنجتن(علیهمالسلام)
رها مکن !
وگرنه گُم میشوی !
❣ #عید_مباهله_مبارک ❣
@payame_kosar
فضیلت و اعمال روز #مباهله
💎روز بیست وچهارم ذی الحجه:
بنابر اشهر روزی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله با نصارای نجران مباهله کرد، و پیش از مباهله عبا بر دوش مبارک گرفت، و حضرت امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام را زیر عبا جا داد و گفت: پروردگارا هر پیامبری را اهل بیتی بوده، که مخصوصترین خلق نسبت به او بودند، خدایا اینان اهل بیت منند، از ایشان شک و گناه را برطرف ساز، و پاک کن ایشان را پاک کردنی کامل، پس جبرائیل نازل شد، و آیه #تطهیر را در شأن ایشان فرود آورد، آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله آن چهار بزرگوار را برای مباهله به بیرون برد، چون نگاه نصاری بر ایشان افتاد، و حقیقت آن حضرت و آثار نزول عذاب را مشاهده کردند، جرأت بر مباهله را از دست داده، و استدعای مصالحه و قبول جزیه کردند. در این روز حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در حال رکوع انگشتر خود را به سائل داد، و #آیه «انّما ولیکم الله» در شأن آن حضرت نازل گشت. در هر صورت این روز دارای شرافت بسیاری است، و در آن چند عمل وارد است:
🔹اوّل: غسل.
🔸دوّم: روزه گرفتن.
🔹سوّم: خواندن دو رکعت نماز، که در وقت و کیفیت و ثواب مانند نماز روز عید غدیر است، و اینکه «آیة الکرسی» در نماز مباهله باید تا «هم فیها خالدون» خوانده شود.
🔸چهارم: خواندن دعای مباهله میباشد، که شبیه به دعای سحر ماه رمضان است، و شیخ طوسی و سیّد ابن طاووس نقل کردهاند، ولی بین روایات آن دو بزرگوار اختلاف زیادی است، و من روایت شیخ طوسی را در کتاب «مصباح» برگزیده ام که فرموده است: دعای روز مباهله همراه با فضیلت آن.(به جهت اختصار دعا را ذکر نکردیم،رجوع شود به مفاتیح الجنان)
🔹پنجم: دعایی که شیخ طوسی و سیّد ابن طاووس پس از دو رکعت نماز و هفتاد مرتبه استغفار، روایت کرده اند بخواند، اول آن دعا «الحمد لله ربّ العالمین» است. در این روز دادن صدقه به تهی دستان به خاطر پیروی از مولای همه مردان و زنان با ایمان، و زیارت آن حضرت، شایسته است، و مناسبتر زیارت جامعه است.
📖مفاتیح الجنان،باب اعمال
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علامه جوادی آملی:
از غريبترين ايام زندگي ما ايام #مباهله است،
مباهله جزء واجبات ركني ولایت است.
#مباهله_غدیر_مجدد
#انفسنا
@payame_kosar
4_5897504342432285410.mp3
8.4M
🤲 دعای روز #مباهله
🎙 با صدای استاد فرهمند
@payame_kosar
🌹روزهایی که قرار بود امام بیاید، ما هر لحظه انتظار میکشیدیم که ایشان هم بیاید.
خیلی چشم انتظار بودم که او را پهلوی امام ببینم. امام که آمد، آمدند و ما را بردند پهلوی ایشان.
آنجا بود که فهمیدم آقا شهید شده است. وقتی امام خبر شهادت او را به ما داد، باور نمیکردم🕊.
گفتم نه، ولی امام گفت: "چرا، اینگونه است و سید بزرگوار شهید شده است."
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، "تهرانی" شکنجه گر معروف ساواک، در اعترافاتش قضیهی شهادت سید را تعریف کرد و مزار او را در بهشتزهرا (س) نشان داد.
آنروز که ما را بردند سر مزار آقا، خیلی ضجه زدم و گریه کردم😔😭. پنج شش ماه ،انتظار داشتم تا او را ببینم، ولی حالا سنگ سرد قبری را میدیدم که میگفتند شوهرم، پدر چهار فرزندم، زیر آن خوابیده است. الان هم آقا در قطعهی 39 در زیر سنگی ساده و غریب خفته است. غریبغریب.🍂
🥀شادی روح همه شهدا به خصوص این شهید بزرگوار صلوات 🥀
#ستاره ها
@payame_kosar
#معرفی_کتاب
🌸«چریک تنها» که به تازگی از سوی گروه شهید ابراهیم هادی تدوین و منتشر شده، نگاهی انداخته به زندگی و سیر مبارزاتی شهید اندرزگو.
کتاب در ابتدا به معرفی این شهید و فعالیتهای او در زمینه مبارزه با شاه میپردازد و در ادامه از زبان همراهان و خانواده، نگاهی نزدیکتر انداخته به شخصیت او.
کتاب در واقع تلاش دارد تا با روایتهای کوتاه و در عین حال با زبانی ساده، شخصیت این شهید را به مخاطب جوان معرفی کند.🌸
🍀(یاران امام)این کتاب هشتمين كتاب از سري كتابهاي ياران امام که به روايت اسناد ساواك است .
✨سه شهید:
حمید داودآبادی یکی از نویسندههای فعال در عرصه ادبیات انقلاب و دفاع مقدس که آثار بسیاری در این زمینه ها از او منتشر شده، در یکی از تازهترین آثارش به روایت زندگی سه شهید انقلاب اسلامی پرداخته است. ✨
🌹دار بر دوش (رمان تاریخی – زندگینامه داستانی شهید سید علی اندرزگو)
زندگینامه مبارزاتی و دائما در تعقیب و گریز شهید سید علی اندرزگو که به مرد هزار چهره مبارزات علیه رژیم پهلوی شهره است و اقدامات مخاطره آمیزی چون ترور حسنعلی منصور ( نخست وزیر وقت) و برنامه ریزی برای ترور محمد رضا شاه در کارنامه مبارزاتی اش به چشم می خورد. 🌹
#ستاره ها
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه فرزندان دلبندتون پرسیدن مامان مباهله چیه؟؟؟ 🤔
حتما این کلیپ رو بهشون نشون بدین😊
عیدتون مبارک☺️
@payame_kosar
نشانه قبولی نماز ☘
امام صادق (ع ) :
هرکس دوست دارد بداند نمازش قبول شده یا نه ، ببیند که آیا نمازش او را از گناه و زشتی باز داشته یا نه ؟ پس به هر قدر که نمازش او را از گناه باز داشته به همان اندازه نمازش قبول شده است .
بحار الانوار، ج82 ص 198
#نماز_اول_وقت
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
🌹 🌕@payame_kosar 🌹
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
میرزا جواد ملکی تبریزی:
سه عمل در نورانیت قلب بسیار موثر است:
1-خواندن صد مرتبه سوره قدر در شب جمعه
2_خواندن صدمرتبه سوره قدر در عصر جمعه
3-هر روز یک سجده طولانی با ذکر یونسیه
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مجموعه 【 از غدیر تا عاشورا 】
💠 قسمت چهارم: ماجرای جنگ امیر امیرالمومنین علی(ع) با عمرو بن عبدود
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به اندازه یک لیوان آب!
⏪حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری
@payame_kosar
قسمت چهل: صدور حکم مرگ
برگشتم خونه ... هنوز پام رو تو نگذاشته بودم که پدرم محکم زد توی گوشم و با عصبانیت سرم داد زد: شیر مادرت، حلال بود. منم به تو لقمه حلال دادم، حالا پسرمن که درس دین می خونه، توی گوش عالم دین خدا می زنه؟ ... بعد هم رو به آسمان بلند گفت: خدایا! منو ببخش ... فکر می کردم توی تربیت بچه هام کوتاهی نکردم ... این نتیجه غرور منه .. .
در حالی که صورتش از خشم سرخ شده بود، رفت داخل و روی مبل نشست ... بدون اینکه چیزی بگم، سرم رو پایین انداختم و رفتم داخل ... چند لحظه صبر کردم ... رفتم سمت پدرم و کنار مبل، پایین پاش نشستم ... .
خم شدم و دستی که باهاش توی صورتم زده بود رو بوسیدم ... هنوز نگاهش مملو از خشم و ناراحتی بود ... همون طور که سرم پایین بود گفتم: دستی که به خاطر خدا بلند میشه رو باید بوسید ... نمی دونم چی به شما گفتن ولی منم به خاطر خدا توی گوشش زدم ... اون عالم نبود ... آدم فاسقی بود که داشت جوان ها رو گمراه می کرد ... .
مگه تو چقدر درس خوندی که ادعا می کنی از یه عالم بیشتر می فهمی؟ ... با ناراحتی اینو گفت و رفت توی اتاق ... .
هنوز با ناراحتی و دلخوری پدرم کنار نیومده بودم که برادرم سراسیمه اومد و بهم خبر داد که علمای وهابی تصمیم گرفتن یه جلسه عقاید بزارن و تا اعلام نتیجه هم حق خروج از کشور رو ندارم ... .
با خنده گفتم: خوب بزارن. هر سوالی کردن توکل بر خدا ... اینو که گفتم با عصبانیت گفت:می فهمی چی میگی؟ بزرگ ترین علمای کشور جلوت می ایستن ... فکر کردی از پسشون برمیای؟ ... یه اشتباه کوچیک ازت سر بزنه یا سر سوزنی بهت شک کنن، حکم مرگت رو صادر می کنن ... .
ولو شدم روی تخت ... می دونستم علمم در حدی نیست که از پس افرادی که برادرم اسم شون رو برده بود؛ بر بیام ... .
چشم هام رو بستم و گفتم: خدایا! شرمنده ام. عمر دوباره به من بخشیدی اما من هنوز قدمی برنداشتم ... راضیم به رضای تو ... .
خوشحال بودم که این بار توی بستر بیماری نمی مردم.
#رمان
@payame_kosar
قسمت چهل و یک: غسل شهادت
زمان و مکان جلسه رو اعلام کردن ... جلسه توی یه شهر دیگه بود و هیچ کسی از خانواده و آشنایان حق همراهی من رو نداشت ... راهی جز شرکت کردن توی جلسه نمونده بود ... .
از برادرم خواستم چیزی به کسی نگه ... غسل شهادت کردم ... لباس سفید پوشیدم ... دست پدر و مادرم رو بوسیدم و راهی شدم ... .
ساعت 9 صبح به شهری که گفتن رسیدم ...دنبال آدرس راه افتادم ... از هر کسی که سوال می کردم یه راهی رو نشونم می داد ... گم شده بودم ... نماز ظهر رو هم کنار خیابون خوندم ... این سرگردانی تا نزدیک غروب آفتاب ادامه پیدا کرد ... .
خسته و کوفته، دیگه حس نداشتم روی پام بایستم ... نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... کی باور می کرد، من یه روز تمام، دنبال یه آدرس، کل شهر رو گشته باشم؟ ... نرفتنم به معنای شکست و پذیرش تهمت ها بود ... اما چاره ای جز برگشتن نبود ... .
توی حال و هوای خودم بودم و داشتم با خدا حرف می زدم که یهو یه جوان، کمی از خودم بزرگ تر به سمتم دوید و دست و شونه ام رو بوسید ... حسابی تعجب کردم ... .
با اشتیاق فراوانی گفت: من از طلبه های مدرسه ... هستم و توی جلسه امروز هم بودم ... تعریف شما رو زیاد شنیده بودم اما توی جلسه امروز نفسم بند اومد ... جواب هاتون فوق العاده بود ... اصلا فکرش رو هم نمی کردم کسی در سن و سال شما به چنین مرتبه ای از علوم دینی رسیده باشه و ... .
مغزم هنگ کرده بود. اصلا نمی فهمیدم چی میگه. کدوم جلسه؟ من که تمام امروز داشتم توی خیابون ها گیج می خوردم ... گفتم: برادر قطعا بنده رو اشتباه گرفتید ... و اومدم برم که گفت: مگه شما آقای ... نیستید که چند روز پیش توی گوش اون مبلغ زدید؟ ... من، امروز چند قدمی جایگاه شما، نشسته بودم ... اجازه می دید شاگرد شما بشم؟ ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت آخر: دست خدا، بالای تمام دست هاست
وقتی رسیدم خونه دیدم یه عده ای دم در اجتماع کرده بودن ... تا منو دیدن با اشتیاق اومدن سمتم ... یه عده خم می شدن دستم رو ببوسن ... یه عده هم شونه ام رو می بوسیدن ... هنوز گیج بودم ... خدایا! اینجا چه خبره؟ ... .
به هر زحمتی بود رفتم داخل ... کل خانواده اومده بودن ... پدرم هم یه گوشه نشسته بود ... با چشم های پر اشک، سرش رو پایین انداخته بود ... تا چشم خواهرزاده ام بهم افتاد؛ با ذوق صدا کرد: دایی جون اومد ... دایی جون اومد ... .
حالت همه عجیب بود ... پدرم از جا بلند شد و در حالی که دونه های اشک یکی پس از دیگری از چشم هاش جاری بود و الحمدلله می گفت؛ اومد سمتم و پیشونیم رو بوسید ... .
مادرم و بقیه هم هر کدوم یه طور عجیبی بودن تا اینکه برادرم سکوت رو شکست ... از بس نگرانت بودم نتونستم نیام ... یواشکی اومدم داخل جلسه و رفتم یه گوشه ... فقط خدا می دونه چه حالی داشتم تا اینکه از دور دیدمت وارد شدی ... وقتی هم که رفتی پشت بلندگو داشتم سکته می کردم ... تا اینکه سوال و جواب ها شروع شد ... اصلا باورم نمی شد چنین عالم بزرگی شده باشی ... .
بعد هم رو به بقیه ادامه داد ... خدا شاهده چنان جواب اونها رو محکم و قوی می داد که زبان شون بند اومده بود ... چنان با قرآن و حدیث، حرف می زد که ... نتیجه هم این شد که حکم عدم کفایت اون مبلغ رو اعلام کردن ... .
برادرم پشت سر هم تعریف می کرد و من فقط به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... از جمع عذرخواهی کردم. خستگی رو بهانه کردم و رفتم توی اتاق ... هنوز گیج و مبهوت بودم و درک شرایط برام سخت بود ...
اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... و مدام این آیه قرآن در سرم تکرار می شد ... شما در راه خدا حرکت کنید، ما از فضل خود شما را حمایت می کنیم ...
اللهم لک الحمد و الحمد لله رب العالمین ... .
#رمان
@payame_kosar