قسمت چهل و یک: غسل شهادت
زمان و مکان جلسه رو اعلام کردن ... جلسه توی یه شهر دیگه بود و هیچ کسی از خانواده و آشنایان حق همراهی من رو نداشت ... راهی جز شرکت کردن توی جلسه نمونده بود ... .
از برادرم خواستم چیزی به کسی نگه ... غسل شهادت کردم ... لباس سفید پوشیدم ... دست پدر و مادرم رو بوسیدم و راهی شدم ... .
ساعت 9 صبح به شهری که گفتن رسیدم ...دنبال آدرس راه افتادم ... از هر کسی که سوال می کردم یه راهی رو نشونم می داد ... گم شده بودم ... نماز ظهر رو هم کنار خیابون خوندم ... این سرگردانی تا نزدیک غروب آفتاب ادامه پیدا کرد ... .
خسته و کوفته، دیگه حس نداشتم روی پام بایستم ... نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... کی باور می کرد، من یه روز تمام، دنبال یه آدرس، کل شهر رو گشته باشم؟ ... نرفتنم به معنای شکست و پذیرش تهمت ها بود ... اما چاره ای جز برگشتن نبود ... .
توی حال و هوای خودم بودم و داشتم با خدا حرف می زدم که یهو یه جوان، کمی از خودم بزرگ تر به سمتم دوید و دست و شونه ام رو بوسید ... حسابی تعجب کردم ... .
با اشتیاق فراوانی گفت: من از طلبه های مدرسه ... هستم و توی جلسه امروز هم بودم ... تعریف شما رو زیاد شنیده بودم اما توی جلسه امروز نفسم بند اومد ... جواب هاتون فوق العاده بود ... اصلا فکرش رو هم نمی کردم کسی در سن و سال شما به چنین مرتبه ای از علوم دینی رسیده باشه و ... .
مغزم هنگ کرده بود. اصلا نمی فهمیدم چی میگه. کدوم جلسه؟ من که تمام امروز داشتم توی خیابون ها گیج می خوردم ... گفتم: برادر قطعا بنده رو اشتباه گرفتید ... و اومدم برم که گفت: مگه شما آقای ... نیستید که چند روز پیش توی گوش اون مبلغ زدید؟ ... من، امروز چند قدمی جایگاه شما، نشسته بودم ... اجازه می دید شاگرد شما بشم؟ ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت آخر: دست خدا، بالای تمام دست هاست
وقتی رسیدم خونه دیدم یه عده ای دم در اجتماع کرده بودن ... تا منو دیدن با اشتیاق اومدن سمتم ... یه عده خم می شدن دستم رو ببوسن ... یه عده هم شونه ام رو می بوسیدن ... هنوز گیج بودم ... خدایا! اینجا چه خبره؟ ... .
به هر زحمتی بود رفتم داخل ... کل خانواده اومده بودن ... پدرم هم یه گوشه نشسته بود ... با چشم های پر اشک، سرش رو پایین انداخته بود ... تا چشم خواهرزاده ام بهم افتاد؛ با ذوق صدا کرد: دایی جون اومد ... دایی جون اومد ... .
حالت همه عجیب بود ... پدرم از جا بلند شد و در حالی که دونه های اشک یکی پس از دیگری از چشم هاش جاری بود و الحمدلله می گفت؛ اومد سمتم و پیشونیم رو بوسید ... .
مادرم و بقیه هم هر کدوم یه طور عجیبی بودن تا اینکه برادرم سکوت رو شکست ... از بس نگرانت بودم نتونستم نیام ... یواشکی اومدم داخل جلسه و رفتم یه گوشه ... فقط خدا می دونه چه حالی داشتم تا اینکه از دور دیدمت وارد شدی ... وقتی هم که رفتی پشت بلندگو داشتم سکته می کردم ... تا اینکه سوال و جواب ها شروع شد ... اصلا باورم نمی شد چنین عالم بزرگی شده باشی ... .
بعد هم رو به بقیه ادامه داد ... خدا شاهده چنان جواب اونها رو محکم و قوی می داد که زبان شون بند اومده بود ... چنان با قرآن و حدیث، حرف می زد که ... نتیجه هم این شد که حکم عدم کفایت اون مبلغ رو اعلام کردن ... .
برادرم پشت سر هم تعریف می کرد و من فقط به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... از جمع عذرخواهی کردم. خستگی رو بهانه کردم و رفتم توی اتاق ... هنوز گیج و مبهوت بودم و درک شرایط برام سخت بود ...
اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... و مدام این آیه قرآن در سرم تکرار می شد ... شما در راه خدا حرکت کنید، ما از فضل خود شما را حمایت می کنیم ...
اللهم لک الحمد و الحمد لله رب العالمین ... .
#رمان
@payame_kosar
مهربان خدا !
به هر که به تو امید بسته باید گفت
خیالی آسوده داشته باش
که ناامیدی در این درگاه ، معنای کفر می دهد
و به هرکه اندوه ، مهمان ناخوانده وجودش گشته باید گفت
تا فریادرسی همچون تو سلطان عالم است
اندوه به اندازه کوه هم که باشد
با پیش کش آهی از جنس نیاز به پیشگاه تو
به کاهی بدل می شود.
#شب_بخیر
#مجموعه قصه های قصه من و خدا
#محسن_عباسی_ولدے
@payame_kosar
پیام کوثر
عهد هفته پیش رو یادتونه!؟🤔 چقدر به این عهد پایبند بودیم؟ امیدوارم که همیشه سایه پدر و مادرتون بالای
🌺عهد این هفته در زندگی 🌺
من از ابتدای این هفته با خودم عهد می کنم؛
نسبت به کسی بدبین نبوده و حتی با دیدن ظاهر کار افراد ، آنها را پیش داوری نکنم .
@payame_kosar
امیرالمومنین علی علیه السلام:
در انجام طاعات ، خود را به شکیبایی وادارید و نفس های خود را از پلیدی گناهان به دور دارید تا حلاوت ایمان را بچشید.
غررالحکم /ح۵۸۹۱
@payame_kosar
#آشنایی _با_شهید
🍀این هفته، مهمان شهید حسین منصوری هستیم.
🌸شهيد منصوري در خرداد سال ۱۳۴۵در شهر خرم آباد ديده به جهان گشود . او اولين فرزند خانواده بود نام گذاري شهيد بخاطر تقارن تولد ايشان با ۲۸ صفر بود .او دوران تحصيلي را تا دبيرستان ادامه داد .
در دوران انقلاب با وجود اينکه پدرش نظامي بود در تظاهرات و راهپيمايي ها حضور فعالي داشتند . حتي اصرار مادر هم مانع ايشان نمي شد او بعد از پيروزي انقلاب و با آغاز جنگ تحميلي به صف رزمندگان پيوست .
در اکثر عملياتها شرکت داشت و در يگانهاي لشگر ولي عصر ، تيپ امام حسن ، لشگر ۵۷ ، قرارگاه حمزه و قرارگاه حنین خدمت نمود.
✨ باروایت زیبای مادر شهید ،باما همراه باشید.
#ستاره ها
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢عمـلی که شیخ رجبعلی خیاط
را به عرش رساند!!
🎙آیت الله مجتهدی_تهرانی
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
🌹 🌕 @payame_kosar 🌹
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پشت پرده بحران #پیری_جمعیت
یک اعتراف تکان دهنده: به ما گفتند زنان را به طور مخفیانه #عقیم کنیم!
◀️ این ویدئوی بسیار هولناک مرثیهای برای جمعیت ایران است، ایرانی که اکنون دارای سریعترین نرخ کاهش جمعیت در تاریخ است.
🔹میگوید در دورهای مثل نقل و نبات به خانمها داروهای پیشگیری از بارداری میدانند و حتی شرط دادن شیر خشک به مادران، استفاده آنها از داروهای ضدبارداری بوده است. از این بدتر این است که حتی برای عقیم کردن زنان و مردان بیمارستان صحرایی هم احداث کردهاند.
🔸در جایی از ویدئو شاهد اعتراف تکاندهندهای هستیم، میگوید به ما گفته بودند زنانی را که برای بار دوم یا سوم باردار شدهاند را مخفیانه عقیم کنیم!
به گزارش سازمان ملل تا ۳۰ سال آینده جمعیت پیر کشور ۴ برابر و میانگین سنی جمعیت از حدود ۳۰ به ۴۵ سال خواهد رسید و عملا نیروی فعال کشور نصف خواهد شد.
➖➖➖➖➖➖➖➖
@payame_kosar
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مجموعه 【 از غدیر تا عاشورا 】
💠 قسمت پنجم: نارضایتی مردم از فسق و فجور در حکومت یزید و تصمیم قیام امام حسین(ع)
@payame_kosar
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•