eitaa logo
پیام کوثر
757 دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
7.5هزار ویدیو
167 فایل
برنامه های ثابت کانال پیام کوثر : #امام_زمانم ، #یاران_آسمانی، #سبک_زندگی_اسلامی ، #جهاد_تبیین ، #فرزندآوری ، #تربیت_فرزند ، #داستانک ، #مسابقه ، #تلنگر ، #پندانه ، #گزارش و... ارتباط با ما : @Hkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ کدام شما را مصرف می‌کند؟ 📍 یکی از توهم‌هایی که می‌دهند این است که فکر می‌کنیم ما هستیم که همه چیز را می‌کنیم! 🔸ممکن است در ابتدا ما یک منبع خبری یا یک سلبریتی را «انتخاب» کنیم اما بعد از این انتخاب، بیشتر اوقات به یک طعمه یا مصرف‌کننده تبدیل می‌شویم که حق انتخابی ندارد جز اینکه صدا، چهره و حرف‌های آن منبع یا فرد را ببلعد و در بسته‌بندی جدید تکرار کند. 🔸بسیاری از سلبریتی‌ها دانسته یا ندانسته این کار را با ما می‌کنند. آنها فکر، روح، زمان و نگرش ما را مصرف می‌کنند. 🔸سلبریتی‌ها با خانه و ماشین و لباس‌های شیک، دندان‌ها و پوست سفید، لبخندهای رو به دوربین، ظاهر متفاوت و خوشبخت‌نمایی ما را با حسرت تنها می‌گذارند و می‌توانند به یک سلاح حواس‌پرتی جمعی تبدیل شوند. 🔸سلبریتی‌های تهی‌مایه در هرجای جهان حتی با ژست‌های آزادیخواهانه و از روی خیرخواهی، ممکن است بهترین سرباز برای دیکتاتورها شوند. 🔸آنها حواس ما را از واقعیت‌های پیرامون پرت می‌کنند و به ما رویاهای دروغین می‌فروشند. 🔸اینکه همه می‌توانند به ثروت و شهرت خیره‌کننده برسند. اینکه در همین دنیا همه می‌توانند عدالت، خوشبختی و شادی واقعی را تجربه کنند. اینکه اگر شما موفق نیستید دلیلش فقط تنبلی است و تاریخ، جغرافیا، سیاست و شانس هیچ نقشی در آن ندارد! 🔸هنر سلبریتی‌ها این است که مستقیم به ما نمی‌گویند چه کاری بکنیم، اما آرام‌آرام ما را فتح می‌کنند. بدون اینکه حتی متوجه باشیم می‌بینیم مثل آنها لباس می‌پوشیم، فکر می‌کنیم، حرف می‌زنیم، شبیه آنها ژست می‌گیریم یا مثل آنها دست به خوشبخت‌نمایی می‌زنیم. 🔸گاهی حتی مقاومت می‌کنیم که «امکان ندارد و من اینطور نیستم»! اما «به من بگو در شبکه‌های اجتماعی چه کسی را فالو می‌کنی تا بگویم کی هستی!». دیر آدم متوجه می‌شود که مدتها توسط سلبریتی‌ها مصرف شده است. 🚨چطور بفهمیم توسط یک سلبریتی مصرف می‌شویم؟ + دنبالش نکنید و بعد از یک هفته از خودتان بپرسید بدون دیدن عکس، ویدئو و نوشته‌های او چیز ارزشمندی از دست داده‌اید یا نه؟ صرفاً به او معتاد بودید یا از او چیزهایی یاد می‌گرفتید که شما را به انسان بهتری تبدیل می‌کرد؟ 🔹پاسخ به این سوالات حتی در خلوت هم نیاز به شجاعت دارد. @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونان که می‌توانند تو ترین لحظه را داشته باشند😳😂و کسی دلش نیاد چیزی بهشون بگه😁👏👏👌👌 👆👆 ____🌹🇮🇷🍃 @payame_kosar
🔵 جشن عید غدیر و تولد امام هادی (ع) 🟢 در مسجدالرسول دیلم 🟣 باسخنرانی حجت الاسلام حاجی اکبری با موضوع انتخابات پیش رو 🟠 و توزیع بسته های انتخاباتی و اهدا هدیه به مناسبت عید غدیر 𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─── @payame_kosar
🌷بِسْـمِـ الّلهِ النُّور 🍁رمان هیجانی و فانتزی 🌷 🍁قسمت از لودگی جمع کلافه شده بودم.😣 کردن و به خرج دادن بیفایده بود. از سر جایم بلند شدم. با جدیت و صدای بلند گفتم : + فکر می کنم هر آدمی خودش باید برای کارهاش بگیره. من نه ازمشروب و نه از شما. دلم نمیخواد بخورم. این منه و دلیلش هم به خودم مربوط میشه!!!😐☝️ نگرانی را در چشم های مادرم می دیدم که با نگاهش التماس می کرد ادامه ندهم. عمو مهرداد که هرگز چنین لحنی را از من نشنیده بود با خشم 😠و تعجب😳 به من خیره شد. خطاب به پدرم گفت : _ تربیت یاد بچت ندادی ؟😠 گفتم : + اگه تربیت یادم نداده بودند این همه سال در برابر طعنه هایی که هر دفعه به میزنید نمی کردم.😐✋ _ اگه دوبار توی گوشِت زده بودن اینجوری تو روی بزرگترت نمی موندی و گستاخی نمی کردی.😠 پدرم هول کرده بود و سعی کرد بحث را عوض کند : _"بابا این رضا قد کشیده ولی هنوز دهنش بوی شیر میده.😥 این چیزا بهش نمیسازه. بذارین راحت باشه هرچی میل داره بخوره. داداش مهرداد شما حرفاشو نشنیده بگیر. بزرگی کن و ببخش."😒🙏 عمو مهرداد تا حرفش را به کرسی نمی نشاند کوتاه نمی آمد. یک لیوان مشروب🍷 دستش گرفت و به سمت من حرکت کرد... سعی کرد به زور مجبور به نوشیدنم کند. همه ساکت و نگران بودند. من به زمین خیره شده بودم و نگاهش نمی کردم. گفت : _"اینو بگیر. همین الان بخور."😠🍷 بدون اینکه سرم را بالا بیاورم گفتم : _"نمیگیریم."😐 دستش را زیر چانه ام آورد و به زور سرم را رو به بالا گرفت. در چشمهایم خیره شد. 👀😠بوی سیگارش🚬 داشت خفه ام می کرد. لیوان را جلوی صورتم گرفت و گفت : _"بگیر! ... بخور!! "😠🍷 چند ثانیه در چشم هایش خیره شدم. همه نگران😧 و مستاصل😯 شده بودند. صدای نفس های جمع را می شنیدم. با جدیت😐 و عصبانیت😠 دستش را به شدت کنار زدم... بدون مکث ناگهان چنان کشیده ای😡👋 به صورتم زد که گوشم سوت کشید. درحالی که دستم روی صورتم بود در چشمانش خیره شدم و گفتم : _"به شما هیچ ربطی نداره من چیکار میکنم. جای خودت رو با اشتباه گرفتی. برات متاسفم که دنیات انقدر کوچیکه."😠 در خانه را محکم کوبیدم و جمع را ترک کردم. 😠 آن شب دلم میخواست به هرجایی بروم بجز خانه. تحمل روبرو شدن با پدر و مادرم را نداشتم.😠 حالم بد بود. باران شدیدی می بارید.⛈ به سمت خانه ی محمد حرکت کردم.🚶 ماشین🚙 را سر کوچه شان پارک کردم. چراغ شهرداری سر کوچه اتصالی داشت و مدام خاموش و روشن می شد. کاپشن چرمی قهوه ای ام را روی سرم گرفتم. ضربه هان باران تند و شلاقی بود. تا به در خانه برسم خیس خیس شده بودم.🌧 چند بار زنگ خانه را زدم اما کسی باز نکرد. 😒نا امید شدم. 😔 برگشتم تا به سمت ماشین بروم. چند قدم دور نشده بودم که در باز شد. کوچه تاریک بود. چهره ی جلوی در را درست نمی دیدم. نزدیک تر رفتم... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @payame_kosar