eitaa logo
پیام کوثر
827 دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
9هزار ویدیو
177 فایل
برنامه های ثابت کانال پیام کوثر : #امام_زمانم ، #یاران_آسمانی، #سبک_زندگی_اسلامی ، #جهاد_تبیین ، #فرزندآوری ، #تربیت_فرزند ، #داستانک ، #مسابقه ، #تلنگر ، #پندانه ، #گزارش و... ارتباط با ما : @Hkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 اکران مجازی پویانمایی جذاب 💢 ماجرای دو برادر به‌ نام امیر و روزبه که فعالیت‌های انقلابی دارند ولی در این حین امیر دستگیر می‌شود... 🕗 زمان اکران چهارشنبه 20 بهمن 1400، ساعت 20 ⏳مدت زمان 24:53 🔔 لینک تماشای فیلم https://ekranmardomi.ir/live/_userardakan/ec75ac 🔴 باهمکاری دفتر تاریخ شفاهی شهید‌محمدعلی قانعی و بسیج دانش‌آموزی شهرستان اردکان @payame_kosar
📣 اکران مجازی پویانمایی جذاب 💢احمد، گرم بازي با دختر کوچکش است که تلفن زنگ مي‌خورد. او بايد براي اجراي عمليات، خودش را به پادگان برساند... (بخشی از زندگی حماسی خلبان شهيد احمد کشوری) چهارشنبه 20 بهمن 1400، ساعت 19 ⏳مدت زمان 31:16 🔔 لینک تماشای فیلم https://ekranmardomi.ir/live/_userardakan/24efc3 🔴 باهمکاری دفتر تاریخ شفاهی شهید‌محمدعلی قانعی و بسیج دانش‌آموزی شهرستان اردکان @payame_kosar
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷دفتر تاریخ شفاهی شهید محمدعلی قانعی برگزار می کند🇮🇷 🔴اکران فیلم سینمایی "موقعیت مهدی" 💎بهترین فیلم چهلمین جشنواره فجر مکان اکران ⬅️ سینما هنر اردکان ⏳زمان اکران ⬅️22 لغایت 27 اسفندماه ⚠️هماهنگی و رزرو اکران 09926362867 🧾دریافت بلیط ♦️بوستان یاس؛ جنب مسجد جعفرزاده ♦️بوستان انتظار؛ خیابان طالقانی، روبرو سالن طراوات ♦️چاپ نگین؛ میدان بسیج جنب هیئت رزمندگان اسلام 💰قیمت بلیط: ❌30 هزار تومان ✅15 هزار تومان 🔺عماریار 🔺فرمانداری شهرستان اردکان 🔺شهرداری اردکان @Tarikh_SHafahi_Ardakan https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پیشنهاد ویژه 💢باتوجه به تقارن روز شهادت شهید و اکران فیلم سینمایی در سینما هنر، دفتر تاریخ شفاهی شهید محمدعلی قانعی از تمام مسئولین و مردم شریف و شهید پرور شهرستان اردکان برای حضور در سینما و تماشای این اثر فاخر دعوت به عمل می آورد. ✅یقینا تماشای این اثر که برگرفته از مقاطع مختلف از زندگی وی می باشد گامی موثر در راستای آشنایی بیشتر با زندگی شهید باکری دارد. 🔺۲۵ اسفند سالروز شهادت سردار شهید مهدی باکری گرامی باد. ⭕️ 22 لغایت 27 اسفندماه 1400 ساعت 19 @Tarikh_SHafahi_Ardakan https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948
⭕️ حسرتِ هفده ساله روایت سمیه هاتفی خواهر شهید محمدعلی هاتفی از حادثه‌ی تروریستی شاهچراغ قسمت اول قرار بود با خانواده‌ی برادرشوهرم دو روز، تفریحی بریم یاسوج و برگردیم. به دلم افتاد حالا که نزدیک شیرازیم یک سر بریم زیارت حرم شاهچراغ. تا اسم شاهچراغ را بردم، زینب؛ دخترم گفت: نه مامان نریم، اونجا با اسلحه می‌زننمون! همسرم؛ محمدجواد بلافاصله گفت: نه دخترم حرم دیگه امنه، پلیسا مواظبن. به اصرار من دو روز دیگر به سفرمان اضافه شد. مقصد بعدی به جای اردکان، شد حرم حضرت شاهچراغ. حوالی ساعت 11ظهر رسیدیم شیراز، سوییتی نزدیک حرم اجاره کردیم. تا وارد شدیم بچه‌ها بدو بدو رفتند جلوی پنجره و با شور و شوق گنبد و گلدسته حرم را به هم نشان می‌دادند. اولین‌بار بود که می‌آوردیم‌شان شیراز. هفده‌سال قبل من و همسرم، دوتایی آمده بودیم پابوس حضرت، از آن زمان حسرت زیارت دوباره‌ی آقا روی دلم مانده بود. دم‌دمای غروب از باب‌المهدی وارد حرم شدیم. ایستادیم جلوی گنبد و چندتا عکس انداختیم. بعد رفتیم داخل حرم زیارت کردیم و دوباره برگشتیم توی صحن. نزدیک سقاخانه نشستیم و مشغول خواندن زیارت‌نامه شدیم. بچه‌ها هم توی صحن چرخ می‌زدند و اطراف را می‌گشتند. آدم‌های زیادی روی فرش‌های دوروبرمان نشسته بودند. خادمی به سمت‌مان آمد و با صدای بلند و لهجه قشنگ شیرازی گفت: نماز جماعت توی شبستان خونده میشه. همسرم، حسن و حسین را با خودش به شبستان برد و قرارشد نیم‌‌ساعت دیگر دوباره همین‌جا جمع شویم. من، زینب، جاری‌ام و دخترش رفتیم قسمت خواهران. توی صفِ سومِ نماز نشستیم و گرم صحبت شدیم، زینب هم محو تماشای آیینه‌کاری‌ها شده بود و با گوشی‌ش مدام از جابه‌جای حرم عکس می‌گرفت. ده دقیقه‌ای گذشت که صدای جیغ و فریاد توی گوشم پیچید. صورتم را که برگرداندم، دیدم جمعیت زیادی وارد شبستان شدند. خانمی با ترس داد زد: تیراندازی شده، فرار کنید! فرار کنید! غوغایی به پا شد. همه به سمت درب دیگر شبستان دویدند. شوکه شده بودم، توی یک لحظه آرامش و شادیمان جایش را به وحشت و گریه داد. پابرهنه دویدم بیرون. توی جمعیت زینب را دیدم. دستش را محکم گرفتم و همراه مردم دوان دوان از حرم بیرون رفتیم. درب ورودی حرم را بستند. هرچه اطرافم را گشتم، جاری‌ام و دخترش را پیدا نکردم. مغازه‌دارها از مغازه‌‌هایشان بیرون آمده بودند. چندتا از زائران مثل ابر بهار اشک می‌ریختند و دنبال فرزند و همسرشان می‌گشتند، خانمی پایش آسیب دیده بود و گوشه پیاده‌رو نشسته بود و چندنفری هم غش کرده بودند. زینب از ترس به خودش می‌لرزید و زار زار اشک می‌ریخت. هرکاری می‌کردم نمی‌توانستم آرامش کنم. پشت‌سرهم به گوشی همسرم زنگ زدم اما آنتن نمی‌داد... @Tarikh_SHafahi_Ardakan ࿐჻ᭂ🌸💚🌸჻ᭂ࿐   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@payame_kosar
پیام کوثر
⭕️ حسرتِ هفده ساله روایت سمیه هاتفی خواهر شهید محمدعلی هاتفی از حادثه‌ی تروریستی شاهچراغ قسمت اول
⭕️ حسرتِ هفده‌ساله روایت سمیه هاتفی؛ خواهر شهید محمدعلی هاتفی از حادثه‌ی تروریستی شاهچراغ قسمت دوم یک ساعتی می‌شد که با جانمازِ توی دستم و پابرهنه گوشه‌ی خیابان منتظر بودیم. دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید. خدا خدا می‌کردم یکبار دیگر بتوانم همسرم و پسرانم را ببینم. همهمه بین زائران و مردمِ ایستاده پشت درب حرم زیاد بود. هرکسی چیزی می‌گفت: +چهارتا زخمی توی صحن افتادن. +تا الان چندتا شهید شدن. +هنوز نتونستن تروریستا رو بگیرن. +یه تروریست بوده، همون اول گرفتن. از ترس ده دقیقه‌ای رفتیم داخل مغازه‌ای اطراف حرم پناه گرفتیم. تازه داشتم درک می‌کردم توی حادثه‌ی پارسال، زائران چه حس و حالی داشتند؛ آن‌روزها مدام ذهنم درگیر آرتین و شهادت مادر و پدرش بود. وقتی خبر اعدام تروریست‌ها را شنیدم خیلی خوشحال شدم. فکر نمی‌کردم دیگر جرأت کنند روی مردم بی‌دفاع اسلحه بکشند. بالاخره تلفن محمدجواد آنتن داد و بعد از چندتا تماس بی‌پاسخ، جواب داد. +محمدجواد کجایی؟ خوبی؟ چرا جواب تلفنت رو نمیدی؟ حسن و حسین کنارتن؟ حالشون خوبه؟ +خیلی عادی جواب داد: آره ما خوبیم. چیزی شده؟ +با تعجب پرسیدم: چیزی شده! نصف جون شدم! مگه توی شبستان نبودی؟ اونجا تیراندازی نشده؟ +آره ما توی شبستانیم. ولی اینجا خبری نیست! با بچه‌ها نمازمون رو خوندیم. آنتن نداشتم که زنگت بزنم. در شبستان رو هم بستن. فکر کردم مانوره! آخه دوروبرمون نیروهای امنیتی زیادن. برای اینکه جلوی اشک‌های دخترم را بگیرم، تلفن را بلافاصله دادم دستش. بیا با بابا حرف بزن. هیچ‌کدوم چیزیشون نشده. ولی زینب گوشش بدهکار نبود. حتی بعد از نیم‌ساعت که توانستیم توی صحن، همدیگر را پیدا کنیم و با راهنمایی نیروهای امنیتی‌ به سوییت برگردیم هم حالش بهتر نشد. تا صبح می‌لرزید و گریه می‌کرد. تا به محل اسکان برسیم، گوشی من و همسرم پشت سرهم زنگ می‌خورد؛ اقوام بودند که جویای احوالمان می‌شدند. مدام خودم را سرزنش می‌کردم که چرا روی آمدن به شیراز پافشاری کردم. با خودم فکر می‌کردم که اگر دخترم خوب نشود، چی کار کنم. اذان صبح همسرم و پسر بزرگم برای نماز به حرم رفتند؛ زینب اصرار داشت دیگر هیچ‌کدام به حرم نرویم و زود به خانه برگردیم. محمدجواد نشست کنارش و بهش گفت: بابا اونا می‌خوان حرم رو ناامن کنن تا کسی نیاد ولی تو که نباید بترسی. آقا خودش مواظبمونه. از نماز که برگشتیم، میریم خونمون. زینب کمی با حرف‌های پدرش آرام شد و توانست بخوابد. من هم شروع کردم به جمع کردن وسایل تا به اردکان برگردیم اما دل‌ توی دلم نبود، به خودم می‌گفتم‌: سمیه دیدی چی شد! دوباره باید چند سال دیگه حسرتِ یه زیارت دلچسبِ حضرت رو دلت بمونه! نمی‌توانستم با حضرت از پنجره‌ی اتاق خداحافظی کنم. دلم را به دریا زدم. دخترم را به جاری‌ام سپردم و دوباره به حرم رفتم. وارد صحن که شدم صوت قرآن از تمام بلندگوها پخش می‌شد. آرامش عجیبی گرفتم؛ همان آرامشی که شب قبلش با ورود به حرم حسش کرده بودم. از چادرها و کفش‌های جامانده، کالسکه‌های رها شده و خوراکی له شده‌ی دیشب توی صحن خبری نبود. کفش‌هایمان را از کفشداری حرم تحویل گرفتم؛تمام وسایل به جامانده از حادثه دیشب را توی کفشداری جمع کرده بودند. به مسجد بالاسر رفتم. نزدیک مقتل شهدای حادثه‌ی تروریستی پارسال نشستم. آنجا بود که بغضم ترکید و یک دلِ سیر زیارت کردم. @Tarikh_SHafahi_Ardakan 🌸✨🌸✨🌸 ✨@payame_kosar
📌اهدا سه کیلوگرم طلا توسط خواهران اردکانی به جبهه‌های جنگ تحمیلی 🔴 تجربه‌ی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به بیان حضرت امام (ره) عمدتا مرهون حضور زنان در عرصه نهصت بوده است. اما شاهدیم تاریخ‌نگاری دفاع مقدس عمیقا به "روایت زنان" این حوزه بدهکار است. ♨️ یکی از این روایت‌ها؛ اهدای سه کیلوگرم طلاآلات زنان اردکانی به جبهه‌های جنگ تحمیلی در دیدار با رئیس جمهور وقت؛ امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) است. ✅منتظر روایت شنیدنی از این دیدار باشید. @Tarikh_SHafahi_Ardakan 𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─── @payame_kosar