eitaa logo
پیام کوثر
751 دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
7.6هزار ویدیو
167 فایل
برنامه های ثابت کانال پیام کوثر : #امام_زمانم ، #یاران_آسمانی، #سبک_زندگی_اسلامی ، #جهاد_تبیین ، #فرزندآوری ، #تربیت_فرزند ، #داستانک ، #مسابقه ، #تلنگر ، #پندانه ، #گزارش و... ارتباط با ما : @Hkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا و الصِّدیقین✨ شناسنامه شهید مدافع حرم 【آقا مرتـضی کـریمی】 💠تاریخ تولد:《۲۵ / ۱۰ / ۱۳۶۰》 💠محل تولد:《قزوین》 💠تاریخ شهادت:《۲۱ / ۱۰ / ۱۳۹۴》 💠محل شهادت:《سوریه》 💠وضعیت تاهل:《متاهل ۲فرزند》 💠وضعیت پیکر:《مفقودالجسد》 •●⊰@payame_kosar⊱●•
🌹فـرازهایـی از وصیـت نامـه🌿 🌹شهید مرتضی کریمی شالی🌿 ✨ما را ز خانــــــدان کـرم آفریــــــده‌اند یک مــــوج از تلاطم یم آفریـــــده‌اند🌟 ✨ما را فـــداییان پســر فاطــــــمه‌(س) ما را شــــهید میر و علــــم آفریده‌اند🌟 ✨هر یک ز ما حریف دوصـد لشکر یزید این روز ز شیعه عده‌ای کم آفریده‌اند🌟 با قلب خود ورقی می‌سازم و با خون خود جوهری می‌سازم و با استخوان خود قلمی می‌سازم و دست‌نوشته‌ای را به یادگار بر آن حک می‌کنم. داشتم با خود فکر می‌کردم که اسوه شهدا در این مسیر پرپیچ و خم چه کسی می‌تواند باشد که این‌گونه به صف جهاد و شهادت می‌روند که ناگهان دیدم و شنیدم که شهدا با نام و یاد خانم فاطمه زهرا(س) دعوت حق را لبیک می‌گویند. بي بي زينب (س) آن زمان كه شما در شام غريب بوديد گذشت و ديگر به هيچ احدي اجازه نميدهيم به شما و سلاله اباعبدالله الحسين (ع) بي احترامي كند. بي بي جان اني سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و روي خون ناقابل بنده حساب كنيد. بي بي جان ممنونم كه اسم بنده رو پذيرفتي و پرونده من رو سياه رو امضا كرديد و قبولم كردي كه جزو مدافعان حرمت باشم. از تمامی دوستان و آشنایان و خانواده خودم تقاضا دارم، به فرامین مقام معظم رهبری گوش دهند تا گمراه نشوند؛ زیرا ایشان بهترین دوست‌شناس و دشمن‌شناس است. از پدر و مادرم و خانواده عزیزم تقاضا دارم، برای بنده روسیاه بی‌تابی و ناراحتی بیش از حد نکنید و اشک و گریه‌های خود را به اباعبدالله الحسین(ع) و فرزندان آن بزرگوار و همچنین خانم زینب(س) نثار کنید. •●⊰@payame_kosar⊱●•
📚 کتاب گنجشک های بابا 🔆گذری بر خاطرات شهید مدافع حرم مرتـضی کــریمی شالی ✍نویسنده: هاجرپورواجـد «راوی شهید» زمان خیلی سریع گذشت و روز تولد ملیکا از راه رسید. بردنم بیمارستان نجمیه و مرتضی هم همراهم بود. پس از دو روز مرخص شدم. مرتضی باز هم دو روز مرخصی گرفت مثل پروانه دور دختراش می‌چرخید. حالا دیگه گنجشک بابا دو تا شده بودند. صدا می‌کرد گنجشکای بابا. حنانه می‌دوید می‌رفت بغلش ملیکا را هم که چند روز بیشتر نداشت، روی دستش می‌گرفت و هر دوتایشان را نوازش می‌کرد. شب ششم، طبق سنت دیرینه که خانواده‌هایمان بیشتر بهش پایبند هستند، دور هم جمع شدیم. چند اسم نوشتیم ولای قران گذاشتیم مرتضی چشمانش را بست ویکی از اسامی را برداشت ملیکا درآمد. اسم دختر دوممان شد ملیکا، حنانه و ملیکا شدند دردانه‌های مرتضی، گنجشکای مرتضی که با باری از طلا عوضشان نمی‌کرد. مراسم شب ششم که یک مهمانی ساده بود، تمام شد. یک استکان چایی برای خودش ریخت. من میل به چایی نداشتم. آمد پیشم نشست انگار می‌خواست با من اتمام حجت کند. با اشاره چشم و دستم فهماندم چی توی سرت هست. مرتضی، یه قلپ از چایی خورد و گذاشت روی میز، گفت: -فاطمه، حالا دیگه من دو تا دختر دارم باید مراقبتان باشم، وظیفه همسری و پدری گردنم دارید؛ اما وضعیت من معلوم نیست، اگر روزی نبودم، مراقب گنجشکای بابا باش. -مرتضی از حرفات می‌ترسم مگه چه اتفاقی قراره بیفته که این‌قدر ناراحت و نگرانی؟ هیچی نگفت و رفت بیرون از خانه. چشمم را به استکان نیمه تمامش دوختم و مات و مبهوت ماندم؛ اما به جواب سؤالم نرسیدم... •●⊰@payame_kosar⊱●•