eitaa logo
پایگاه ویژه بسیج سلمان کن
422 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1هزار ویدیو
148 فایل
📌اطلاع رسانی و گزارشات پایگاه سلمان کن salmankan.blog.ir وبلاگ📌
مشاهده در ایتا
دانلود
جلسه نظارت ستادی حوزه ۱۰۱ فجر با حضور فرماندهی محترم، جانشینان و معاونین محترم حوزه ۱۰۱ فجر و اعضای شورا پایگاه در روز جمعه از ساعت ۱۹ الی ۲۰٫۱۵ در حسینیه سرآسیاب برگزار شد. @paygah_salman_kan
تقدیر و تشکر از زحمات حاج علیرضا محبعلی در دوران تصدی مشاور و معاونت پیشکسوتان پایگاه و معرفی حاج عباس وصال @paygah_salman_kan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر آن دو تن که هر دو ز خیبر گریختند اعلان کنید فاتح خیبر فقط علی است این نام را مباد به دیگر کسان دهند این حق حیدر است که حیدر فقط علی است . سالروز فتح خیبر به دستان یدالهی امیرالمومنین علیه السلام🌺 @paygah_salman_kan
🌱يا أيُّهَا النَّبِي إنّا أرسَلناكَ شاهِداً و مُبَشِّراً و نَذيراً و داعِياً إلَي اللَّهِ بِإذنِهِ و سِراجاً مُنيراً🌱 (احزاب ، آيه ۴۶ - ۴۵) مراسم پرفیض هفتگی دعای توسل یابود شهدای سرافراز عبدالغفار کیائی نژاد،حاج حسین رحیمی،قدرت الله روستایی ،سیدمنصور سیدعلی،محمدرضا اصغری ترکانی،سیدمحمد خراسانی نژاد در جشن مبعث پیامبر اکرم (ص) ⌚️سه شنبه ۱۰ اسفند،همزمان با نماز مغرب و عشا 🕌کن،محله دارقاضی،مسجد جامع شهدای کن @paygah_salman_kan
قابل توجه دوستان و هم محلی های عزیز با توجه به درخواست هم محلی های عزیز در راستای تنظیم بازار گروه جهادی شهدای سلمان کن اقدام به توزیع گوشت گرم گوسفندی به شرح ذیل می نماید: ران گوسفندی کیلویی ۱۳۵ هزار تومان. شقه گوسفندی کیلویی ۱۲۰ هزار تومان. کله و پاچه ۱۰۰ هزار تومان. 👇👇👇👇👇👇 جهت ثبت نام روز دوشنبه ۹ اسفند از ساعت ۱۸٫۳۰ الی ۲۰ محل ثبت نام: پایگاه ویژه بسیج سلمان کن پیش پرداخت جهت ثبت نام ۲۰۰ هزار تومان و از گرفتن وجه نقد معذوریم. @paygah_salman_kan
نجات یک معتاد نجات یک جامعه است. (حضرت امام خمینی ره) «برگزاری دومین کلاس آموزشی پیشگیری از اعتیاد در خانواده » زمان: شنبه هر هفته از ساعت ۱۵ الی ۱۶٫۳۰ مکان: سرای محله کن ۱۴۲_کن @paygah_salman_kan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاَيَ یا مُوسَى بْنَ جَعْفَر علیه السلام غم آمده ست رفیقی رسیده پیش رفیقی چه با مرام طبیبی عجب رفیق شفیقی سیاه چال هم از او تو را دمی نگرفته صعود کرده به پایین هلا چه طیِّ طریقی به ساق پا غل و زنجیر معنی اش شده اینکه؛ به ضرب خنجر اضافه کنند ضربه ی تیغی چکیده است به زنجیر،خون پای تو یعنی: مرصع است حدیدی به سنگ های عقیقی چنان به غیظ خودت کاظمی و کوه ترینی؛ که سطحی است تو را هر سیاه چال عمیقی به حُسن خلق تو معذور نیست پیش تو مأمور عجب حضور شگرفی عجب نگاه دقیقی به جای اینکه شود ناجی جهالت یک قوم نجات داده خود بحر را نجات غریقی بعید نیست که در زیر آفتاب پس از حبس تنت بخار شود وای این قدر که رقیقی @paygah_salman_kan
‏‏‏‏‏زندگی بی شهادت ریاضت تدریجی برای رسیدن به شهادت است شهدا رابه خاک نسپارید بلکه بریادها بسپارید تنهایادی که از یاد نمی بریم یاد شهداست شهید جاویدالاثر: حبیب‌الله حاج ملاحسین تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۰۵/۰۳ تاریخ شهادت:۱۳۶۲/۱۲/۰۸ محل شهادت: جزیره مجنون،خیبر @paygah_salman_kan 📸isaargaran.salman
گوشه ای از صحبت های مادر شهید به دنيا كه آمد، فكر نمي كردم روزي مرثيه اش را بسرايم. باورم نمي شد روزي به جاي اين كه خودش را در آغوش بكشم، خاطراتش را همدم خود گردانم. از همان ابتدا اخلاقش مرا شيفتة خود كرد. من مادرش بودم؛ اما در مكتب او چيزهايي ياد گرفتم كه حالا خودم را شاگرد او م يدانم. مسئوليت، چيزي نبود كه او از زير آن شانه خالي كند. شجاعت، در وجودش موج مي زد. خود را براي خدا خالص كرده بود؛ وقتي كاري انجام مي داد، گويا جز خدا در اين عالم هيچ كس ديگري نبود. مي خواست راهي شود؛ راهي جبهه. دلم رضا نمي داد. با خودم كلنجار مي رفتم. به خود مي گفتم: زن! جوان تو مثل جوا نهاي ديگران است. خون او كه از خون آنها رنگي نتر نيست. ولي چه كنم؟ فرزندم بود. محبتش خانة قلبم را تسخير كرده بود. مي خواست هر طور كه شده رضايت قلبي مرا هم به همراه رضايت كتبي بگيرد. در مقابلم ايستاد. لبخندي زد. دو دستش را به دو طرف سرم گذاشت؛ بوس هاي بر پيشانيم نشاند و گفت: من چند سالي است كه در تعمير گاه مشغول كارم. گفتم: اين چه ربطي به رضايت نامه دارد؟ گفت: خوب بالأخره همان طور كه مال انسان زكات دارد، بدن انسان هم زكات دارد. مرا نشاند و خودش هم نشست. در حالي كه با چشمان زيبايش به چشمان من خيره شده بود، گفت: مادر! مي خواهم بروم جبهه تا زكات اين دستاني را بپردازم كه خدا آنها را سالم به من عطا كرد و سالها با كار كرده ام. نمي شد چيزي گفت. برگة رضايت نامه را از او گرفتم. انگار كه سند شهادتش را امضا م يكردم. وقتي خودكار در دستانم رقصي كرد و امضايم روي برگه نقش بست، خنده اي مليح روي لبانش نشست كه بند دلم را پاره كرد.