جلسه نظارت ستادی حوزه ۱۰۱ فجر با حضور فرماندهی محترم، جانشینان و معاونین محترم حوزه ۱۰۱ فجر و اعضای شورا پایگاه در روز جمعه از ساعت ۱۹ الی ۲۰٫۱۵ در حسینیه سرآسیاب برگزار شد.
#مسئول_دفتر_فرماندهی
#پایگاه_ویژه_سلمان_کن
@paygah_salman_kan
تقدیر و تشکر از زحمات حاج علیرضا محبعلی در دوران تصدی مشاور و معاونت پیشکسوتان پایگاه و معرفی حاج عباس وصال
#مسئول_دفتر_فرماندهی
#پایگاه_ویژه_سلمان_کن
@paygah_salman_kan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یل_خیبر_شکن_حیدر
بر آن دو تن که هر دو ز خیبر گریختند
اعلان کنید فاتح خیبر فقط علی است
این نام را مباد به دیگر کسان دهند
این حق حیدر است که حیدر فقط علی است
.
سالروز فتح خیبر به دستان یدالهی امیرالمومنین علیه السلام🌺
#علی_امام_من_است_و_منم_غلام_علی
#تا_ابد_هرچه_خلیفه_است_به_قربان_علی
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#پایگاه_ویژه_سلمان_کن
#معاونت_فرهنگی
@paygah_salman_kan
🌱يا أيُّهَا النَّبِي إنّا أرسَلناكَ شاهِداً و مُبَشِّراً و نَذيراً و داعِياً إلَي اللَّهِ بِإذنِهِ و سِراجاً مُنيراً🌱
(احزاب ، آيه ۴۶ - ۴۵)
مراسم پرفیض هفتگی دعای توسل یابود شهدای سرافراز عبدالغفار کیائی نژاد،حاج حسین رحیمی،قدرت الله روستایی ،سیدمنصور سیدعلی،محمدرضا اصغری ترکانی،سیدمحمد خراسانی نژاد در جشن مبعث پیامبر اکرم (ص)
⌚️سه شنبه ۱۰ اسفند،همزمان با نماز مغرب و عشا
🕌کن،محله دارقاضی،مسجد جامع شهدای کن
#شهدای_کن
#معاونت_ایثارگران_و_امور_شهدا
#دعای_توسل
#پایگاه_ویژه_سلمان_کن
#مسجد_جامع_شهدای_کن
#هیئت_محبان_روح_الله
#جشن_مبعث
@paygah_salman_kan
قابل توجه دوستان و هم محلی های عزیز
با توجه به درخواست هم محلی های عزیز در راستای تنظیم بازار گروه جهادی شهدای سلمان کن اقدام به توزیع گوشت گرم گوسفندی به شرح ذیل می نماید:
ران گوسفندی کیلویی ۱۳۵ هزار تومان. شقه گوسفندی کیلویی ۱۲۰ هزار تومان. کله و پاچه ۱۰۰ هزار تومان.
👇👇👇👇👇👇
جهت ثبت نام روز دوشنبه ۹ اسفند
از ساعت ۱۸٫۳۰ الی ۲۰
محل ثبت نام: پایگاه ویژه بسیج سلمان کن
پیش پرداخت جهت ثبت نام ۲۰۰ هزار تومان و از گرفتن وجه نقد معذوریم.
#گروه_جهادی_شهدای_سلمان_کن
#پایگاه_ویژه_سلمان_کن
@paygah_salman_kan
نجات یک معتاد نجات یک جامعه است. (حضرت امام خمینی ره)
«برگزاری دومین کلاس آموزشی
پیشگیری از اعتیاد در خانواده »
زمان: شنبه هر هفته از ساعت ۱۵ الی ۱۶٫۳۰
مکان: سرای محله کن
#معاونت_اجتماعی
#سرای_محله_کن
#کلانتری_۱۴۲_کن
#پایگاه_ویژه_سلمان_کن
@paygah_salman_kan
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاَيَ یا مُوسَى بْنَ جَعْفَر علیه السلام
غم آمده ست رفیقی رسیده پیش رفیقی
چه با مرام طبیبی عجب رفیق شفیقی
سیاه چال هم از او تو را دمی نگرفته
صعود کرده به پایین هلا چه طیِّ طریقی
به ساق پا غل و زنجیر معنی اش شده اینکه؛
به ضرب خنجر اضافه کنند ضربه ی تیغی
چکیده است به زنجیر،خون پای تو یعنی:
مرصع است حدیدی به سنگ های عقیقی
چنان به غیظ خودت کاظمی و کوه ترینی؛
که سطحی است تو را هر سیاه چال عمیقی
به حُسن خلق تو معذور نیست پیش تو مأمور
عجب حضور شگرفی عجب نگاه دقیقی
به جای اینکه شود ناجی جهالت یک قوم
نجات داده خود بحر را نجات غریقی
بعید نیست که در زیر آفتاب پس از حبس
تنت بخار شود وای این قدر که رقیقی
@paygah_salman_kan
زندگی بی شهادت ریاضت تدریجی برای رسیدن به شهادت است شهدا رابه خاک نسپارید بلکه بریادها بسپارید
تنهایادی که از یاد نمی بریم یاد شهداست
شهید جاویدالاثر: حبیبالله حاج ملاحسین
تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۰۵/۰۳
تاریخ شهادت:۱۳۶۲/۱۲/۰۸
محل شهادت: جزیره مجنون،خیبر
#معاونت_ایثارگران_امورشهدا
#پایگاه_ویژه_سلمان_کن
#شهید_حبیب_الله_حاج_ملاحسین
@paygah_salman_kan
📸isaargaran.salman
گوشه ای از صحبت های مادر شهید
به دنيا كه آمد، فكر نمي كردم روزي مرثيه اش را بسرايم. باورم نمي شد روزي
به جاي اين كه خودش را در آغوش بكشم، خاطراتش را همدم خود گردانم. از
همان ابتدا اخلاقش مرا شيفتة خود كرد. من مادرش بودم؛ اما در مكتب او
چيزهايي ياد گرفتم كه حالا خودم را شاگرد او م يدانم.
مسئوليت، چيزي نبود كه او از زير آن شانه خالي كند. شجاعت، در وجودش
موج مي زد. خود را براي خدا خالص كرده بود؛ وقتي كاري انجام مي داد، گويا
جز خدا در اين عالم هيچ كس ديگري نبود.
مي خواست راهي شود؛ راهي جبهه. دلم رضا نمي داد. با خودم كلنجار
مي رفتم. به خود مي گفتم: زن! جوان تو مثل جوا نهاي ديگران است. خون او كه
از خون آنها رنگي نتر نيست.
ولي چه كنم؟ فرزندم بود. محبتش خانة قلبم را تسخير كرده بود. مي خواست
هر طور كه شده رضايت قلبي مرا هم به همراه رضايت كتبي بگيرد. در مقابلم
ايستاد. لبخندي زد. دو دستش را به دو طرف سرم گذاشت؛ بوس هاي بر پيشانيم
نشاند و گفت: من چند سالي است كه در تعمير گاه مشغول كارم.
گفتم: اين چه ربطي به رضايت نامه دارد؟
گفت: خوب بالأخره همان طور كه مال انسان زكات دارد، بدن انسان هم
زكات دارد.
مرا نشاند و خودش هم نشست. در حالي كه با چشمان زيبايش به چشمان من
خيره شده بود، گفت: مادر! مي خواهم بروم جبهه تا زكات اين دستاني را بپردازم
كه خدا آنها را سالم به من عطا كرد و سالها با كار كرده ام.
نمي شد چيزي گفت. برگة رضايت نامه را از او گرفتم. انگار كه سند شهادتش
را امضا م يكردم. وقتي خودكار در دستانم رقصي كرد و امضايم روي برگه نقش
بست، خنده اي مليح روي لبانش نشست كه بند دلم را پاره كرد.