#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ سوم
فردای آن روز، ابنسعد با چهار هزار نفر به کربلا آمد و حُر با هزار سوار به ابنسعد پیوست. چون پیک ابنسعد نزد امام علیهالسلام آمد و از علت آمدن حضرت جویا شد، امام در پاسخ به نامه کوفیان اشاره فرمود. ابنسعد ماجرا را برای عبیداللهبنزیاد مرقوم کرد و ابنزیاد از وی خواست از امام برای یزید، بیعت بگیرد.
به دنبال آن نخستین دیدار امام حسین علیهالسلام و ابنسعد انجام شد و آن حضرت، نصایحی را به او فرمود که ابنسعد نپذیرفت.
پس از این دیدار، ابنسعد نامهای به عبیدالله ارسال کرد. ابنزیاد به توصیه شمر، در پاسخ به ابنسعد دستور داد در صورت تسلیم نشدن امام علیهالسلام، «او را به قتل برسان» و «بر سینه و پشتش اسب بتازان.»
📕کتاب: شهید کربلا
#محرم
#موکب_شهدای_سلمان_کن
#هیئت_محبان_روح_الله
#پایگاه_ویژه_سلمان_کن
🆔 @paygah_salman_kan
#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ پنجم
در این روز عبیدالله بن زیاد، شخصی بنام «شبث بن ربعی» را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد.
عبیدالله بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام «زجر بن قیس» بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین(ع) داشته و بخواهد به سپاه امام(ع) ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.
با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین(ع) صورت گرفت، مردی به نام «عامر بن ابی سلامه » خود را به امام(ع) رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.
📕کتاب: بحارالانوار، ج 44، ص 386
@paygah_salman_kan
#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ ششم
در این روز عبیدالله بن زیاد نامهای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کردهام . هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من میفرستند.
از طرفی، حبیب بن مظاهر به امام حسین(ع) عرض کرد: در این نزدیکی طائفهای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی آنها را به سوی شما دعوت نمایم.
امام(ع) اجازه دادند و حبیب بن مظاهر نزد آنها رفت و به آنان گفت:شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت میکنم.
عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، شما را به این راه خیر دعوت می نمایم.
سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر میرسید برخاستند و برای یاری امام حسین(ع) حرکت کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام «ازرق» را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند. هنگامی که یاران بنی اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند .
حبیب جریان را برای امام (ع) بازگو کرد. امام(ع) فرمودند: «لاحول ولا قوة الا بالله»
📕کتاب:بحارالانوار، ج 44ص 386
🆔@paygah_salman_kan
#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ هفتم
در روز هفتم محرم عبید الله بن زیاد ضمن نامهای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.
عمر بن سعد نیز بدون فاصله «عمرو بن حجاج» را با ۵۰۰ سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه السلام و یارانش به آب شدند.
مردی به نام «عبدالله بن حصین ازدی »، که از قبیله «بجیله » بود، فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطرهای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیه السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم میگوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا میآمد و آن را بالا میآورد و باز فریاد میزد: العطش! باز آب میخورد، ولی سیراب نمیشد. چنین بود تا به هلاکت رسید.
📕ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۸۶
🆔 @paygah_salman_kan
#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ هشتم
امام(ع) کلنگی برداشت و در پشت خیمهها به فاصله۱۹ گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیدالله رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که به محض دریافت این نامه، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد.
یکی از یاران از امام(ع) اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد، او گفت: چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت:اگر تو خود را مسلمان میپنداری پس چرا تصمیم به کشتن عترت پیامبر(ص) گرفتهای؟
ابن سعد گفت: ای همدانی! من در لحظات حساسی قرار گرفتهام و نمیدانم باید چه کنم، آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش میسوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که میدانم کیفر این کار، آتش است؟
امام(ع) با ابن سعد ملاقاتی داشتند.
در این ملاقات ابن سعد هر بار در برابر سؤال امام(ع) که فرمود: آیا میخواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد.
📕بحارالانوار، ج ۴۴، ص۳۸۸
🆔 @paygah_salman_kan
#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ نهم
شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیدالله بن زیاد امان نامهای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس(ع) گرفته بود.
شمر نزدیک خیام امام حسین(ع) آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی(ع) که مادرشان ام البنین(س) بود) را طلبید. آنها بیرون آمدند و همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!
در این روز اعلان جنگ شد. امام حسین(ع)فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟
حضرت عباس(ع) گفتند اینان میگویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید.
امام حسین(ع) به عباس فرمودند: اگر میتوانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال میداند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.
حضرت عباس(ع) نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست.
فرستاده عمر بن سعد نزد عباس(ع) آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت میدهیم.
📕 ارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص ۹۱
🆔 @paygah_salman_kan